تماميتخواهي و هنر، ماجرايي از شوروي
مرتضي ميرحسيني
ميگفتند يخها آب ميشوند. ميگفتند تغييرات بزرگي در راه است. ميگفتند خروشچف با استالين متفاوت است. ميگفتند ميتوانيم به آزادي در ابراز خلاقيت هنري و ادبي اميد ببنديم و ديگر مثل گذشته با سانسور و محدوديت سروكار نداريم. حتي ميگفتند حكومت ديگر هنرمندان و روشنفكران غيرحزبي را تهديدي در ضديت با برنامههايش نميبيند و فضاي بيشتري براي فعاليت به آنان ميدهد. اشتباه ميكردند. زود هم متوجه اشتباهشان شدند. خود خروشچف به توهمات پايان داد. به نمايشگاهي از آثار شماري از هنرمندان شوروي - كه نخستين روزهاي دسامبر 1962 در يكي از سالنهاي نزديك به كرملين برگزار شد - رفت و نظرش را درباره هنر مطلوب حزب به صراحت بيان كرد. به روايت ولاديسلاو زوبوك، روز نخست نمايشگاه «برخلاف انتظار، عدهاي از دُمكلفتهاي حزب در سالن نمايشگاه دولتي، در محوطه اسبدواني كه قبلا محل اصطبلهاي تزار در جوار كرملين بود، نيكيتا خروشچف را دوره كردند. يك روز قبل از آن عدهاي از هنرمندان سبك آبستره و ديگر نقاشان مبتكر، دعوتنامهاي براي به نمايش گذاشتن بعضي از آثار خود در آن محل دريافت كرده بودند. خروشچف هنگام بازديد از نمايشگاه، از تابلوها خوشش نيامد و به شكل وحشيانهاي به گروه هنرمندان نوآور حمله كرد. خروشچف آنان را با الفاظ جنسي و توهينهاي زشت مخاطب قرار داد و آثارشان را با گُه سگ مقايسه كرد و (هنري را كه آنان مشغولش بودند) هنري عوضي دانست. او بارها تهديد كرد كه اين دسته از هنرمندان را از اتحاديه و حزب اخراج ميكند، به سيبري ميفرستد، با لگد از شوروي بيرون مياندازد و حتي به زندان ميفرستد.» او آن روز هيچ ابهامي درباره نگاهش به هنر و هنرمند باقي نگذاشت و روزنهاي ولو كوچك براي تفسير حرفهايش به كسي نداد. در آنچه گفت جاي هيچ حرف و حديثي باقي نبود. گفت: «تا آنجا كه به موسيقي و هنر مربوط ميشود ما بر همان عقيده و راي هستيم كه استالين بود. از كساني كه با ما همدل هستند حمايت ميكنيم، ولي ديگران را نميگذاريم آب خوش از گلويشان پايين برود.» جالب اينكه يكي از هنرمندان حاضر در آن نمايشگاه، ارنست نيزوستني مجسمهساز - كه سرباز مجروح جنگ دوم جهاني و مطرود دارودسته استالين بود - همان روز و همانجا با قاطعيت با خروشچف مخالفت كرد. او در جامعه آن روز شوروي آنقدر شهرت و اعتبار داشت كه بتواند بدون ترس از مجازاتهاي احتمالي بعدي، بهاي مخالفت علني با خروشچف را بپردازد. گفت زماني كه لازم بوده براي كشورش جنگيده است و سالهاست با حزب همكاري ميكند. گفت بهتر از هر كس ديگري هنر را ميشناسد و - به قضاوت اهل فن - در كار خود حرفهاي است. با خروشچف بحث كرد. يكي گفت و يكي شنيد. بحثشان به نتيجه نرسيد. اصلا رسيدن به نتيجه در بحث با كسي مثل خروشچف ممكن نبود. نظرش كه تغييرپذير نبود، اما خشمش بيشتر شد. حزب هم از آن پس سختگيري به هنرمندان - هنرمندان با اندكي استقلال فردي - را بيشتر كرد و به دوره كوتاه خيالپردازي درباره آزاديهاي هنري و ادبي پايان داد. از آن ماجرا كه يكسال بعد از كنگره بيستودوم حزب و سخنان خروشچف ضداستالين اتفاق افتاد، معلوم شد كه نه يخي آب ميشود و نه تغيير بزرگ و عميقي در راه است. تماميتخواهي، بنا به برخي ضرورتهاي زمانه و رقابتهاي دروني حزب حاكم، اندك تغييراتي را پذيرفته بود، اما اين تغييرات با آن چيزي كه روشنفكران پيشرو و هنرمندان اصيل انتظار داشتند بسيار متفاوت بود.