درباره نمايش مرگ فروشنده
تاخير در شروع، مشكل كارهاي دراماتيك ما است
عليرضا شجاع نوري
من زياد شاهد مرگ كسي نبودهام، در اين ميانه يكي دوبار مرگ فروشنده ديدهام. چند سال پيش تلهتئاتري ديدم با بازي داستين هافمن و جان مالكوويچ كه هنوز گهگاه تو پيچ و خمهاي روزها طعمش به يادم مياد و بازيهاي درخشانش!
كاركردن روي متنهاي آشنا، به همان اندازه كه ممكن است از ابتدا اقبال بيشتري را با خود بياورد، خطر مقايسه شدن و احيانا بيمزه كردن را نيز به همراه دارد چراكه هميشه آنچه در ياد است فريبندهتر است از آنچه در مقابل است!
يكي از عناصري كه در اين زمينه ميتواند نمايش را از خطر برهاند و طعم جديدي براي تماشاچي بياورد، بازي است كه محكوم است به درخشان بودن، تنها باورپذير بودن كافي نيست!
خوشبختانه به نظر ميرسيد در اين نمايشي كه هفته گذشته شاهدش بودم همه عوامل به اين مهم واقف بودند! بازي خوب همه و درخشش حميدرضا آذرنگ از يادم برد كه متن را ميشناسم و با شوق اجرا را دنبال ميكردم. هرچند كه يك چيزهايي گهگاه ناراحتم ميكرد ولي آنها را به حساب سليقهام گذاشتم و به لذت بردنم ادامه دادم مثلا من موسيقي كار را دوست نداشتم و در لحظاتي خود را ميان من و نمايش قرار ميداد!
از طرف ديگر فكر ميكنم كه موتور نمايش دير روشن ميشد و بايد زودتر كليد درگيري عاطفي نمايش با تماشاچي زده ميشد! اما از لحظهيي كه شروع شد و قلاب نمايش گيركرد تا آخرين لحظه همهچيز به رواني و سرعت و دلنشين پيش رفت شايد اين تاخير در شروع داستان مشكل بيشتر كارهاي دراماتيك ما است!
با اين همه خوشحالم كه اين كار را ديدم و از همه عوامل آن ممنونم.