كجا به دنبال ايده ميگرديد؟
من معتقدم كه اولين مسووليتي كه معمار در مقابل جامعه دارد، ايجاد سرپناه براي آناني است كه سرپناهي ندارند. البته نكته ظريفي كه در اين سوال وجود دارد، اين است كه ايدهها بيشتر در «آثار خاص» هنرمندان آرشيتكت شكل ميگيرند، نه در آنهايي كه براي عموم و به عنوان سرپناه هستند. به عبارتي اگر آرشيتكت بتواند اثري از خود بيافريند كه داراي ايده «ناب» باشد و سفارشدهنده فرد يا سازمان خاص و ثروتمندي نباشد و اثر او فقط سرپناهي براي مردم عادي باشد، بايد به او آفرين گفت. ايدههاي من اصولا از دل جامعه سرچشمه ميگيرد. دو راه وجود دارد؛ يكي راهي است كه به سوي مدرنيته ميرود و يكي راهي است كه پايبند به سنت است. وقتي ميگويم از دل جامعه، جامعه هم همين دو راه را دارد يا پايبند به سنت باشد يا مدرنيته را قبول و انتخاب كند. من از آن دسته افرادي هستم كه مدرنيته را انتخاب كردهاند و بر اساس همين تفكر، ايدههاي خودم را بر اساس تفكر مدرنيته، از جامعه ميگيرم.
از نظر حرفهاي، چه شخصي بيشترين تاثير را بر شما گذاشته است؟
در دوران دانشجويي، ما عاشق آثار و كروكيهاي فرانك لويد رايت بوديم و خيلي تحت تاثير ايشان بوديم و وقتي كه با فلسفه بهتر زيستن آشنا شديم، تحت تاثير صحبتها و ايدههاي لوكوربوزيه (شارل-ادوار ژانِره-گري) قرار گرفتيم. ايشان به ما طراحي ياد نداد حتي از طراحيهاي ايشان خوشمان هم نميآمد، ولي ايدئولوژي به وجود آوردن فضاي جديد براي بهتر زيستن را به ما داد كه مدرنيته هم همين را ميگويد. البته اهميت به سازه را از لودويگ ميس فان دِر روهه، اهميت تئوري و فلسفه معماري را از جان راسكين و ويليام موريس و تركيببندي ظاهري را از آثار پيت موندريان گرفتم.
بزرگترين درس زندگي را از چه كسي گرفتيد؟
نميتوانم بگويم كه چه درسي را از چه كسي گرفتم، ولي ميتوانم بگويم كه بيشتر از خانواده درس گرفتم. اما شايد بيشترين درس را در دوران كودكي، از ديسيپلينِ انگليسي شركت نفت گرفته باشم كه خود داستاني دارد.
بزرگترين دستاورد شما در حرفهتان چيست؟
آموزش به جوانها و خواستن از جوانها كه ديدشان و نحوه نگاه كردنشان به زندگي فرق داشته باشد.
بزرگترين دستاورد شما در زندگي چيست؟
اينكه ياد بدهم جوانها چگونه به زندگي نگاه كنند. اينكه جهانبين باشند و جهانبينانه عمل كنند و تا آنجا كه ممكن است از دستورات مذهبي و سياسي دوري كنند و «خودشان» تصميمگيرنده باشند و به انسان هوشمند تبديل شوند.
فلسفه شما در حرفهتان چيست؟
بهتر زيستن و دادن سرپناه به آناني كه سرپناهي ندارند.
فلسفه شما در مورد اوقات فراغت چيست؟
از 18سالگي تا 85سالگي تنيسباز بودم و كوهنوردي و شكار را هم دوست دارم. الان خط ميكشم و مينويسم.
آيا موضوع مورد علاقهاي داريد كه تا به حال فرصت انجام آن را پيدا نكردهايد و دوست داشته باشيد به آن بپردازيد؟
از سال 1349 به فكر ساختن يك مجموعه بودهام كه همه چيز داشته باشد؛منزل، مغازه، رستوران، مدرسه و ... فقط، به بلندمرتبهسازي علاقهاي ندارم، چون احساس ميكنم انسانها در برجها زنداني هستند. در سال 1349، كسي اين پيشنهاد را داد و طرح من قبول و پرداختها هم انجام شد. ولي متاسفانه انقلاب شد و اين پروژه ناتمام ماند.
آيا سرگرمي خاصي داريد؟
تماشاي مسابقات ويمبلدون. چند بار هم ويمبلدون رفتم.
هنرمند يا گروه هنري محبوب شما كدام است؟
من عاشق موسيقي كلاسيك هستم. آثار لودويگ فان بتهوون را خيلي دوست دارم؛ مخصوصا سمفونيهاي شماره پنج و نُه او را. البته الان به سمفوني شماره نُه آنتونين دوُرژاك به نام «از دنياي نو» و كنسرتو پيانوي شماره سه سِرگِئيواسيليويچ راخمانينُف زياد گوش ميدهم.
اگر بنا شود يك تا چهار شخصيت را براي شام دعوت كنيد، آنها چه كساني خواهند بود؟
اِوا لاوينيا گاردنِر، كلينت ايستوود، كامران طباطبايي ديبا و محمدامين (داريوش) ميرفندرسكي و شام هم قورمهسبزي شيرازي خواهيم داشت.
چه چيزي جمعآوري ميكنيد؟
هيچ، اهل جمعآوري نيستم. اگر چيزي به دردم نخورد و قابل استفاده نباشد، آن را از خودم دور ميكنم.
با ارزشترين دارايي شما چيست؟
دارايي! ندارم. يك خانه داشتم كه آن را هم گرفتند.
بزرگترين نگراني و ترس شما چيست؟
ندارم.
اگر بنا باشد از فردا اين كاري كه انجام ميدهيد را نكنيد، چه حرفهاي انتخاب خواهيد كرد؟
گردش و طبيعتگردي ميكنم. به مرز و بوم هم اعتقادي ندارم و اين خطهايي كه كشيدهاند را هم قبول ندارم.
از كتاب يك فنجان قهوه با ...