مرگي براي سزار
مرتضي ميرحسيني
كتاب كوروشنامه گزنفون را خوانده بود. ميگفت مرگ كوروش - از بيماري - براي شاه بزرگي مثل او بيش از آنچه بايد، آرام و طولاني بوده است. گويا براي خودش مرگي سريع و ناگهاني را ميپسنديد. روز پيش از آن ماجرا، در خانه يكي از دوستانش مهمان بود. صحبتهاي سر شام به چگونه مُردن كشيد. او بار ديگر تكرار كرد، ترجيح ميدهد - وقتش كه رسيد - با مرگي سريع و ناگهاني بميرد. البته اصلا مشتاق مرگ نبود. حداقل آن را به خودش آرزو نميكرد و براي آيندهاي دور نقشه داشت. مصمم به تصاحب حكومت و انحصار قدرت در دست خودش بود. هر چه افتخاراتش بيشتر شد، بيشتر در اين روياي جاهطلبانه فرو رفت. نه سنا و جايگاهش را جدي ميگرفت و نه خودش را ملزم به رعايت قوانين ميديد و نه ذهنش را چندان درگير سنتهاي رومي ميكرد. چند بار ميان جمع، بيواهمه و حتي شايد به عمد گفت: «جمهوري چيزي جز يك نام بيشكل و محتوا نيست؛ سولا نادان بود كه دست از ديكتاتوري كشيد؛ اكنون مردم هنگام صحبت با من بايد بيشتر مراقب باشند و هر چه ميگويم برايشان حكم قانون داشته باشد.» تا مدتي براي آنچه در سر داشت، كوشيد و به كمك چند نفر از حاميانش، گامهايي براي سيطره كامل بر حكومت برداشت. حتي اين شايعه سر زبانها افتاد كه دوست دارد به جاي سزار، او را پادشاه خطاب كنند كه نوشتهاند: «چون در كتابهاي طالعبيني آمده است كه پارتها (اشكانيان) را جز به دست پادشاه نميتوان شكست داد پس بايد به سزار لقب پادشاه بخشيد.» اما ديگراني هم بودند كه قبولش نداشتند و تن به پذيرش ديكتاتوري او نميدادند. به نظرشان رسمي شدن عنوان پادشاه براي سزار، يكي از آخرين مراحل تسلط كامل او بر حكومت بود. پس سد راهش شدند. همينها هم بودند كه او را در چنين روزي از سال 44 پيش از ميلاد كشتند. سوئتونيوس مينويسد: «دسيسهگران بر آن شدند تا طرح خود را پيش بيندازند تا ناچار نباشند به چنين پيشنهادي تن دهند (و سزار را پادشاه بخوانند). پس همگي طرحهاي گوناگوني را كه پيشتر در گروههاي دو يا سه نفري جداگانه دربارهاش تامل كرده بودند روي هم ريختند، چراكه مردم از وضع موجود ناخشنود بودند و در نهان - و حتي آشكارا - از بيداد سزار انتقاد ميكردند و از ميهنپرستان ميخواستند كه از آنان در مقابل اين غاصب دفاع كنند.» مورخ رومي اضافه ميكند: «در توطئه قتل او بيشتر از شصت تن دست داشتند... در آغاز دودل بودند كه آيا بايد هنگام انتخابات در ميدان مارس كه سزار قبايل را به راي دادن فراميخواند به چند دسته تقسيم شوند و او را از بالاي پل پرت كنند و بعد او را بگيرند و بكشند يا اينكه در جاده مقدس يا در ورودي تئاتر به او حمله كنند. اما وقتي اعلام شد كه جلسه سنا قرار است در پانزدهم مارس در كاخ سناي پومپيوس برگزار شود همين زمان و مكان را تعيين كردند.» شماري از آنان در تالار اصلي سنا، به بهانه اداي احترام به او دورش را گرفتند و هر كدام چند ضربه با خنجر به او زدند. شمار زخمهاي جسدش را بيستوسه زخم نوشتهاند و به گفته يكي از طبيباني كه جسد را ديده بود «از ميان آن همه زخم هيچ يك كاري نبود مگر دومي كه سينهاش را دريد.» سزار را كشتند، اما هدفي كه قاتلانش را متحد كرده بود نيز محقق نشد و همگي آنان، يكي پس از ديگري سربهنيست شدند. به نوشته سوئتونيوس «از قاتلانش تقريبا هيچ كس بيش از سه سال زنده نماند يا به مرگ طبيعي نمرد. همگي در سنا محكوم شدند و هر كدامشان سرنوشتي ديگرگونه يافت، پارهاي كشتيشان غرق شد و عدهاي در ميدان جنگ كشته شدند. تني چند نيز با همان خنجري كه با ناسپاسي به قيصر حمله كرده بودند به زندگي خويش پايان دادند.»