مربي ما ميگفت روي زمين دنبال فرشته نچرخيد به غير از پيامبران و معصومين همه انسانها اشتباه ميكنند.
1- او داستان زندگياش را خيلي شيرين تعريف ميكرد و ميگفت: در سن 16 سالگي به روستايي رفتم، آنجا در دهه محرم و صفر منبر ميرفتم، در يكي از سفرها از ظلم كدخدا صحبت شد كه هم كدخدا بود و هم ارباب!به جوانهاي روستا گفتم كه چرا اين بايد بر شما حكومت كند و زور بگويد! گفتند سر نيزه ژاندارم از او حمايت ميكند. ما دست به كار شديم تا كدخدا و ارباب را از ده بتارانيم، جوانان روستا را بر ضد او بسيج كرديم ولي كافي نبود و پشت او در شهر به فرماندار محكم بود و توانستيم وسيلهاي پيدا كنيم كه ديگر بخشدار و فرماندار از او حمايت نكنند؛ آن وقت كدخدا را جاكن كرديم و كدخداي مورد علاقه و اعتماد اهالي و محل را جايگزين كرديم و حالا مردم روستا در عمل ميفهمند «يدالله معالجماعه» يعني چي؟!
2- كسي پرسيد در زندگي دنبال چه اشخاصي بايد حركت كنيم و مربي فرمود:
در پي كساني برويد كه هرچه به جنبههاي خصوصيتر زندگي آنها نزديكتر ميشويد، تجلي ايمان بيشتر بيابيد.
3- شخصي آمده بود پيش دكتر بهشتي و پرسيده بود كه ميخواهم از وقت حضورم در كنار اعضاي خانواده بزنم و كاري قرآني بكنم كه در پاسخ شنيد، همين كه به خانواده ميرسي، كاري قرآني ميكني، ميخواهي از عملت بزني؟
4- معلم ما در كنار پيشنمازي در ماشينش نشسته بود. وقتي چراغ قرمز اول را رد كرد، دكتر خيلي خودش را نگه داشت و چيزي نگفت، چراغ قرمز دوم بودكه صدايش درآمد و گفت اگر از اين چراغ دوم هم بگذري، ديگر نميشود پشت سرت نماز خواند، راننده گفت اينها قانونهاي طاغوتيه بايد سرپيچي كرد كه مربي با ناراحتي گفت: اينها قوانين انسانيه، عين انسانيت است.
5- او معتقد بود «نكرده كار، نبريد به كار و صالح و لايقي را به كار بگيريد.»
همه مانده بودند كه اين مسووليت را به فرد مورد علاقه خود بدهند يا نه؟ كه گفتند از آقاي بهشتي بپرسيم؟
دكتر به آنها گفت شما كه اين همه از ايشان تعريف ميكنيد، حاضريد 500 هزار تومان بدهيد كه از عهده هزينه كردن درست آن برآيد؟ كه همه گفتند مطمئن نيستيم! سپس فرمود: شما كه در يك قضيه مالي همان 500 هزار تومان به فلاني اعتماد نداريد، چطور حاضريد به او يك مسووليت اجتماعي بدهيد؟!
6- در سال 1358 طبق قانون براي مديرعاملي راديو و تلويزيون بايد شخصي را تعيين ميكردند و شوراي سرپرستي متشكل از هر سه قوه مجريه و مقننه و قضاييه بود و به آقاي بهشتي كه آن روز رييس قوه قضاييه بود، گفتند فردي كه ميخواهند او را مديرعامل كنند در سفارت آمريكا كه بعدا به لانه جاسوسي معروف شد آقاي آلادپوش دنبال پيدا كردن سند عليه شماست، شايد پس از مديرعامل شدن هم همين روش خود را ادامه دهد! مربي اخلاق و ادب و معلم سبك زندگي گفت: اين نهتنها نقطه ضعف نيست، بلكه نقطه قوت است، جواني جستوجوگر و بيداردل ميخواهد بداند كه بهشتي مسوول در جمهوري اسلامي چه كاره است؟ از كجا آمده است و چه ميخواهد بكند.
7- آقاي مربي از معلمي مدرسه به دبيركلي جامعه مدني به نام حزب جمهوري اسلامي در 29 بهمن 1357 رسيده بود، يعني يك هفته پس از پيروزي انقلاب تشكيلاتي سياسي، فرهنگي و اجتماعي درست كرده بود و با استقبال مردم سراسر كشور قرار گرفته و روزي به يزد رفته بود اهالي بافق كه 125 كيلومتر دورتر از يزد هستند تقاضاي ديدار و سخنراني ايشان را داشتند كه در مسجد صحبت كردند و منافقين و ضدانقلاب هم در همه جاي ايران فراوان بودند، دوستانشان گفتند از در پشت مسجد خارج شويم كه به شما اهانت نكنند كه در پاسخ گفتند نه، اينها اين همه راه را براي من آمدهاند كه عليه من شعار بدهند، بگذاريد چند، «مرگ بر بهشتي» هم در حضور من بگويند.
8- رييس دادگاه انتظامي قضات مرحوم آقاي مروي كه امام جماعت مسجد قباي تهران بود، نقل ميكرد كه روزي مسوول قوه قضاييه آيتالله بهشتي مرا خواست و گفت به فلان شهر مركز استان برو و حاكم شرع را در محاكمهاي علني عزل كن، پرسيدم به چه علت و به كدامين دليل؟فرمود به آقاي قاضي بگوييد ما شما را فرستاديم كه عدالت را رعايت كنيد و بر حق قضاوت كنيد، به من گزارش رسيده است كه خودرويي را كه دادگستري با راننده دراختيار ايشان گذاشته است شما وقتي پياده ميشويد كيف دستي خود را ميدهيد او براي شما بياورد و پشت سرتان حركت كند و اين خلاف حق است و شما از عدالت خارج شدهايد و معزوليد!!
9- در خرداد 1360 مجلس شوراي اسلامي راي به عدم كفايت سياسي اولين رييسجمهور، آقاي ابوالحسن بنيصدر، داد و پس از آن بنيانگذار جمهوري اسلامي راي مجلس را تاييد و آقاي بنيصدر عزل شد و اولين رييسجمهور با لطايفالحيلي با پوشيدن لباس زنانه و آرايش مخصوص از تهران به پاريس فرار كرد.تندروهاي آن روز قرار بازداشت همسر آقاي بنيصدر را گرفتند و همسر رييسجمهور را دستگير كردند؛ خبر دستگيري به آيتالله دكتر بهشتي، رييس قوه قضاييه رسيد، شخصا به آيتالله موسوي اردبيلي، دادستان كل كشور تلفن كرد و پرسيد شما ميدانيد همسر بنيصدر را دستگير كردهاند؟ ايشان گفتند نه، نميدانستم!! دكتر بهشتي گفت آن لحظهاي كه شنيدم، ميخواستم فرمان آزادياش را بدهم، ولي اين چون در اختيارات دادستان كل بود، بهتر ديدم كار توسط شما انجام گيرد.دادستان گفت حالا چرا آزادش كنيم؟ ببينيم چه گناهي كرده؟ دكتر بهشتي گفت: آقا شما ميدانيد كه ما با همسر آقاي بنيصدر مشكلي نداريم و ايشان هيچ تخلفي مرتكب نشده، بنابراين هر ثانيهاي كه بماند، گناهش بر گردن جمهوري اسلامي است، ما قصاص قبل از جنايت بكنيم؟ به حكم تصورات خودمان به آدمي ظلم بكنيم، با شما موافق نيستم. با وجود اين كه اين خلاف است و من نبايد در مسووليت شما دخالت كنم، اما چون شاهد يك ظلم آشكارم، نميتوانم ساكت باشم راسا و با اختيارات ديوانعالي كشور او را آزاد ميكنم، از اين كه در كار شما دخالت ميكنم عذر ميخواهم ولي اين كار را با مسووليت خودم انجام ميدهم.
ياد مربيان آزاده و استاداني كه كاخ بلند آدميت را معماري كردهاند گرامي باد.