مبناي معرفت ما كجاست
تا حدود 10 سال پيش فلسفه تحليلي در ايران كمتر شناخته شده بود و عمده علاقه ايرانيان به فلسفههاي غربي به حوزههاي متكثر و متنوع آنچه به عنوان فلسفه قارهاي شناخته ميشود، منحصر ميشد. در زمينه فلسفه تحليلي نيز آثار معدودي موجود بود و چهرههاي
منحصر به فردي از نسلهاي قبلي چون غلامحسين مصاحب و منوچهر بزرگمهر و از نسلهاي بعدي چون ضياء موحد و شاپور اعتماد و يوسف عليآبادي و مهدي گلشني به اين فلسفه ميپرداختند. اما در سالهاي اخير خوشبختانه به دليل راه افتادن مراكز تحقيقاتي و آموزشي كه اختصاصا به فلسفه تحليلي ميپردازند، مباحث فلسفه تحليلي هم از نظر كيفي و هم از نظر كمي گسترش يافته است. امروزه خوشبختانه در زبان فارسي آثار متعددي در زمينههاي متنوع فلسفه تحليلي موجود است و هر ساله شاهديم كه كتابهايي در سطح متفاوت درباره شاخههاي اين فلسفه چون فلسفه ذهن، فلسفه زبان، فلسفه دين، فلسفه اخلاق، منطق جديد، فلسفه علم و... منتشر ميشود. معرفتشناسي يكي از شاخههاي اساسي اين فلسفه است كه در اين سالها برخي از متخصصان فلسفه تحليلي آثار خوبي در اين زمينه ترجمه و تاليف كردهاند. به تازگي نيز انتشارات ققنوس كتاب معرفتشناسي نوشته رابرتام. مارتين را در اين زمينه منتشر كرده است. كتاب را نسترن ظهيري به فارسي ترجمه كرده است. نويسنده در اين كتاب به مباحث اساسياي ميپردازد كه فلاسفه در زمينه معرفتشناسي مطرح كردهاند. بحث اساسي معرفتشناسي درباره اين پرسشهاست؟ اينكه دانش به معناي دقيق كلمه به چه معناست؟ چرا برخي باورها و اعتقادات دانش به حساب نميآيند؟ دانش از كجا نشات گرفته است؟ چرا برخي از منابع اعتقادي منابع موثق دانش به شمار ميآيند؟ آيا اصلا منبع موثقي وجود دارد؟ كتاب ميكوشد اين مباحث اساسي معرفتشناسي را با زباني ساده و روان بيان كند. كتاب از 9 فصل تشكيل شده است. در فصل اول تعريفي از دانش از ديدگاه فلاسفه گوناگون ارايه ميشود. فصل دوم به مساله قدرت باور دليل اشاره دارد. فصل سوم تعريف معروف گتيه درباره معرفت يا دانش را به بحث ميگذارد. گتيه دانش را باور صادق موجه ميخواند. در اين فصل درباره هر يك از اين عناصر بحثي مستوفا صورت ميگيرد. فصل چهارم سه تبيين مهم در معرفتشناسي يعني درونگرايي، برونگرايي و توجيه را مورد بحث قرار ميدهد. فصل پنجم دو طريق ديگر يعني شالودهباوري و انسجامگرايي را معرفي ميكند. يكي از مباحث اصلي معرفتشناسي وجود يا عدم وجود معرفت تركيبي ماتقدم يا پيشيني است. در فصل ششم كتاب اين موضوع مورد بحث قرار ميگيرد. به طور كلي دو منبع براي شناخت بشري وجود دارد: تجربه و عقل. در معرفتشناسي درباره ميزان اعتبار هر يك از اين منابع بحثهايي در ميگيرد. فصل هفتم كتاب دانش مبتني بر حس را مورد بحث قرار ميدهد و به اين پرسش اساسي ميپردازد كه آيا ميتوان به حس و تجربه به عنوان يك منبع شناخت اتكا كرد. فصل هشتم كتاب شك گرايي نام دارد. شكگرايي ميتواند معناهاي متفاوتي داشته باشد. شكگرايي معرفتشناسي اما به آن معناست كه ما به لحاظ معرفتي نميتوانيم مبناي متقني داشته باشيم. بخش هشتم كتاب شكگرايي را از اين حيث مورد بحث قرار ميدهد. در انتهاي كتاب در بخشي با عنوان مطالعه بيشتر با منابع برخي از نظريات و نقل قولهاي ذكر شده در كتاب آشنا ميشويم. اين كتاب تا اندازهاي چيزي را در اختيار خواننده قرار ميدهد كه در مقدمه بسياري از رشتههاي ديگر به چشم نميخورد. نويسنده در اين كتاب كوشيده مباحث دشوار معرفتشناسي را با زباني تا حد امكان قابل فهم و ساده ارايه كند.