فلسفه اسلامي و زندگي روزمره ايراني-9
فلسفه با كودكان
اميرعلي مالكي
فلسفهورزي مانند يك بازي است و شايد به همين علت باشد كه در اغلبِ اوقات، حملِ فيلسوف بر خود، آنطور كه بايد و شايد جواب ندهد، زيرا آدمي بايد بازيبازي كردن در مقاطعِ زماني بهخصوص را خوب ياد بگيرد، نه آنكه در هر شرايطي بساط خود را پهن كند. بازي يك تجربه خاص از فلسفيدن است، زيرا هرگز كامل به چنگ نميآيد و تنها در برهههاي زماني ويژهاي نمايان ميشود. شرط اصلي چنين كنشي «مشاركت» و «سهيم بودن» را دربر ميگيرد، به عبارت ديگر، در تنهايي، نميتوان بازي كرد، زيرا رهبري آن همراهي و شراكت ميطلبد.
حتي در بازيهاي ويديويي، كه شايد تصور كنيم به تنهايي آنها را انجام ميدهيم (البته اگر آنلاين نباشند)، حضورِ انديشه پديدآورنده، كه سوار بر بازي است و قصد دارد تا پيامي را براي ما نمايان سازد، در تحليلِ شخصي ما، به بياني ديگر، در زباني كردنِ
هر چه بيشتر بازي براي فهميدنِ «خود» در «آن»، نقش دارد و در اينجا گويي ما در همراهي با ديگري، «بيان» آن «گِيم» را شدنيتر ميكنيم. همراهِ شدن در بازي، در اصل جزيي از بيان و هستي همان بازي است، زيرا بدون وجود ما «نمايش» روي صحنه نخواهد رفت.
چرا بازي يك نمايش ميبايست تصور شود؟ نمايش از اجزاي مجزا، كه در انتها يك «روايت» را با همراهي يكديگر به سرانجام ميرسانند، تشكيل شده، اما صرفا برحسب خودِ نمايشنامه اين رويداد عملي نميگردد، زيرا بايد اجرا و بستر آن، كه مخاطب نيز بخشي از بارِ اين عمل را بر دوش ميكشد - حتي اگر خودش مستقيما متوجه نباشد- فراهم آيد و در اين صورت تازه ميتوان گفت كه نمايشي براي نظاره و فهم كردن وجود دارد، چراكه در كنارِ متن، اجرا و بستري زمانمند كه در هر شرايط حس و حالِ خاص خود را ميطلبد، در يك «برهه» زماني ويژه، در طولِ «نمايش»اش پديدار ميشود و ما نيز با درك، همراهي و تلاش براي فهميدن آن به بازي نمايش ورود ميكنيم... حتي شده با چرت زدن و تخمه شكستن.
با اين اوصاف، بازي چون نمايش، نيازمند مشاركت و همراهي جانهاي متفاوتي است كه در انتها با همياري اعضاي خود، پيامي ويژه را در ذهنِ متفقين، ولو اينكه تنها نگاه بكنند، ميكارد و اين يعني به درون كشيده شدن و جدا نگشتن از رويدادِ بازي. در فلسفه نيز چنين است، همانطور كه اشاره شد آدمي همواره نميتواند «فيلسوف» باشد، بلكه در وقتِ مناسب آن رختِ مخصوص را برتن ميكند، كه امكان دارد در ساعتِ دو بامداد، پس از زابهراه شدن، بهعلتِ صداي بالاي موزيك همسايه و انديشيدن در بابِ چيستي «فلسفه آپارتماننشيني» روي بدهد. با اين حال، بازي فلسفه در هيچكجا، جز در گفتوگو با «فلاسفه بدوي»، يا همان كودكان و نوجوانان، با بيشترين شدتِ خود، دروني نميگردد. به عنوان يك معلم، كه تجربه خوبي از فلسفهورزي با كودكان و نوجوانان كسب كرده، با جديت تاكيد ميكنم كه فلسفه در چنين دقايقي عميقا ما را با روحِ حقيقي خود، نه صرفا روايتهاي آكادميك كه براي دكور مغازه جذابند، روبهرو ميسازد، زيرا در يك زمان ويژه، دغدغههاي روزمرّگي پايشان به وسط بازي كشيده ميشود و حال اين شما هستيد كه بايست با ورز دادنِ آنان در لحظه، بفهميد كه بهواقع چه چيزي در والاترين جايگاه ذهن شما، يعني قوه پرسشگري، ميتواند بدون مجهز شدن به سلاحِ «قلنبه سلنبهگويي»، در بازي فلسفه با كودكان، شروع به فلسفهورزي و برقراري ارتباط براي جذب و گفتوگو با همراهان خود در اين رويداد كند.
به نظر نميرسد كه در فلسفه اسلامي به اين خوانش و موضوع خاص بيتوجهي شده باشد. براي مثال سهروردي در رساله «في حالتِ طفوليت»، از ديدگاه اينجانب، شديدا به بازي فلسفهورزي با كودكان عقيده دارد، زيرا بيان ميكند كه فلسفيدن و دستيابي به كمال آگاهي، با در مسير بودن، حركت كردن و آماده ساختنِ ذهن خود از سنين پايين به كمك «استادان درستكار» شدني است.
البته در بحثِ سهرودي تاكيد به «متعهد بودن» در بازي بسيار مورد توجه است، زيرا او باور دارد: «هر سخن به هر جاي گفتن خطاست و هر سخن از هر كس پرسيدن هم خطاست.» و ما بايد در بازي فلسفهورزي با كودكان و نوجوانان آگاه باشيم كه جايگاه مخاطب ما چيست و آنها خطابه چه سن و چه نسلي هستند. دقيقا در اينجاست كه ما با فلسفهاي بدون فيلتر روبهرو ميشويم، زيرا بايد چون سقراط به ميان جمعيت برويم و بگويم: «خب عزيزم، تو فكر ميكني چرا آدما بايد مسووليتپذير باشن؟»
در چنين لحظهاي صحبت از هگل، به ميان كشيدن بحثهاي كانتي و گوش دادن به فريادهاي فيشته، چيزي جز خنده بچهها در روبهرو شدن با اين اسامي، مخصوصا نامِ فيشته كه حقيقتا هم خندهدار است، عايدمان نميكند. براي همين است كه بايد بازي كرد، چراكه در بازي باتوجه به چيزهايي كه متناسب با شرايط در دست داريم، حركت ميكنيم و خوب خواهد شد اگر بتوانيم صحبتهاي آن فلاسفه را، با يك ديالوگ ساده (كه مطمئنم هدفي جز همين هم ندارد)، زباني كنيم: «آدما بايد ديدگاههاي شخص همديگرو تا جايي كه آسيب نميزنه بپذيرن. خب، حالا شما فكر ميكنيد اين درسته؟» فارابي نيز در «آراء اهل المدينه الفاضله» باور دارد كه روشهاي آموزشي بايد متناسب با سن و سطح درك كودكان باشد. او بر اهميت انگيزه و علاقه كودكان به يادگيري تاكيد ميكند و معتقد است كه روشهاي آموزشي بايد به گونهاي باشند كه اين انگيزه و علاقه را در عمقِ ذهن آنها، نه در روايتهاي صرفِ كتب درسي، تقويت كنند. پس نميتوان از حقيقتِ فلسفه، در بازي فلسفه با كودكان فرار كرد، زيرا در عمقِ آن، چيزي جز بودن و پرسشگري، حقيقت نداشته باشد و بايد اين فعاليت را با آوايي ساده و قابلفهم، به گوشِ آيندگان رساند، زيرا به باور من تنها چيزي كه ميتواند بازي فلسفه را حفظ كند، يادآوري اهميت آن به كودكان است: «از آدمها خواهش كردهام كه دوستت بدارند و كسي بر سر راهت خواهد آمد كه صداي مرا شنيده است.»
(براي يك كودك - گونتر برونو فوكس)