درنگي بر دو نمايش «شهربازي» و «وحشي»
پناه بردن به فانتزي رهاييبخش
محمدحسن خدايي
فانتزي را ميتوان گريزگاهي براي عبور از واقعيت صلب اجتماع دانست. ما در زندگي روزمره، در همان دقايق دچار شدن به ملال و يكنواختي، فانتزي ميپرورانيم تا ميل خويش را در رابطه با ابژه از دست رفته، تحقق ببخشيم و به نوعي تجربه «كيف» را امكانپذير كنيم. به هر حال آن چنان كه روانكاوي به ما توضيح ميدهد شرط امكان تحقق ميل، همان مانع ميل ما هم هست. به ديگر سخن هر تلاشي براي تحقق ميل، بيشك به فاجعه ختم خواهد شد و هر چه به ابژه ميل نزديكتر ميشويم فاصله خويش را با آن بيش از پيش ميكنيم. اينجاست كه فانتزي ضرورت مييابد تا تحقق ميل ممكن شود. ابژهاي كه در واقعيت اجتماعي، توانايي تملكش را نداريم در ساحت فانتزي تصاحبش ميكنيم و كيفور ميشويم. فانتزي جبراني است براي ناكاميها ما و بنابراين پناه بردن به آن، كنشي است از نظر سياسي بيخطر براي تحقق ميل و عبور از بحرانهايي كه واقعيت تلخ و تغييرناپذير اجتماعي به وجود ميآورد. البته در نظامهاي توتاليتر همچون فاشيسم، فانتزي ميتواند خطرناك باشد و فيالمثل ابژه ميل از دست رفته را از طريق سركوب اقليتهاي مذهبي و نژادي، به توده مردم وعده بدهد. يهوديان به كورههاي آدمسوزي سپرده ميشدند تا گذشته باشكوه امپراتوري پروس يا همان ابژه ميل از دست رفته بار ديگر احيا شود و عصر طلايي نژاد آريايي، از نو آغاز شود. از اين منظر، ميتوان اين نكته را تذكار داد كه چگونه در نظامهاي اقتدارگراي تودهپسند، فانتزي به امري خطرناك از نظر سياسي بدل شده و همچون ابزاري ايدئولوژيك در دستان صاحبان قدرت، ميتواند براي قلع و قمع مطرودان و محذوفان جامعه به كار برود؟ تئاتر متعهد از نظر سياسي در استفاده از فانتزي باید به اين نكات دقت كند و در دام بازيهاي سرخوشانه پسامدرنيستي مبتني بر فانتزي نيفتد.
حال با توضيحاتي كه بيان شد به دو اجرايي بپردازيم كه اين شبها در تئاتر تهران بر صحنهاند و پذيراي تماشاگران پرشور خويش. اجراي اول كه بر مدار فانتزي و هراسناكي ميچرخد و فضايي عجيب و غريب دارد، نمايش «شهربازي» به نويسندگي، طراحي و كارگرداني نويد محمدزاده است. اجرايي كه حضور نويد محمدزاده را بعد از سالها غياب در تئاتر، بار ديگر ممكن ساخته و واكنشهاي مثبت و منفي فراواني را مابين مخاطبان برانگيخته است. مشاوراني همچون سيدمحمد مساوات، يوسف باپيري، مجتبي كريمي و هستي حسيني در كنار نويد محمدزاده بوده و سطح انتظارات را از كيفيت اجرا بالا برده و مواجهه زيباشناسانه با اثري اينچنين گروتسك را دشوار كردهاند. ماجراي نمايش با گم شدن دختري جوان به نام «ماري» در شهربازي آغاز ميشود. ماري مدام «مامي و ددي» را صدا ميزند و در فضاي ساكن و ساكت شهربازي، سر و صدايي نابهنجار توليد ميكند. اين كنش خلافآمد ماري، ساكنان شهربازي را به واكنش برميانگيزد و به تدريج شاهد هستيم كه چگونه سروكله اعضاي يك خانواده چهار نفره پيدا ميشود كه از حضور نابهنگام ماري بهتزده شدهاند و در تلاش هستند براي يافتن پدر و مادر ماري كاري انجام بدهند. گمگشتگي ماري چارهاي براي او باقي نميگذارد به غير از اعتمادي لرزان به اين خانواده چهار نفره. سرآغاز نمايش شهربازي تماشايي و غافلگيركننده است كه همراه شده با ورود ماري به دنيايي يكسره متفاوت با زندگي روزمرهاي كه پيش از اين در خانوادهاش تجربه كرده است. در ادامه نمايش، نويد محمدزاده در مقام بازيگر با شكل و شمايل يك موجود فرادست، پا به صحنه گذاشته و رفتاري مرموز و منكوبكننده از خود نشان ميدهد. تو گويي رهبر بلامنازع اين مكان است و چه به لحاظ لباسهايي كه بر تن كرده و چه به لحاظ حركاتي كه به نمايش ميگذارد نشانهاي است از يك نيروي برتر كه به راحتي نميتوان فهميد به چه فكر ميكند و قرار است در قبال وضعيت پيشآمده چه كند. موجودي نيمه انسان نيمه حيوان كه صدايي زوزه مانند از گلو خارج ميكند و به شكل تهاجمي اندام موجودات زيردست خويش را بو ميكشد، شخصيت آنان را تحقير ميكند و با تمام وجود ميترساندشان. در اين فضاي گروتسك، چندان كه بايد نميتوان هويت و چيستي موجودي كه نويد محمدزاده بازنمايياش ميكند شناخت. شايد بتوان او را گرگزادي دانست كه در انزواي شاهانهاش، ميل آن دارد كه قلمرويي نفوذناپذير براي خود تدارك بيند و با زيردستانش، به مانند وسايل بازي يك شهربازي، مشغول باشد. در انتها وقتي او را در مقابل ماري ميبينيم كه به زباني شاعرانه و نامفهوم، از 600 سالي ميگويد كه در فاصله با زمان اينجا و اكنون قرار دارد، ميشود به جسارت اجرا در خلق فضايي توضيحناپذير آفرين گفت و اين «ازجادرفتگي» را نشانهاي از آوانگارد بودن نمايش دانست.
اما با تمامي اين نكات مثبت، همچنان نويد محمدزاده در پروژه كارگرداني خويش، مسير دشواري را پيش گرفته كه به نظر ميآيد در بعضي صحنهها، بيش از اندازه معطوف به حضور او شده و به گنگي اجرا دامن زده است. به ديگر سخن، نمايش شهربازي سياست اجرايي پر ابهامي را در پيش گرفته و مخاطبان پرشمارش را گرفتار سرگشتگي نالازمي كرده است. از قضا اين قبيل اجراها ميتوانند به فضاي كودكانه و بازيگوشانهاي گشوده باشند كه در آثار شاخص فانتزي ادبيات جهاني قابل مشاهده است. آثاري چون پينوكيو، آليس در سرزمين عجايب و سندباد كه تخيل دوران كودكي ما را شكل داده و ساده و قابل فهم هستند. نويد محمدزاده پا به عرصه مهمي گذاشته كه تئاتر اين روزهاي ما نسبت به آن غافل است. اميد كه در آينده شاهد آثار قابل فهمتر و تماشاييتر از او باشيم. به هر حال فانتزي با تمامي قلمروزداييهايي كه ميتواند به انجام رساند همچنان يكي از امكانات سرگرميسازي ما انسانهايي است كه دوست نداريم قدم به دنياي بزرگسالي گذاشته و مقهور عقل سليم زمانه شويم. نمايش شهربازي به سادگي و فانتزي بيشتري احتياج دارد تا اثري خودبسنده و ماندگار شود.
نمايش دومي كه بر مدار فانتزي شكل يافته و حال و هواي متفاوتي دارد «وحشي» به نويسندگي سياوش حيدري و طراحي و كارگرداني امير ساعتچي است كه اين شبها در سالن كاخ هنر بر صحنه آمده. ماجراي نمايش در رابطه با چند جوان است كه كار و بار خاصي ندارند و در حاشيههاي شهر به بازي فوتبال مشغول بوده و اين روزها مشكل تهيه توپ داشته و براي حل مشكلشان به مانند سالهاي ابتدايي اختراع فوتبال در انگلستان، از كله حيواناتي چون سگ و گربه و گوسفند استفاده براي تهيه توپ استفاده ميكنند. روابط پرتنشي كه مابين اين جوانان در جريان است باعث شده همديگر را مدام «وحشي» خطاب كنند و حد و مرز چنداني براي رعايتشان و منزلت يكديگر نداشته باشند. اما وقتي تعداد گربههاي محل رو به كاهش گذاشته و شكارشان حتي با تلهگذاري با طعمه لذيذي چون ماهي سفيد سخت ميشود، باید فكر ديگري كرد و راهكار متفاوتي را آزمود. اينجاست كه معجزه اتفاق ميافتد و به يكي از اعضاي اين گروه خشن و وحشي الهام ميشود كه ميبايد تغيير هويت داده و سگ شوند تا شكار گربهها راحت باشد. به واقع فضاي جفنگ و تماشايي از دل اين پيشنهاد تكين و فراواقعي بيرون آمده و ناگهان يك زن شيكپوش كه سوار بر اتومبيل پژو است، در ميان دود و موسيقي پا به صحنه گذاشته و مربي «سگ شدن» اين جماعت عاشق فوتبال ميشود. نمايش «وحشي» به شكل درخشاني نشان ميدهد كه چگونه «فانتزي» همچون يك امكان نامكشوف عمل ميكند و فرصتي است از براي مداخله در واقعيت تغييرناپذير اجتماع و سوداي تبديلش از يك وضعيت «موجود» به يك وضعيت «مطلوب». در اين پروسه، جوانان وحشي ديروز، زبان فرانسه ميآموزند و براي سگ شدن، كوشش فراواني از خود به نمايش ميگذارند. با آنكه مسير آموزش به نتايج مثبتي ميرسد و امكان شكار گربهها بيش از پيش مهيا ميشود، اما نكته اينجاست كه به راحتي نميتوان حيوانات دوست داشتني چون گربهها را شكار كرد و از كلهشان توپ فوتبال تهيه نمود. پيشنهاد جايگزين، رجوع به جمع و تن دادن به فرآيند دموكراتيك رايگيري است تا كله انسان جاي كله گربه را بگيرد. در نتيجه يكي از اعضاي اين گروه فوتبال، به دست دوستان خويش قرباني شده و بار ديگر دو تيم قديمي محل مقابل يكديگر قرار ميگيرند تا فوتبال بازي كنند. شوربختانه تعداد بازيكنان دو تيم، برابر نيست و دليل اين نقصان، قرباني شدن يكي از اعضاست. پاياني پوچ براي تلاشي زائدالوصف در باب مكانيسم پيچيده تهيه و تدارك توپ فوتبال با پناه بردن به جهان فانتزي.
نمايش «وحشي» قصه سرراستتري نسبت به «شهربازي» دارد و رويكردش به فانتزي به نظر ميآيد راهگشاتر باشد. به هر حال هر دو اجرا، از مناسبات رئاليستي اين روزها اجتماع رويگردان بوده و در پي خلق جهاني يكسره متفاوتند. نكته اينجاست كه تئاتر ما همچنان در مواجهه با امر شگرف و جهاني فانتزي، كمابيش سردرگم است و محافظهكار. بايد ديد در آينده چه اتفاقي خواهد افتاد و فيالمثل پناه بردن به فانتزي براي تحقق ابژه ميلي است كه دستنيافتني مينمايد يا برساختن جهاني است در خدمت ايدئولوژي قدرتهاي اقتدارگراي سياسي. فانتزي نوعي رهايي است، عبور از واقعيتي كه به انقياد ميكشد و ملال ميافزايد.