• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۰ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5953 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۹ دي

سفرنامه ‌ «‌لبنان» سيدعطاءالله مهاجراني

بيروت، جهاني ديگر؛ نماز در دير مارْ سركيس (۱۳)

سيد عطاءالله مهاجراني

سفر به طرابلس در روز دوم سفرم به لبنان و حضورم در دير مار سركيس گويي به تعبير حافظ ظاهرا از جمله: «غنيمت دان امور اتفاقي!» بود. اما نبود. مهدي بدون اينكه در اين باره با من سخني گفته باشد با هوشمندي بسيار كه ويژگي اوست، سفر را به گونه‌اي هماهنگ كرده بود كه ناگاه ديدم در فراز ارتفاعات كه  ۱۵۵۵ متر از سطح دريا بالاتر است؛ در شهر «بشري» و در دير «مارسركيس» در كنار موزه و مرقد جبران خليل جبرانم. در برابرم «درّه قاديشا» است. جبران خليل اين منطقه و اين دير را خودش انتخاب كرده است. دير را خريده بود تا در سال‌هاي پايان عمر در همين دير به سر ببرد. در سرود آخر پيامبر شيدايي‌اش نسبت به ارتفاعات را نوشته است: 
«اي ناشناس،‌اي ناشناس‌اي عاشق بلندي‌هاي بي‌دسترس چرا در قله‌هايي منزل مي‌كني كه عقاب‌ها آشيانه مي‌سازند؟»(۱) 
بگذاريد در همين آغاز درباره اين چند واژه تأملي داشته باشيم. «دير» به معني عبادتگاه است. حافظ «دير مغان» را با همين توجه در ديوان خود پرداخته است. دير مارسركيس در واقع صومعه و دير بوده است. اين تلفيق را حافظ نيز  به  كار برده  است: 
آن جا  كه كار  صومعه را  جلوه  مي‌دهند
ناقوس  دير  راهب  و  نام صليب  هست
در لبنان در شهر‌هاي مختلف و مناطق مسيحي‌نشين متنوع مي‌توان نشاني از دير يافت. معمولا دير را در ارتفاعات و در دل كوه مي‌كندند. مانند همين ديري كه موزه و مرقد جبران خليل است. فردوسي نيز درباره راهب دير اشاره‌اي دارد. نشان مي‌دهد كه دير در ارتفاعات بوده  است: 
همانگاه  راهب  چو آوا  شنيد
فرود  آمد  از  دير  و او  را  بديد
«مار» واژه آرامي است. به معني عابد و زاهد و كاهن است. شكل مونث آن مارون است. به راهبان مسيحي اطلاق مي‌شده است. دير مار سركيس در ارتفاعات طرابلس سابقه‌اش به پيش از اسلام مي‌رسد. ما هم در اروميه در ارتفاعات مشرف بر اروميه ديري داريم با نام دير سرمارگيز كه تقريبا عمرش همانند همين دير سر ماركيس لبنان است. رحمت خداوند بر دوست و همكار در مجلس دوره اول - آن روزگاري كه مجلس مجلس بود! - مرحوم دكتر سرگن بيت‌اوشانا نماينده مسيحيان آشوري و كلداني. با هم به دير سر مارگيز در اروميه رفته بوديم. او كه زبان آرامي و سرياني و عبري را بسيار خوب مي‌دانست درباره همين  واژگان  مار  و دير برايم توضيح  داد.
در برابرم درّه قاديشا است. واژه قاديشا هم آرامي و به معني مقدس است. در زبان عبري هم همين واژه تقريبا با همين آواي آشنا ديده مي‌شود. קָדוֹשׁ كدوش به معني مقدس است. گويي همه ‌چيز در اين منطقه رنگي و رويي و هوايي و فضايي و روحي معنوي دارد. اين معنويت در نوشته‌هاي جبران خليل جبران جاري است. سخناني كه طنين قدسي آيات انجيل يوحنا را دارد. ما با اتومبيل يك‌راست به بالاي ارتفاعات رسيديم. مي‌بايست اين مسير را پياده و  با تأني طي كرد. مي‌بايست  مزه بالا آمدن و  ارتفاع گرفتن  را  با  گام  چشيد.
به دره قاديشا نگاه مي‌كنم. دره قاديشا ازجمله ژرف‌ترين دره‌هاي لبنان است. رود قاديشا به اين دره زيبايي سحر‌انگيزي بخشيده است. هميشه رودخانه‌هايي كه در ژرفاي دره‌ها جاري است زيباست. مانند دره پنجشير و بستر لاجوردي رودخانه پنجشير كه از هندوكش سرچشمه مي‌گيرد و در عمق دره پنجشير جاري است.
در سفر سال ۱۳۸۴ در عمق دره قاديشا به كناره رود قاديشا رفتيم. افق دور دست و پهناور. جنگل‌هاي سدر و سرو. سرو  و  سدر در لبنان نمادين است. بر پرچم لبنان هم تصوير سرو  نقش شده است. در همين منطقه بشري، نام بشري از الهه عشتروت يا ايشتار گرفته شده است. جبران خليل در كتاب: «بال‌هاي شكسته» درباره عشتروت و مسيح سخن گفته است. اين نكته شايسته تأمل است كه نخستين چاپخانه در غرب آسيا در دير آنطونيوس كبير در سال ١٥٨٥ در شهر بشري تاسيس شد و محققان مسيحي نقش درجه اولي در نشر معارف ادبي و فرهنگي و حتي اسلامي در منطقه  داشته‌اند. 
بهتر از اين نمي‌شد! «گويي بهشت آمده از آسمان  فرود!» در كنار تنديس جبران كه از صخره‌اي تراشيده شده است. پيكره نه نيم تنه است و نه تمام قامت. به همين دليل سيماي متفكر جبران كه گويي روح صخره است با شما سخن مي‌گويد. صخره به سخن در آمده است. جُبران در پيامبر اين تعبير شگفت‌انگيز را آفريده است. مي‌توان تصوير روح را در سنگ ديد! در سرود هفتم پيامبر به برزگر مي‌گويد:  «آنكه شكل روح خود را در سنگ مي‌بيند...» (۲) محمود درويش در قصيده بيروت كه در آغاز اين سفرنامه به آن اشاره كردم. اين تصوير را از جبران اقتباس كرده است: «شكل الروح في المرآه» بيروت شكل روح در آينه است. پيكرتراش از سنگ آينه مي‌سازد و در آينه يا بر آينه نقش مي‌زند. مانند نقش ميكل آنژ بر مرمر سپيدي كه انگار روح سنگ است و مسيح مصلوب را در آغوش مريم مقدس آفريده است. يا موسي كه گويي از روح سنگ تراويده و ميكل آنژ با چشمان گريان به آفريده خود كه ديگر سنگ نبود و روح بود، گفت: «برخيز موسي!» شما هم امروزه اگر به كليساي سن پيتر در رم برويد؛ موسي با هيبت شكوهمندش گه بر كرسي فرمان روايي ملكوتي نشسته  است با  شما  سخن مي‌گويد. 
در اينجا در مرقد جبران خليل جبران توفاني در ذهنم بر پا شده است. كانون اين توفان پيامبر اوست! تصوير روح در كلمه! همان‌گونه كه ميكل آنژ سنگ را به سخن در آورد و رامبراند و داوينچي رنگ را و ابوالحسن صبا آهنگ را و ‌جبران خليل جبران در قاب كلمه روح را نقاشي كرده است. در واژگان پيامبر شميم روح وزيده است. شما هنگامي كه متن انگليسي پيامبر را مي‌خوانيد. بار‌ها مي‌خوانيد. به روشني احساس مي‌كنيد كه نويسنده يا شاعر نه تنها درباره نسبت واژه‌ها با يكديگر همان «نظريه نظم» عبدالقاهر گرگاني بلكه درباره نسبت حروف در واژه‌ها در سياق يك جمله يا عبارت نيز انديشيده است. با همان شكيبايي مثال زدني يك پيكرتراش كه مطلقا فرصت اشتباه ندارد! با تمركزي پيامبرآسا بايست كار را به سرانجام برساند. مرحوم آيت‌الله شيخ يحيي انصاري شيرازي استاد متمايز فلسفه و عرفان و اخلاق از علامه سيدمحمد حسين طباطبايي نقل مي‌كند كه گفته بودند: «بايست يك سال فكر كرد و ساعتي سخن گفت!» آيت‌الله انصاري شيرازي مي‌گفت: «به اشخاصي مبتلا شده‌ايم كه يك ساعت فكر مي‌كنند و يك سال حرف مي‌زنند!» در دنياي نوشتن هم همين است. روزي ابراهيم گلستان به من گفت: «روزي يك عبارت بيشتر نمي‌توان نوشت!» جبران خليل جبران و پيامبر او مي‌توان گفت نماد چنين شيوه ممتاز و البته بي‌نظيري است. هر چند ما در تاريخ فرهنگ و انديشه ايران ابن سينا را داريم كه باز هم به تعبير علامه طباطبايي قيراطي مي‌نوشت. اشارات ابن سينا و نيز شرح خواجه نصير طوسي يكي از درخشان‌ترين نمادهاي اقتصاد كلمه و قيراطي نوشتن است. امين معلوف درباره پيامبر گفته است: «نمي‌شود چنين كتابي نوشت! نه رمان است و نه قصيده است و نه مقاله است.» شبيه اين سخن را طه حسين درباره قرآن مجيد گفته است: «قرآن نه شعر است و نه نثر است، چيز ديگري است.» پيامبر نيز چنين سرشت و كيميايي دارد. آينه فرهنگ مشرق زمين است. مسيح و محمد مصطفي و بودا و بهگود گيتا و عطر محبت و مدارا و خرد ناب در ۲۶ سرود به مشام مي‌رسد. البته نام پيامبر المصطفي است! نامي كه در ترجمه‌هاي پيامبر به همين صورت حفظ شده است. وقتي كتاب را يعني سرودها را مي‌خوانيم. مهري عميق نسبت به المصطفي پيامبر راهنما كه با الميترا و نمايندگان مردمان، مادر و كودكش، مرد توانگر، سخنور، بازرگان، برزگر و قانوندان، زن روحاني و نجار و زن و جوان و... سخن مي‌گويد، پيدا مي‌كنيم. تجربه غريبي است گويي ما با اين سخنان در سرشت خويش آشنا هستيم. به همين دليل المصطفي در سرانجام اين سفر روحاني در روح انسان‌ها و سخن گفتن با آنان مي‌گويد: «من فقط سخناني را بر زبان مي‌آورم كه شما  خود  در انديشه  مي‌دانيد.» (۳) 
پيامبر اسلام، محمد مصطفي صلوات‌الله عليه نيز عمين است. او «مذكر» است و قرآن «تذكره» و «ذكر» است.
جبران خليل جبران كتاب پيامبر را در سال ۱۹۲۳ منتشر كرده است. درست در 40 سالگي! همان سال پيامبري! درباره  او  هم مي‌توان  گفت: 
من نمي‌گويم كه  اين  عاليجناب
 هست پيغمبر  ولي دارد  كتاب!
كتابي كه با طنين و رايحه معنوي خود جان‌ها را تكان مي‌دهد. جبران خليل 8 سال پس از انتشار كتاب پيامبر در ۴۸ سالگي بر اثر بيماري سل درگذشت. برنامه زندگي او براي بازگشت به لبنان و زندگي و خلوت انس در همين دير مار سركيس به‌سرانجام نرسيد. خواهرش ماريانا اين دير متروكه را خريداري كرده بود تا جبران خليل به لبنان بازگردد. جسدش باز گشت و دير مدفن او شد. در دير ۱۶ اتاق تو در تو در قلب كوه كنده شده است. طبيعتا تمام ديوار‌ها و كف و سقف از سنگ همنواخت و يكدست. به ياد هزارتوي بورخس مي‌افتيد. از پله‌ها پايين و بالا مي‌رويد. در درون دير تاب مي‌خوريد. نقاشي‌هاي جبران خليل جبران بيش از ۱۶۰ تابلو آب و رنگ، ‌معمولا نقش زنان نيمه برهنه يا برهنه با موي بلند كه مانند آبشار زنده است و موج برداشته است. رنگ سپيدي نقره‌اي يا كرِم كه آبي كمرنگ مي‌زند ديوار‌ها را پوشانده است. جبران خليل نقاش بود. سه سال در پاريس نقاشي خوانده بود. در وصف شگفت‌انگيزي كه از ديري در نزديكي بيروت مي‌كند. مي‌توانيم به تصور او از دير و شيدايي‌اش نسبت به دير و نگاه بس دقيق و بُرنده‌اش نسبت به ريزترين مشخصات نقش ديواره دير پي برد. نقش الهه عشتروت خداي عشق و زيبايي را ترسيم كرده است. حال و هوايي كه درباره دير در اين فصل كتاب «بال‌هاي شكسته» روايت كرده است. بسيار شبيه به همان حال و هوايي است كه ما در دير مار سركيس احساس مي‌كنيم. به ويژه تابلوهاي جبران خليل جبران به اين احساس معني روشن و ژرفي مي‌بخشد. در نقش فنيقي بر ديواره دير به روايت جبران: 
«در اين معبد كوچك چيزي جز آرامشي عميق كه جان را در بر مي‌گيرد؛ وجود ندارد. هيبتي كه گويي راز‌هاي خدايان در آن مشاهده مي‌شود. بي‌آنكه دهان باز كنند از گذار عمر صد نسل كه سپري شده‌اند و مردماني كه در پي يكديگر از ميان رفته‌اند. دين‌هايي كه در پي هم پديدار شده‌اند. سخن مي‌گويند. اين فضا شاعر را به جهاني ديگر مي‌كشاند.
بر ديواره شرقي دير در اطراف الهه عشتروت هفت بانوي زيباي برهنه حلقه زده‌اند. هر كدام با شمايلي ويژه. يكي از بانوان مشعلي روشن در دست دارد. ديگري ارغنون، سومي بخور دان، چهارمي جامي از شراب، پنجمي شاخه گلسرخ، ششمي تاجي از برگ درخت غار بر سر دارد، هفتمي تير و كمان. تمام اين بانوان به عشتروت نگاه مي‌كنند در سيماي همه آنان تواضع و تعظيم نسبت به عشتروت ديده مي‌شود. بر ديواره‌اي ديگر نقش عيساي ناصري است كه مصلوب شده است. در كنارش مادرش مريم است كه با  اندوه به مسيح نگاه مي‌كند. مريم مجدليه است و دو زن ديگر كه زاري مي‌كنند. اين نقش كه به سبك بيزانسي است به قرن پنجم يا ششم ميلادي تعلق دارد. در ديوار غربي دو دريچه دايره‌اي شكل است كه از آن دريچه‌ها نور به اين دو نقش مي‌تابد. در ميانه روز گويي شعاع آفتاب به اين نقوش رنگ طلا مي‌زند...»(۴) 
اين حال و هوا در دير مار سركيس بود، منتها دريچه‌اي وجود ندارد و نشاني از نور آفتاب نيست، اما نورپردازي بسيار لطيف و هنرمندانه به موزه و مرقد زندگي تازه‌اي بخشيده است. كتاب‌هاي كتابخانه شخصي جبران خليل در گوشه و منار اتاق‌ها چيده شده است. از پله‌ها پايين رفتيم قفسه‌هاي قديمي در موزه است. كتاب‌ها را مي‌بينم. از رديف كتاب‌ها عكس مي‌گيرم. بيشتر به زبان انگليسي و گاه فرانسه و عربي. دستنوشته‌هاي جبران خليل، قلم‌هاي فرانسه... تابلوها بر ديواره‌هاي دير. از پله‌هاي سنگي پايين رفتيم. بالا رفتيم. دور زديم. ناگاه روشنايي صفحه سپيد بلور بر ميانه ديوار سنگي و تصوير محوي از جبران خليل جبران. مرقد او بود! فضا مبهم و مه‌آلود و  معطر به بخور شده  بود. 
انگار همه آن بانواني كه در كتاب بال‌هاي شكسته مثل هاله‌اي الهه هشتروت را در ميان گرفته بودند، در اين اتاق سنگي جمع شده بودند. همگي به جبران خليل نگاه مي‌كردند. جبران خليل در زمانه ما نمادي و نشاني از خداي عشق و زيبايي بود. او عشق و زيبايي را با كلمه و نيز با رنگ نقش زده است... به مهدي گفتم: «من دو ركعت نماز بخوانم!» دائم الوضو بودن از توصيه‌هاي حاج آخوند است. پدرم و پدربزرگم همين رويه را داشتند. وقتي سر بر سنگ كف اتاق مرقد نهادم. خنكاي غريبي از سنگ زير پوستم دويد. انگار سنگ آينه كلمات جبران بود. از سنگ سخن او  مي‌تراويد...  وقتي از عشق  مي‌گفت: 
«آنگاه الميرا گفت با ما از عشق سخن بگو. پس او سر برداشت و مردمان را نگريست و سكوت آ‌ها را فرا گرفت و او به صداي بلند گفت: هنگامي كه عشق شما را فرا مي‌خواند، از پي‌اش برويد، اگرچه راهش دشوار و ناهموار است.»(۵) 
ادامه  دارد...
پي نوشت‌ها: 
(۱) جبران خليل جبران. پيامبر و ديوانه، ترجمه نجف دريابندري، تهران، نشر كارنامه، ۱۳۸۴ چاپ ۴۱ ص ۱۲۴ سرود آخر
 (۲) همان ص ۵۶
 (۳) همان، ص ۱۲۰
 (۴) جبران خليل جبران، الاجنحه المنكسره، يورك هاوس، موسسه هنداوي، ۲۰۱۷ ص ۵۲ و ۵۳
 (۵) پيامبر، ص۲۹ (در ترجمه دريابندري واژه Love در انگليسي به مهر ترجمه شده است. به نظرم عشق تناسب بيشتري  دارد). 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون