مترجمي كه فهرست كارهايش در يك ستون جا نميگيرد
قاسم صنعوي راوي داستانهاي هفتاد و دو ملت
اسدالله امرايي
«در لحظههاي نادر آزادي... دنباله خاطراتم را مينويسم. براي كه؟ براي چه؟ براي اينكه خودم را بهتر بشناسم... براي ايام بهتري مينويسم. براي مردم اين زمان، كلام قادر به انجام كار چنداني نيست... دستاويز من كارم است كه هرگز قطع نشده. چند جلد خاطرات جواني نوشتهام...
از پنج سال پيش، جدا از ديگران... روي صخرهام زندگي ميكنم. ارتباط با بيرون تقريبا قطع شده است. براي كار، وقت و سكوت در اختيار دارم... به چند سال ديگر نياز دارم تا بتوانم بسياري از اسرار فكر را كه تنها خودم مالكشان هستم نجات دهم. ولي در عدم اطمينان به فردا به سر ميبرم. اين سرنوشت مشترك بخش اعظم بشريت است. هر لحظه نجات داده شده، ارزش بيشتري دارد.»
قاسم صنعوي، مترجم نامدار كشورمان متولد ۱۳۱۶ است. آنهايي كه سري در كتاب و مجلات داشتند اين نام را خوب ميشناسند. ايشان كه در سابقه كاري خود سردبيري مجلات وزيني مانند مجله سخن و ماهنامه رودكي نشريه فرهنگي و هنري وزارت فرهنگ و هنر را دارد و آثارشان به صورت پيوسته در مجلاتي مثل تماشا، خوشه و كتاب هفته منتشر ميشد دانشآموخته زبان و ادبيات فرانسه از دانشگاه فردوسي مشهد است.
شهرت او بيش از همه مديون ترجمه كتاب چهار جلدي خاطرات و جنس دوم سيمون دو بوار، نويسنده فمنيست فرانسه است. صُنعوي از پركارترين مترجمهاي كشور است كه بيش از صد و بيست اثر ادبي در كارنامه خود دارد. فقط اگر بخواهم ترجمههاي او و نام نويسندگاني كه براي اولين بار به خوانندههاي ايراني معرفي كرده فهرست كنم در اين ستون فقير جا نميگيرد.
تمام شب در كنار هم و داستانهاي ديگر از نويسندگان يوناني، فراريها و داستانهاي ديگر از نويسندگان امريكاي لاتين با آثاري از الله خو كارپانتيه، ميگل آنخل آستورياس، خوليو كورتاثار آئوگوستو روا باستوس، خوان رولفو و كارلوس فوئنتس، جلاد و داستانهاي ديگر از نويسندگان سوئد با آثاري از سلما لاگرلوف، پرلاگر كويست برندگان سوئدي جايزه نوبل ادبيات و نامهاي كمتر شناخته شده آن كشور، سقوط و داستانهاي ديگر از نويسندگان اسپانيا با آثاري از ميگل د سروانتس سرآمد داستاننويسان جهان و خالق دن كيشوت در كنار داستاننويسهاي ديگر اين خطه. مجموعههاي يادشده را انتشارات دوستان منتشر كرده است.
انجيلهاي من از اريك امانوئل اشميت را نشر ثالث منتشر كرده است: «در فوريه 1989 با گروهي مركب از 10 تن، صحراي هوگار را زير پا گذاشتم، سفري بهداشتي و ورزشي بود كه طي آن، در حالي كه دور تا دورمان را شترهاي حامل آذوقه و اثاثمان گرفته بودند، گام برميداشتيم.
روزي هنگامي كه از كوهي سرازير ميشديم، من ناشكيبا، به سرعت، بيآنكه يك بار سر برگردانم، پيشاپيش گروه به راه افتادم و مسيري را كه ميپيمودم بررسي نكردم. آنچه بيشك به دنبالش بودم روي داد: گم شدم.»