بزنگاه
آدمي انباشته از وحشت است. انباني از ترس و دلهره. آدم وقتي معلم است، متوجه اين چيزها نيست. چون طرف مخاصم است. بايد مدير بود، يعني كنار گود ايستاد و به اين صفبندي هر روزه و هر ماهه معلم و شاگرد چشم دوخت تا دريافت كه يك ورقه ديپلم يا ليسانس يعني چه. يعني تصديق به اينكه صاحب اين ورقه دوازده سال يا پانزده سال تمام و سالي چهار بار يا 10 بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محركش ترس است و ترس است و ترس.
مدير مدرسه- جلال آل احمد
فلاشبك
من از مردن نميترسم، نگرانم كه به اندازه كافي زندگي نكرده باشم. بايد روي همه تخته سياههاي كلاسها نوشته بشه، زندگي يه زمين بازيه، نه چيز ديگه.
آقاي هيچكس- جيكو وندورمال