قسمت يازدهم از خاطرات مديريت راديو در دهه شصت
سوتيهاي سخنراني مهم و حساس
محمدعلي ابطحي
خاطرات راديو در مورد سخنرانيهاي ساعت يك تا دو راديو بود كه در دهه شصت يكي از اتفاقات مهم سياسي كشور بود. يكي، دو خاطره شيرين كه بيشتر سوتيهاي ما بود را ذكر ميكنم: يكي اينكه آقاي محسن رضايي سخنرانياي در اهواز انجام دادند و يكسري نكات مهمي از پيروزيهاي آن روز مثلا ساعت 11:30 صبح از يكي ازشهرها (احتمالا مسجدسليمان) اعلام كرد كه با خط برگشت به تهران رسانديم. آن موقع ارسال صدا به تهران خودش مشكلاتي داشت. خبر آن روز آماده كرده بود كه تمام اخبار آن روز را به موفقيتها و پيروزي اعلامشده، توسط آقاي رضايي اختصاص دهد. ما همان سخنراني را به نوعي در مسابقه با خبر زودتر، در ساعت يك تا دو همان روز پخش كرده بوديم. آقاي زورق، معاون سياسي بود و مسوول خبر. در اين ماجرا خيلي عصباني شد. ماجراي شيرين ديگري كه اتفاق افتاده بود اينكه آقاي مقتدايي كه سخنگوي آن زمان قوه قضاييه بودند، در مورد جنگ سخنراني پر هيجاني كرده بود. قسمت آخرسخنرانيشان نسبت به حضرت عايشه يكسري جملات گفته بود كه چندان خوب نبود و امام شنيده بودند. آقاي محمدعلي انصاري از دفتر امام بعد از پايان سخنراني زنگ زد كه امام فرمودهاند اين حرفها چيست كه خلاف عرف جامعه و وحدت است. ولي از آنجا كه سخنراني جنگي بود من هم نميتوانستم كاري كنم و پخش شده بود، تنها عذرخواهي كردم و مساله تمام شد. معمولا سخنرانيها را يكبار بيشتر پخش نميكرديم. ۲۰ روز پس از اين ماجرا يك روز ساعت 12 از جبهه تماس گرفتند كه برنامه را ويژه جنگ كنيد. ماهم برنامه را قطع كرديم و موزيك معروف جنگ را پخش كرديم. و روز تعطيل بود و كسي براي مطلب نوشتن وجود نداشت. تا 12 را با مارش رفتند و مشغول خواندن مطلب و اعلام خبر كردند. مسوول هماهنگي آقاي رجبلو و گوينده پخش، مرحوم كيان بود.
تا ساعت يك برنامه ويژه ادامه پيدا كرد كه آقاي خزايي، مدير هماهنگي پخش به من زنگ زد كه عمليات خيلي وسيعي نبوده و ما هم بيشتر از يك ساعت براي نويسندگي نميكشيم و مجبوريم براي ساعت يك سخنراني جنگي از آرشيو پيدا كنيم و پخش كنيم. من در ماشين در حال رانندگي در حوالي تهرانپارس بودم كه يكمرتبه ديدم بسمالله الرحمن الرحيم همان سخنراني آقاي مقتدايي است كه امام در موردش هشدار داده بودند، درحال پخش است. من مانده بودم حالا كه امام مستقيما درمورد يك سخنراني اخطار دادهاند چه كنيم؟ من به دليل اينكه فكر ميكردم يكبار پخش شده و سخنرانيها معمولا بار دوم پخش نميشود، ماجراي نظر امام را به كسي ديگر نگفته بودم. آن موقع مديران ارشد راديو تلويزيون يك دستگاه پيج داشتند كه هركي كار فوري داشت به تلفنخانه تلويزيون زنگ ميزد و از داخل دستگاه كوچكي كه همراهمان بود صدايي بيرون ميآمد كه فوري با فلانجا صحبت كنيد. از دفتر امام، آقاي انصاري هم مرتب من را پيج ميكرد. موبايل هم كه نبود. در مغازهاي ايستادم و توانستم تلفني گير بياورم و به پخش زنگ بزنم و يادم نيست چه كسي در پخش بود اما گفتم كه از همين جاي سخنراني كه حدود 10 دقيقه پخش شده بود، قطع كنيد و مارش برويد و همان خبرهاي صبح را شروع به دوباره خواندن كنيد. بچهها دمغ شدند ولي نميشد توضيح داد. آقاي مقتدايي هم نميدانست كه قضيه چيست. چند روز بعد دفتر امام رفتم و حاج شيخ حسن صانعي به من گفتند كه آقاي مقتدايي زنگ زده و اعتراض كرده كه تازه شال و كلاه كرده بودم و در منبر داشتم حرف ميزدم كه يك مرتبه اينها قطع كردند درحالي كه خبر مهمي هم نداشتند و سخنراني ما را قطع كردهاند. چون بنا به قاعده آن روزها با موزيك و مارش اعلام كرديم كه «شنوندگان عزيز به خبري كه هماكنون رسيده توجه كنيد!» و همان خبرهاي صبح را دوباره خوانديم. آقاي محمد هاشمي هم در جريان نظر امام بود ولي سفر بود. آقاي تابشيان، جانشين آقاي هاشمي بود. حالا هي اون پيج ميكرد. باز از كنار خيابان به آقاي تابشيان زنگ زدم و ايشان گفتند كه اين چه كاري بوده است كه سخنراني را قطع كرديد؟ گفتم شما در جريان نيستيد و الان نميتوانم توضيح دهم. اتفاقي بوده كه بايد اين كار را ميكردم، بعدا برايتان توضيح ميدهم. ايشان خيلي عصباني شده بودند و علت را نميدانستند. اين هم يك خاطرهاي از سخنرانيهايي بود كه بين من مانده بود و آقاي هاشمي و اتفاقي كه روي پخش به صورت طبيعي افتاد و اگر آن سخنراني ادامه مييافت، براي راديو خيلي زشت بود. امامي كه به ندرت سر يك موضوعي تذكر ميداد، موضوعي را تذكر مستقيم داده باشد و ما لجبازي كنيم و همان سخنراني اي را كه هيچوقت دوبار پخش نميكنيم، پخش كرده باشيم.
آقاي رجبلو كه آن زمان مسوول هماهنگي پخش بود و در بيان اين خاطرات حاضر بود، نقل كرد در همان روز درست دو دقيقه به ساعت 9 مانده بود كه برنامه «صبح جمعه» پخش شود و برنامهاي دو ساعته بود. آقاي ابطحي گفتند برنامه را جنگي كنيد و من دقيقا يادم است كه عمليات كوچكي در سومار شده بود. البته مطالب جنگي داشتيم ولي اينكه به اين عمليات بخورد را نداشتيم. ما برنامه را جنگي كرديم درحالي كه مطلب هم نداشتيم، كار به جايي رسيد كه من خط پاييني مطلب را مينوشتم و آقاي كيان درحال خواندن خط بالايي مطلب بود. يادم است به خانم زنبقي تهيه كننده گفتم من از كت و كول افتادم شما يك موزيك طولانيتري پخش كنيد تا مطلب جديد بنويسم. نزديك ساعت يك بود كه آقاي اصغر حقيقي از آرشيو نوار را آورد و گفت كه آقاي خزايي گفته اين نوار را پخش كنيد. من يك لحظه در ذهنم رفت كه روز جمعه سخنراني پخش نميكنيم و اين نبايد پخش شود. ولي خوشحال شديم. سخنراني را شروع كرديم و بعد از چهار، پنج دقيقه كه گذشت آقاي ابطحي آنچنان عصباني زنگ زد.