• ۱۴۰۳ شنبه ۱۱ اسفند
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5994 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۱۱ اسفند

دكتر ژيواگو، از رمان تا فيلم

مرتضي ميرحسيني

آن زمان تحسينش كردند. هنوز هم تحسين مي‌شود. حتي مي‌گويند شاهكاري تمام‌عيار در قصه‌گويي سينمايي و خلق صحنه‌هاي شاعرانه است. البته داستاني كه ديويد لين روي پرده سينما روايت مي‌كند با رماني كه پاسترناك نوشت بسيار متفاوت است. اگر شباهت نام شخصيت‌ها را ناديده بگيري و عميق‌تر درگيرشان شوي و خط و خطوط ماجراها را در فيلم و رمان با هم مقايسه كني، مي‌بيني كه هر كدام حرف خودشان را مي‌زنند. نه فقط قالب روايت كه اساسا جهان‌بيني‌شان از دو جنس متفاوت است. لين، به‌ويژه در بازآفريني شخصيت لوگراف، چيزي بيشتر از ذهنيت مخاطب غربي نشانمان نمي‌دهد و كليشه‌هاي رايج زمانه درباره شهروند شوروي/ عضو حزب كمونيست را - ولو با اندكي همدلي بيشتر - تكرار مي‌كند. «خيلي عجول نباش رفيق مهندس، ما يه راه طولاني را به سرعت طي كرديم... ولي مي‌دوني به چه قيمتي؟ اون دوره بعضي از بچه‌ها با خوردن گوشت آدم زنده موندند، مي‌دونستي؟» اما پاسترناك شهروند شوروي بود و آنچه لين براي روايتش مي‌كوشيد، با همه‌ وجود زندگي مي‌كرد. خودش بخشي از ماجرا بود. حتي به آن تعبيري كه برخي -همان روزها و نيز بعدها - نوشتند ضدانقلاب هم نبود. حداقلش اينكه آن تضاد و دشمني با انقلاب را كه در سايه حواشي به كتابش چسبيد، در متن رمان پيدا نمي‌كني. ژيواگويي كه پاسترناك مي‌آفريند - متفاوت با شخصيتي كه لين نشانمان مي‌دهد - با تغيير و دگرگوني، هر قدر هم كه بزرگ باشند، مخالفت نمي‌كند. «خيلي ساده يك كارد برمي‌داري و سريع و مصمم با ظرافت تمام غده‌هاي متعفن را درمي‌آوري. جلوي چشم همه بساط بي‌عدالتي چندصدساله‌اي را جمع مي‌كني كه هر كس با احترام به آن خدمت مي‌كرد و در برابرش تا زمين سر فرود مي‌آورد. به اين شيوه كار را تا آخر پيش بردن، يك خصوصيت كهن روسي است... گوشه‌اي است از وضوح بي‌كم و كاست پوشكين، از وفاداري خدشه‌ناپذير به واقعيت، شبيه آنچه در آثار تولستوي شاهدش هستيم.» يا «چيزي چنين باورنكردني تا ابد فقط يك‌بار مي‌تواند رخ بدهد. فكرش را بكنيد: تمام روسيه انگار بر اثر توفاني عظيم سقف بالاي سر خود را از دست داده و حالا ما مردم در فضاي آزاد زير آسمان باز ايستاده‌ايم... ديروز من در يك گردهمايي شبانه شركت كردم. نمايشي فوق‌العاده! روسيه، اين مادر مهربان به حركت درآمده است، ديگر نمي‌تواند سر جاي خود آرام بگيرد، مدام به اين طرف و آن طرف مي‌زند. مدام حرف مي‌زند و خسته نمي‌شود. اين فقط آدم‌ها نيستند كه با هم حرف مي‌زنند. ستاره‌ها و درخت‌ها براي حرف زدن دور هم جمع شده‌اند. گل‌هاي شب فلسفه‌بافي مي‌كنند و خانه‌هاي سنگي جلسه تشكيل مي‌دهند. چيزي از بشارت مسيح در اين است، مگر نه؟ همه جان گرفته‌اند، دوباره متولد شده‌اند. همه‌ جا دگرگوني، تغيير و تحول! انگار هر آدمي در دو انقلاب شركت كرده است، يك انقلاب فردي و يك انقلاب همگاني. سوسياليسم به نظر من مثل دريايي است كه تمام انقلاب‌هاي فردي مثل جويباري كوهستاني به آن مي‌ريزند، اقيانوسي از زندگي، از آزادي.» نگاهش به آينده است و گذشته را پايان‌يافته مي‌بيند، هر چند به افقي متفاوت با افق مطلوب حزب حاكم اميد دارد. اما طبق معمول، فيلم را - كه سال 1966 در چنين روزي برنده گلدن گلوب شد - بيشتر ديدند و بيشتر هم درباره‌اش نوشتند. از اين‌رو داستان دكتر ژيواگو را اغلب اوقات با فيلم سينمايي‌اش مي‌شناسند. آن روزها، يعني اواسط دهه 1960 ميلادي، هم مجله تايم و هم لايف آن را ستودند و حتي دومي، در پاسخ به منتقداني كه دوستش نداشتند، نوشت: «برخي منتقدان كه گويا انتظار داشتند لين فيلمي ماجراجويانه‌تر از دو فيلم قبلي برنده اسكار (پل رودخانه كواي، لارنس عربستان) بسازد، نقدهاي تندي عليه ژيواگو نوشتند. ولي لين كارگرداني نيست كه صرفا براي تاثيرگذاري بيشتر بر مخاطب، در فيلمش اغراق كند.» فيلم به چند جشنواره ديگر هم رفت و جوايز بسياري گرفت. رمان نيز براي نويسنده‌اش، جايزه ادبي نوبل سال 1958 را داشت (هر چند پاسترناك، زير فشار شوروي از پذيرش اين جايزه منصرف شد) . از آن دوران، بيشتر از شش دهه مي‌گذرد و صحبت از شوروي -كه مانع انتشار رمان پاسترناك شد و بعد هم عملا نويسنده را با فشار و آزار از پا درآورد - صحبت از تاريخ است، اما نه فيلم فراموش شد و نه رمان اهميت و اعتبارش را از دست داد. هر دو باقي ماندند و از آزمون زمان و تغيير نسل جان به در بردند و به قول يان كريستي «هنوز هم كشف مي‌شوند.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون