چند اشاره تاريخي به مناسبت 27 مهرماه آغاز سلطنت 50 ساله ناصرالدين شاه و صدارت اميركبير
نه «شاه شهيد» نه «شاه بابا»
محسن آزموده/ جان هرولد پلام، مورخ برجسته انگليسي در كتاب كوچك اما ارزشمند مرگ گذشته ميان دو مفهوم گذشته و تاريخ تمايز ميگذرد و معتقد است اگر تاريخ در مفهوم مدرن آن روايتي تا سر حد امكان عالمانه، انتقادي و بيطرفانه از رويدادهاي پيشين زندگي انسان است، اما گذشته «روايتي از رويدادهاي تاريخي است كه ارباب قدرت در هر جامعه آن را براي تداوم استيلا و استثمار به كار ميگيرد.» اين تمايز كاربردي پلام البته
مناقشه برانگيز است و آشنايان با تاريخ نگاري ميدانند كه به دليل تواماني معرفت و قدرت و در هم پيچيده بودن نظامهاي آنها، حتي ميتوان در روايتهاي
« به ظاهر» بيطرفانه و انتقادي نيز رگههايي از تعلقات، وابستگيها، منافع و مناسبات قدرت را بازجست. تا جايي كه به روايتهاي تاريخي از عصر قاجاريه (حدود 1785 تا 1925 م. يا 1200-1344 ه. ق.) بازميگردد، اين تسلط و سيطره نگاه جانبدارانه تا همين امروز و به طور خاص در ميان افواه نيز رايج است و در گفتمان رايج و تصور عمومي درباره اين دوره
پر اهميت از تاريخ ايران، معمولا دوران قاجاريه را به مثابه عصر انحطاط و زوال و فساد و ادبار در نظر ميگيرند، بيآنكه به پيش و پس اين دوره توجهي شود و حتي نگاهي دقيقتر به منابع اصلي تاريخ نگاري اين دوره صورت بگيرد. اين نگاه ناهمزمان و غيرتاريخي اما خود تاريخي دارد و دلايل آن بايد واكاوي شود. مهمترين دليل را شايد بتوان همان نكتهاي خواند كه پلام به آن اشاره كرده و آن تلاش سلسله پهلوي به مثابه جانشين قاجارها در اثبات خود و تحقير دودماني است كه پيش از ايشان زمام اين سرزمين را در اختيار داشتند. به عبارت روشنتر با مد نظر قرار دادن مناسبات قدرت طبيعي است كه در تاريخ نگاريهاي رسمي دوره پهلوي تلاش بسيار براي ارايه چهرهاي غيرتاريخي از شرايط ايران دوره قاجاريه صورت گرفته است و اين عصر را به عنوان دوران انحطاط سياسي و اقتصادي واجتماعي ايران و عصر امتيازها و شاهاني فاسد و بيبند و بار و درباري منحط معرفي ميكنند. بازنگريهاي مورخان دانشگاهي اما حقيقتي ديگر را آشكار ميسازند، به ويژه اگر شرايط ايران در قرن هجدهم يعني دهههاي پيش از برآمدن قاجارها را در نظر بگيريم، يعني دوراني كه بر اثر سقوط دولت مقتدر صفويه، ايران در آتش جنگهاي محلي و كشمكش قدرتهاي قبيلهاي ميسوخت و وحدت كشور سخت در مخاطره بود و هيچ يك از قدرتهاي محلي (مثل افشاريه يا زنديه) توان يكدست كردن كل سرزمين را نداشتند، همسو با اين شرايط شاهد قدرت گرفتن روسيه در شمال ايران و ورود قدرتهاي سرمايهداري انگليس و فرانسه به منطقه هستيم كه به دنبال جاي پاي مطمئني براي گسترش و تثبيت مستعمرههاي خود هستند. در چنين شرايطي دولت قاجاريه با وجود تمام دشواريهاي اقتصادي ناشي از شرايط ساختاري و اجتماعي و سياسي ايران ميتواند ممالك محصوره را متحد سازد و تا جايي پيش ميرود كه در دوران فتحعليشاه قاجار در برابر قدرت نوظهور و طغيانگر روسيه تزاري قد علم ميكند، فارغ از اينكه نتيجه جنگهاي تلخ ايران و روس قراردادهاي «بدنام» تركمنچاي و گلستان است؛ معاهداتي كه با وجود سوء شهرتشان بايد در بستر تاريخي (context) مورد ارزيابي قرار گيرند. به يك معنا اما مهمترين زيردوره در طول دوره قاجار را ميتوان عصر ناصري (1264-1313 ه. ق.) خواند، يعني دوران سلطنت ناصرالدين شاه قاجار (1313- 1247 ه. ق.) چهارمين پادشاه اين سلسله. عباس امانت تاريخ نگار ايراني در كتاب ارزشمند « قبله عالم : ناصرالدين شاه قاجار و پادشاهي ايران» قريب به 50 سال دوام سلطنت ناصرالدين شاه را «سرآغاز حكومت خودكامه به مفهوم امروزي» ميخواند و در پايان كتابش در توضيح اهميت اين دوره در توضيح «ميراث سلطنتي بس دراز» به برخي مضامين پايدار اين دوره اشاره ميكند مثل «كوشش فرمانروايان پهلوي براي تفوق بر مقام نخست وزيري» يا تداوم «موقعيت سوق الجيشي ايران تا انقلاب اسلامي». امانت معتقد است حتي ايران معاصر نيز شباهتهايي با عصر قاجار دارد، به ويژه از منظر تداوم حضور «شبح ميراث امپرياليستي».در كنار اين نكات شايد بتوان شاخصههاي مهم و ماندگار ديگري نيز در دوره ناصري يافت. نخستين و مهمترين آنها ميراث اصلاحاتي است كه به ويژه نخستينبار توسط صدر اعظم مقتدر يعني ميرزا محمد تقي خان اميركبير در دوره چهارساله صدارت او (1264-1268 هـ. ق.) صورت گرفت، اگرچه به دلايل متعددي كه پژوهشگراني چون فريدون آدميت و عباس اقبال آشتياني وارسي كردهاند، ناتمام ماند. دوره مهم ديگر عصر سپهسالار است كه تنها دو سال صدارت ايران را شامل ميشود (1288-1290 هـ.ق.) . تاثير مستقيم اين دورههاي كوتاه و ماندگار در طول نيم قرن دوام عصر ناصري را ميتوان در جنبش و سپس انقلاب مشروطه (1324 ه. ق) ديد؛ رويدادي كه بدون شكل تاريخ ايران را به دو دوره پيشامدرن و مدرن تقسيم كرد. درباره اهميت مشروطه، شرايط به وجود آمدن آن و پيامدهايش بسيار بحث شده است، اما كمتر به پيش درآمد آن يعني عصر ناصري توجه شده است. زمينه ظهور انقلاب مشروطه را تنها ميتوان با بحث دقيق درباره عصر ناصري و ويژگيهاي آن روشن كرد، هم از حيث تحولات سياسي كه در ايران رخ داد، هم از جهت مناسباتي كه با ساير كشورها به خصوص غرب به وجود آمد، هم از نظر نيروها و گروههاي اجتماعي كه در اين دوره قدرت گرفتند و هم از لحاظ زمينههاي اقتصادي كه رخ داد. فكر آزادي كه فريدون آدميت به مثابه ايدئولوژي نهضت مشروطيت بر آن پاي ميفشرد، در دوره ناصري قوام يافت.
از اين حيث دوره قاجاريه به مثابه «پلي ميان دوران صفويه و اخلاف آن و ايران قرن بيستم» و عصر ناصري به عنوان «بستر و زمينه شكلگيري مشروطه ايراني» را بايد فراسوي حب و بغضها مورد بازنگري قرار داد. در اين نگاه ديگر ناصرالدين شاه قاجار نه « شاه شهيد» است و نه « شاه بابا » بلكه سرنمون قابل توجهي از شاه در تاريخ استبدادزده ايران است كه با تحليل و بازنگري آن ميتوان نكات عبرتانگيز و ارزشمندي در تحليل سياسي و اجتماعي استخراج كرد.