سيدمحمدكاظم سجادپور :
ديپلماسي، ساختار تهديدانگاري ايران را شكاند
درباره تاثير توافق هستهاي بر عمق استراتژيك ايران بر خاورميانه سوالي اساسي قابل طرح است و آن، اينكه رابطه ايران و كشورهاي منطقه پس از توافق چگونه قابل تحليل است؟ ما بايد براي پاسخ دادن به اين سوال مهم، به مولفههايي توجه كنيم. براي اينكه به اين سوال پاسخ دهم، بايد به نكاتي مقدماتي اشاره كنم. نكته اول مقدماتي در رابطه با منطقه است. عادت ذهني ما اين است كه منطقه را فقط عربي ميبينيم و اين در حالي است كه منطقه بسيار وسيعتر از چند كشور عربي است و وقتي منطقه ميگوييم صرفا نبايد در انحصار بخش محدودي از دنياي عرب باشد. نكته دوم، اين منطقه بهطور ذاتي، تركيبي از سه عنصر تمدني و فرهنگي ايراني، عرب و ترك است كه مبناي اصلي اين گستره فرهنگي و سياسي را با انواع كثرتهاي قومي، قبيلهاي، زباني و نژادي و مذهبي شكل ميدهند و بنابراين، بايد به اين سه عنصر توجه كافي داشته باشيم. نكته سوم قابل توجه درباره منطقه، اين است كه از چند قرن پيش، اين منطقه بينالملليترين منطقه جهان است؛ در واقع، آيينهاي از روابط بينالمللي شده است. از قرن شانزدهم به اينسو، هر بازيگري كه در نظام بينالمللي قدرتي داشته است، در خاورميانه هم حضور داشته است؛ زوال اسپانيا و برآمدن پرتغال و سپس هلند تا برسد به برآمدن انگليس و بعد افول انگليسها و ظهور امريكا و رقابتهاي شوروي و امريكا كه همه اين مسائل در منطقه نيز رخ داده است. اكنون هم به نظر من، منطقه بازتابي از مسائلي است كه امروز در نظام بينالمللي ميگذرد كه ديگر صرفا توسط دو بازيگر صورت نميگيرد و بسيار گسترده است و از ويژگيهاي اين دوران و منطقه ما اين است كه قدرتهاي منطقهاي نقش، نفوذ و تحرك بيشتري يافتهاند يعني قدرت مانور سه قدرت منطقهاي تركيه، ايران و عربستان در اين فضاي منطقهاي با فضاي گذشته قابل مقايسه نيست. پس هنگامي كه از منطقه سخن ميگوييم، درباره چنين فضايي صحبت ميكنيم. نكته دوم مقدماتي درباره ايران در منطقه است. نكته اول اين است كه ايران بخش جدانشدني و لايتجزا از منطقه است؛ هم به لحاظ جغرافيايي و هم به لحاظ فرهنگي و سياسي. نكته دوم در رابطه با ايران در منطقه اين است كه در طول ۳۵ سال گذشته تلاشهاي بسياري براي حذف ايران در منطقه صورت گرفته است، مانند طرح نظم عربي يا دهها طرح ديگر. گويا ايران جزيي از منطقه نيست. شما هر برنامه استراتژيكي را كه در رابطه با منطقه است، مشاهده كنيد معمولا ايران هست ولي اين ايران، به عنوان يك بازيگر ديده نشده بلكه تلاش براي حذف اين بازيگر به شكل سيستماتيك وجود دارد. نكته سوم، با وجود خواست طراحان اين برنامهها، ايران برآمده است و برآمدن ايران، به يك واقعيت منطقهاي و بينالمللي تبديل شده است. برآمدن ايران بر اثر قدرت داخلي است. ايران تنها كشوري در منطقه است كه از نظر امنيتي، چه به لحاظ نرمافزاري و چه به لحاظ سخت افزاري به خود متكي است. همهچيزش را خودش توليد ميكند. فكر امنيت ملياش را هم خودش توليد ميكند. همچنين فروپاشي شوروي و صدام و طالبان و به نظر من، در دو، سه سال گذشته فروپاشي نظم دنياي عرب به برآمدن بيشتر ايران كمك كرده است.
نكته سوم مقدماتي، درباره عمق استراتژي است. وقتي از عمق استراتژيك سخن ميگوييم، به نظرم بايد روشنتر درباره آن سخن بگوييم. عمق استراتژيك معمولا يك بعد جغرافيايي دارد. اينكه يك كشوري به چه ميزان ميتواند ضربات ناشي از تهديدات امنيتي بيرونياش را هضم كند. اما من فكر ميكنم كه اين مساله ابهاماتي را هم دارد و من عمق استراتژيك صرفا جغرافيايي نميدانم و شايد بايد به رابطه مهم ديگري مانند رابطه قدرت و امنيت توجه كنيم. سوالي كه در اين باره مطرح ميشود، اين است كه رابطه قدرت و امنيت ايران چگونه قابل تجزيه و تحليل است؟ و اين رابطه امنيت و قدرت، يك رابطهاي است كه جنبههاي سختافزاري، نرمافزاري، جغرافيايي و برساختههاي سياسي دارد و امري تركيبي است.
با توجه به اين توضيحات، در پاسخ به سوال نخست يعني رابطه ايران و كشورهاي عربي بعد از توافق هستهاي چگونه خواهد بود؟ سه نكته اساسي قابل ذكر است: نخست، توافق موجب شوك منطقهاي شده است. دوم، هنوز كليت منطقه و به خصوص بخشي از بازيگران عرب و غيرعرب منطقه آمادگي هضم اين مساله را ندارند و سوم، آنها تلاش دارند تا قدرت منطقهاي ايران را به عنوان يك تهديد امنيت بينالمللي جايگزين تهديد هستهاي كنند. آنها ميخواهند از ابزارهاي مختلف استفاده كنند تا وضعيت ايران در منطقه را به عنوان يك تهديد بشناسند كه اين سه گزاره به پيچيدهتر شدن وضعيت منطقهاي ايران بعد از توافق منجر ميشود. در رابطه با شوك پس از توافق نيز بايد بگويم كه توافق هستهاي شوكي بر منطقه و بازيگران منطقهاي بوده است زيرا در طول بيست، سي سال گذشته يك ساختار ذهني و عيني درباره امنيت منطقه شكل گرفته بوده كه مبتني بر تهديدانگاري ايران شده است و هركس در اين باره حرف ميزد با پاداشهاي مختلف مادي، سياسي و معنوي همراه ميشد. البته اين تهديدانگاري ايران شكلهاي مختلفي داشته است كه در كشورمان، فقط به عنوان ايرانهراسي مطرح ميشود اما اين تهديدانگاري محدود به ايرانهراسي نيست. در ۱۰ سال گذشته در تهديدانگاري ايران، آنها توانستند با تبليغات و با صدور چند قطعنامه، برنامه هستهاي ايران را برنامهاي نظامي معرفي كنند. اقدامي كه ديپلماسي به نظر من انجام داده، شكستن اين ساختار بسيار سخت بوده است تا به آنها بگوييم نه تنها فعاليت هستهاي ايران، نظامي نيست بلكه تهديد هم محسوب نميشود و در يك بازه زماني مشخص ماهيت صلحآميز آن مورد قبول قرار ميگيرد. با اين وجود، چون بسياري از بازيگران به يك نوع ثبات ذهني و عملياتي در قطعي پنداشتن تهديد ايران و تلاش براي دايمي كردن اين تهديد عادت كرده بودند، هنوز در شوك هستند. در خصوص نكته دوم، بايد بگويم هضم اين شرايط جديد براي بازيگراني كه براساس سيستم تهديدانگاري ايران عمل ميكردند و پيوسته ساختارهاي امنيتي و دفاعي خود و منطقه را براساس آن تحليل شكل ميدادند، توافق هستهاي قابل هضم نيست يا آنكه حداقل در شرايط كنوني، آمادگي هضم آن را ندارد. از كجا ميگويم كه اين هضم سخت است؟ دليل اين سخن به دليل رفتاري است كه در اين مدت نشان دادهاند. در اين مدت، شاهد رفتارهايي از سوي رژيم صهيونيستي و برخي از كشورهاي عربي هستيم و اگر اخبار اين هفته را بخوانيد متوجه ميشويد كه در حال حاضر، در واشنگتن تلاشهاي بسياري را انجام ميدهند تا مانع از اجراي توافق شوند. براي اين بازيگران سخت است ايراني كه به عنوان تهديد امنيت بينالمللي شده بود، اكنون نگاه جديدي در رابطهاش شكل بگيرد. شكافي كه ميان مسوولان رژيم صيهونيستي و امريكا و جناح تندرو و جمهوريخواه امريكا در مقابل دموكراتها شده است، نشاندهنده سختي هضم اين مساله است. نكته سوم، اگر شما تحولات چند وقت گذشته را مخصوصا در نوشتارهاي اتاقهاي فكر و رفتارهاي عملياتي كشورهاي مختلف مشاهده كنيد، ميبينيد كه تلاش ميشود مساله قدرت نفوذ و برآمدن ايران در منطقه را نه فقط به عنوان تهديد منطقهاي بلكه به عنوان تهديد بينالمللي مطرح و معرفي كنند. در اين ميان رفتار رژيم صهيونيستي جالب است. زماني نتانياهو ميگفت پرونده هستهاي ايران بايد مستقلا و به عنوان يك موضوع بررسي شود اما هنگامي كه ديد پرونده هستهاي ايران در حال مذاكره و حل شدن است، گفت نميتوان پرونده هستهاي ايران را بدون پيوست منطقهاياش بررسي كرد و بحث منطقهاي را شروع كرد. البته پشت سر اين مساله، زنجيرهاي از كنشگران وجود دارد كه شبيه آن را در برخي از بازيگران عرب ميبينيد و حتي در اين زمينه مطرح است تا تحريكاتي را انجام بدهند و حتي روزنامه هاآرتص سه روز پيش در مقالهاي گفت تلاشهايي براي ايجاد يك تنش منطقهاي در آيندهاي نزديك در حال رخ دادن است تا فضاي بينالمللي را دگرگون كند تا بر فضاي بينالمللي پس از توافق اثر بگذارد.
اكنون، اگر بخواهم با توجه به مسائل ذكر شده، نتيجهگيري كنم، ميتوانم اين مساله را بگويم كه در اثر توافق، موضوع ايران ديگر به عنوان يك تهديد بينالمللي كمتر مطرح ميشود و تلاش براي فشارهاي منطقهاي روي ايران نيز زياد است ولي اين تلاشها برساخته است و منطبق با واقعيات نيست. هماكنون ايران در شرايطي قرار دارد كه كمتر در تاريخ معاصر در آن بوده و حفظ، تثبيت و توسعه آن نيازمند دقت و رصد تمام تحركات است. از طرفي بايد دانست اين روند پايان يافته و ايستا نيست بلكه پوياست اما با توجه اين شرايط سخت منطقهاي كه در آن قرار داريم اميدوار هستم كه اين چالشهاي منطقهاي بهتر از گذشته مديريت شوند.