نگاهي به فيلم شكاف
حقوق كودك زير سلطه اختلافات پدر و مادر
سروش واحد
در دنياي ماشيني و ديجيتالي امروز، با توجه به مشغلههاي فراوان و بيشمار والدين و نوع رشد و تربيت كودكان امروزي كه هرچه پيش ميرويم روحيه آنها شكنندهتر و آسيب پذيرتر ميشود بايد بيشتر مراقب بود. مراقب ايجاد شكاف. شكاف بين والدين و كودكان و عميقتر شدن آن با بيتوجهي به روحيه و سلامتي جسمي و روحي كودك، تبعات سنگيني دارد و هرچه عمق اين شكاف بيشتر، جبران و ترميم آن سختتر و غيرممكنتر ميشود.
كيارش اسديزاده با فيلم شكاف سعي در بيان و آموختن اين مساله مهم دارد. فيلم شكاف نگاهي به مساله كودكان، دليل وجودشان در زندگي، حق و حقوق اوليه آنها و خواستههايشان دارد. روايت قصه شكاف تلنگري جدي به مخاطب است تا در مورد كودكان خود بيشتر دقت كنند. پدر و مادرهايي كه به صورت ناخواسته، با روح و روان فرزندانشان بازي ميكنند. حتي با توجه به مهرو محبت و علاقهاي كه به كودك خود دارند، باز هم بهطور ناخواسته گاه دچار كودك آزاري روحي فرزند خود ميشوند. اصولا ساخت چنين فيلمهايي با محوريت كودكان قابل تحسين است. اما موضوع «شكاف» كمي متفاوت است و مساله مربوط به كودك را به شكلي نو و تازه با فرمولي نسبتا پيچيده به تصوير ميكشد. ايليا پسر بچه كوچكي است كه از اختلافات و جدايي پدر و مادرش رنج ميبرد و با كسي صحبت نميكند. پدرش فرهاد (با بازي پارسا پيروزفر) به دليل گرفتاري و مشغله كاري او را هر روز به زوج جواني (پيمان و سارا) ميسپارد. تمايز فيلم با ديگر فيلمهاي مشابه، دقيقا همين مطلب است. معمولا در چنين فيلمهايي شاهد هستيم كه والدين در حين كشمكش و اختلافات خود، فرزندشان را در طول روز براي نگهداري به پدر و مادرشان ميسپارند يا از پرستار و مربي كودك استفاده ميكنند. اما در اينجا ايليا به پيمان و سارا سپرده ميشود تا آن كودك زندگي آن زوج جوان را تحت تاثير خود قرار داده و دليل و بهانهاي براي گرفتن بزرگترين تصميم زندگي آنها شود. در ابتداي فيلم مشاهده ميكنيم كه سارا (با بازي هانيه توسلي) مشكوك به بيماري زنانه سرطان رحم است كه تنها راه جلوگيري از آن بچهدار شدن است. با اختلافاتي كه در زندگي فرهاد با نسيم (با بازي سحر دولتشاهي) بروز ميكند و سرنوشت ايليا را در ابهام قرار ميدهد، پيمان و سارا را تحتتاثير قرار ميدهد و در تصميمگيري خود براي بچهدار شدن دچار ترديد ميشوند. شكاف ميتواند هشداري جدي براي مخاطبان جواني باشد كه قصد بچهدار شدن دارند. آنها با ديدن فيلم قطعا دنبال دليل محكمتري براي توليدمثل ميگردند و در اين خصوص درنگ بيشتري ميكنند. تماشاي شكاف ميتواند مخاطب را در اين فكر
فرو ببرد كه شايد فرهاد و نسيم هم در گذشته به بلوغ كامل فكري براي بچهدار شدن نرسيده بودند و دليل محكمي براي اين امر نداشتند. مشكلي كه دقيقا اكنون پيمان (با بازي بابك حميديان) و سارا دارند. شايد آمدن ايليا به اين دنيا هم از روي اجبار بوده، اجباري كه پيمان و سارا را درگير خود كرده است. ايليا نمادي از بسياري از كودكان امروزي است كه از سر اجبار، ناخواسته و معصومانه پا به اين دنيا گذاشتهاند و هيچ حقي از زندگي خود ندارند. كوچكترين حقي كه يك كودك ميتواند در زندگي خود داشته باشد، داشتن پدر و مادر در كنار هم است، كه خيلي از كودكان جامعه ما از داشتن آن محروم هستند. تلفيق بحث حقوق كودكان و مساله بيماري زنانه سارا و تصميم بچهدار شدن آنها در نوع خود جالب بوده و هدايت اين مسير و چيدمان آنها در قاب دوربين كاري است كه كارگردان تقريبا خوب از پس آن برآمده است. از ديگر نكات مثبت فيلم ايجاد فن مقايسه بين زوج فرهاد و نسيم با پيمان و ساراست. مقايسه اين دو زوج و تقابل آنها ميتواند تا حدودي براي تماشاگر جذاب باشد و حتي گاهي حس قضاوت را در مخاطب ايجاد كند.
اما با وجود فيلمنامه خوب و موضوع قابل تحسين آن، ايراداتي چند نيز به فيلم وارد است كه مهمترين آن نبود قدرت كافي براي روايت و تصويرسازي قصه اين فيلمنامه خوب است. چهره فيلم فاقد آرايش ظاهري است و
رنگ و لعاب كمتري دارد. در تمام طول فيلم كارگردان كمتر به خلق صحنههاي جذاب براي جذب ديد تماشاگر پرداخته و به تعريف قصه به شكلي روان اكتفا ميكند. تنها صحنهاي از فيلم كه مخاطب را جذب ميكند سكانس خبر مرگ ايلياست كه با بازي عالي خانم دولتشاهي همراه است كه در نهايت تماشاگر را با اعصابي به هم ريخته بدرقه ميكند. همانطور كه گفته شد كارگردان سعي دارد تا با خلق شكاف، اثري آموزنده به مخاطب ارايه كند و اين عدم توانمندي در اجرا باعث ميشود تا فيلم با خشونت و فرياد زدن به مخاطب بياموزد. مرگ ايليا در پايان فيلم ضربهاي محكم و انتقامي سخت است كه در انتهاي اين درس براي مخاطب باقي ميماند و با موشكافي اين قضيه مخاطب ميزان تقصير هر يك از كاراكترها را در مرگ ايليا بررسي ميكند. حالا تماشاگري كه با روحيهاش تاحدودي بازي شده، با غرق شدن در مظلوميت اين كودك و تشديد حس نفرتش از پدر و مادر او، در نهايت كمي سختتر با فيلم ارتباط برقرار ميكند. در تمامي حدودا 90دقيقه فيلم براي همه كاراكترهاي آن هميشه مشكل روي مشكل اضافه ميشود كه اين امر به تلختر شدن فيلم بيشتر دامن ميزند. از ديگر نقاط ضعف فيلم نمايش سكانسها و بيان ديالوگهايي در مورد زندگي خصوصي و رابطه زناشويي پيمان و سارا است كه به مـذاق بسياري از مخـاطبان خوش نميآيد و در بـعضي از سكانسها حتي ميتواند كمي از ارزشهاي فيلم بكاهد. در اين فيلم به دنبال پاياني خاص براي فيلم نميگرديم. گرچه فيلم هم به صورت پايان باز به اتمام ميرسد، اما بعد از تماشاي آن تماشاگر عموما تصميمي در خصوص شكل ادامه زندگي پيمان و سارا و در مورد اينكه بچهدار ميشوند يا بيماري سارا تشديد ميشود، نميگيرد. درنهايت ميتوان گفت فيلم شكاف گردهمايي از دغدغههاي گره خورده ذهني كارگردان است كه در پايان با حالتي انتقامجويانه و تلخ و دادن تاواني سخت و سنگين به خودش به اتمام ميرسد و از آنجا كه با سبك رئال ساخته شده پس ميتوان گفت آقاي اسديزاده علاقهمند به ساخت فيلمهايي با اين سبك (به اصطلاح واقعگرايانه) هستند. در خصـوص بازيها هم ميتوان گفت كه بازيهاي خوب و روانـي از بازيگران فيلم شاهد هستيم، مخصـوصا خانـم سحر دولتشاهي، كه پيشرفت و استفاده از تكنيكهاي بازيگري را در هر فيلم از ايشان نسبت به فيلم قبلي بيشتر ميتوان حس كرد. استفاده از پارسا پيروزفر هم با آن كاريزماي فوقالعاده كه بازيگري گزيدهكار است، نشان از هوش بالاي عوامل تهيه فيلم و كارگردان آن دارد كه حتي ميتواند به گيشهدارتر شدن فيلم هم كمك بزرگي كند.