• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5922 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۲ آذر

كي‌كاووس (10)

علي نيكويي

 [رستم گفت] ببينيد [شاه مازندران] براي رهانيدن جانش چگونه با جادو درون سنگي خارا و سخت، به بزرگي كوه رفت! اما او از دستان من [رستم] نمي‌تواند برهد؛ بايد اين سنگ را به لشكرگاه ايران ببريم شايد از ميان سنگ بشود او را بيرون كشيد! پس هر پهلوان و زورمندي در لشكر ايران بود بيامد و هرچه كرد نتوانست آن سنگ را از زمين بلند كند! رستم همه را كنار زد و دست‌هاي خود را گشود و سنگ را در آغوش كشيد و از زمين بلند كرد؛ از اين قدرت‌نمايي سپاهيان در شگفت ماندند. رستم سنگ كوه مانند را به‌پيش سراپرده كاووس‌شاه برد و بر زمين كوفت و روي به سنگ فرياد سر داد: ‌اي شاه مازندران كه با جادو پنهان شده‌اي در اين سنگ! اگر هم‌اينك از دل‌سنگ بيرون نيايي با گرز و تبر به جان اين سنگ خواهم افتاد و تو و اين سنگ را تكه‌تكه خواهم كرد! شاه مازندران چون تهديد رستم را شنيد ناگهان آن سنگ خارا چون ابر نرم شد و سالار مازندران از درون آن بيرون آمد. رستم همان لحظه دستش را بگرفت و بر حالش خنديد، وي را برد تا پيشگاه كاووس‌شاه. چون تهمتن روبه‌روي شهريار ايران رسيد، گفت: از ترس تبر و گرز و تكه‌تكه‌شدن درون سنگ از ميان آن كوه بيرون جست و من دست‌بسته به پيشگاهت آوردمش! شهريار ايران بر و روي سالار اسير را نگريست و هيچ نشاني از سزاواري او براي نشستن بر تخت و تاج نديد و ياد رنج‌هايي كه او بر سرش آورده بود افتاد و خشمگين شد به جلادش فرمود با خنجرهاي تيز تنش را ريزريز كنند و بكشندش؛ پس به خدمتكارانش دستور داد تا تخت شاهي بزرگي پيشاپيش سپاه ايران برايش بيارايند و هرچه گنج و طلا و گوهر بود امر كرد كنار آن تخت بنهند؛ خدمتكاران دستور كاووس شاه را اجرا نمودند.
كاووس‌شاه به‌پيش لشكر آمد و روي تخت زمردين نشست، پس به هركس هرچه سزاوار بود طلا و گوهر داد و هركس بيشتر در اين جنگ سختي‌كشيده بود گنج بيشتر برد، سپس امر كرد اسيران ديوپرست مازندران را بياوردند، هركدام از ايشان كه از در ناسپاسي و سركشي درآمد سرش را بزدند و بر راه‌هاي آن ديار آويختند؛ چون عدل و داد را برپا نمود از تخت پايين آمد و به سراپرده رفت و به پيشگاه دادار پاك نماز كرد، هفت روز كاووس شاه در سراپرده بود و ايزد را نماز مي‌برد و صورت بر خاك مي‌نهاد، روز هشتم از نماز كردن جهان‌آفرين دست كشيد و در گنج‌ها را گشود و هر نيازمند و تهيدستي در آن سامان بود بي‌نياز نمود و اين كار را هفت روز ادامه داد؛ چون روز هشتم رسيد و همه كارها را نيك‌فرجام داد به خدمتكارانش دستور داد تا جام و مي ‌بياورند و هفت روز ديگر با نزديكان شراب نوشيد؛ چون از اين نيز فارغ شد دستور داد مقداري در مازندران بمانند و در بازگشتن درنگ نمايند. در اين فرصت رستم با اولاد به نزد كاووس‌شاه درآمدند و رستم به شاه چنين گفت: شهريارا؛ هر انساني به كاري مي‌آيد، زماني كه شما در چنگال ديو سپيد اسير بوديد اين اولاد بود كه مرا رهنمايي كرد تا بتوانم برهانم‌تان؛ چون خدماتش را ديدم شاهي مازندران را به او وعده دادم و اكنون اميدش به شماست! منِ پهلوان با او پيمان بستم اينك شماييد كه مي‌توانيد پيمان را راست نماييد. كاووس‌شاه چون سخن تهمتن را شنيد به پهلوي رستم زد و مازندران و تخت شاهي‌اش را به اولاد سپرد و از آنجا كاووس‌شاه و سپاه بزرگ ايران و تمام پهلوانان روي به سوي پارس آوردند.
 كاووس‌شاه و لشكريان چون به مرز ايران رسيدند خروشي بزرگ رخ داد و ايرانيان زن و مرد و كودك به پيشواز شهريارشان شتافتند، همه شهرهاي ايران را آراستند و در كوچه و گذرها نوازندگان مي‌نواختند و شراب مي‌گرداندند. كاووس‌شاه پيروز و شاد بر تخت شاهي‌اش نشست و دستور داد در گنج‌هاي كهن را بگشايند و مردماني كه به فقيران كمك مي‌كردند را فراخواند به ايشان دينارها و گنج‌ها بخشيد. روز بعد خروشي از شادي در مردمان برخاست؛ زيرا پهلوانان سپاه ايران‌زمين برون آمدند تا به نزد پادشاه روند؛ رستم به تالار درآمد و پيش رفت و نزديك تخت شاهي نشست؛ كاووس‌شاه چون رستم را بديد او را آفرين داد و به او خلعتي پيشكش كرد و خدمتكاران را اشاره كرد تا به پهلوانش تختي از فيروزه هديه دهند، چون اين تخت براي رستم كم ديد امر كرد تاجي از تاج‌هاي شاهان برايش بياورند، به ملازمان گفت دستبندها و گردن‌بندهاي طلا بر سر و دستش بياويزند، باز دل شاه از اين هدايا آرام نشد، دستور داد صد خدمتكار زن زيباروي با كمربندهاي از طلا و صد خدمتكار زن سيه موي زيباروي ديگر با گردن‌بندهاي طلا به او دهند؛ سپس فرمود صد اسب جنگي با زين و لگام طلا و صد اسب باري با لگام طلا كه بارشان پارچه ابريشم خسرواني باشد به رستم پيشكش كنند و در كنار اينها صد كيسه ده‌هزار ديناري نهادند و بروي تمام هدايا چهار جام پر از ياقوت و مشك و فيروزه و گلاب گذاشتند و در آخر كاووس شاه نامه‌اي به حرير نوشت و به رستم داد كه از زمان كاووس شاه ديگر نيمروز هيچ شاهي نخواهد داشت مگر رستم پسر زال. [پادشاهي رستم بر سيستان ابدي نمود] رستم به‌رسم ادب تخت پادشاه را بوسيد عزم رفتن به سيستان كرد؛ پس پادشاه گودرز پهلوان را خواست و شاهي اصفهان به او داد و طوس پهلوان را خواست و سپهبدي سپاه ايران به وي بخشيد.
جهانيان كه خبردار شدند كاووس شاه مازندران بگرفته حيران شدند كه چگونه اين بزرگي به شهريار ايران رسيد! پس نمايندگان همه سرزمين‌ها با هداياي گران‌قيمت براي شادباش اين پيروزي بر كاخ كاووس صف كشيدند. پس از آن جهان چون بهشتي آراسته گرديد كه آكنده از زياده‌خواهي و پر از داد بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون