بزنگاه
ژان والژان هنگامي كه از خانه اسقف بيرون ميآمد، از هر آنچه تا آن موقع افكارش به شمار ميرفت خارج و دور بود. نميتوانست حساب كند كه در وجودش چه ميگذرد. در قبال كردار ملكوتي و در قبال كلمات دلنشين پيرمرد، سرسختي ميورزيد. «شما به من قول دادهايد كه مرد با شرفي باشيد. شما از اين پس به بدي تعلق نداريد و متعلق به خوبي هستيد. من جان شما را از شما ميخرم، آن را از جوهر فساد ميرهانم و به خداي مهربان تسليمش ميكنم.»
بينوايان- ويكتور هوگو
فلاشبك
مينا: قرار چيه، وضع عوض شده.
مرتضي: قرار اون چيزيه كه اگه وضعم عوض شد پاش وايسي. كنعان- ماني حقيقي