به بهانه سالمرگ علي حاتمي شاعر بزرگ سينماي ايران
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نكرد
جواد طوسي
انگار از دل قصهها آمدي / حسن كچل و چل گيس/
باباشمل و قلندر / اما چه زود قصههايت پٌرغصه شد / در زمانهيي كه ديگه كسي حال و حوصله قصه گوش دادن نداشت / تو چه قصهگوي خوبي بودي / عاشقانههايت را شوربختان دوره كردهاند / طوقي بر بام آسيدمرتضي نشست / تا كامش را تلخ كند و تقدير شومش را رقم زند.
قلندر عشق سر به مهرش را / در خلوت بازارچه با خود زمزمه كرد / و به مرگ خوشامد گفت.
رگزني عاشقانه او كجا و رگ زدن ظالمانه اميركبير؟ / از نگاه تو هم براي عاشق و هم مقتول / مرگ حق است.
خاوري هميشه خواستگار / بله را دم مرگ از عشقش زري گرفت / در خانقاه سوتهدلانت / فقرا چلهنشينند و از عشق جامانده / مجيد دق مرگ اقدس شد و زاير غريب امامزاده داوود / حبيب و فروغالزمان رخت خود را در ديار غربت پهن كردند و... همه عمر دير رسيدند. / طاهر بحر نور آخرين دلشده عاشقت بود / در حريم عارفانهات مادر رحمته / ميزبان سپيد مو و دريا دلت جمع جداافتاده را سر سفره پرمهرش نشاند / و پركشيد و تخت خالياش را نورافشان كرد.
قهرمانان و اسطورههايت / گريزي از تقدير محتوم خود ندارند.
ستارخان در تنهايي اندوهبارش / نشاني از «سردار ملي» نديد. / اميركبير و رضاي خوشنويس و حاجي واشنگتن / قربانيان معصوم سياست و تاريخ بينقابند / چه هولناك است واقعيت جاري و خونين تاريخ / در شمايل خان مظفر / اين هنر توست كه كمالالملك را قلندر طريقت ميكني / و ايمن از گزند سياست و تاريخ / كجايي حاتم قصههاي ناگفته؟ / تختي و ملكههاي برفي و عاشقان كوچه دلگشا / سراغت را ميگيرند / باز آذر شد و ماه آخر پاييز / و دلمان هوايت را ميكند / در اين روزگار غريب و بيقصه
شاهنامه از زبان تو آخرش خوشه