گزارش ميداني «اعتماد» از يك روز تاريخي
بازارها در آخرين روز «تحريم»
بازار تهران در بيم و اميد آخرين روز كاري «با تحريم» / سكه به آستانه 900 هزار تومان بازگشت
مهتاب قليزاده/ اميرعباس آذرموند/ هرچه تالار حافظ پرهيجان و گرم بود، بازار طلاي تهران در رخوت و سكوت. برق شادي در چشم حجرهداران فرش بازار تهران ديده ميشد و ارز فروشان فردوسي و سبزهميدان بيرمق و نااميد. التهابي كه ديروز بازارهاي ايران تجربه ميكردند پُر هم بيراه نبود؛ هرچه باشد قرار است امروز پس از 11 سال درهاي اقتصاد جهان بهروي ايران گشوده شود. خبرنگاران «اعتماد» ديروز به بازارهاي طلا، فرش، ارز و سرمايه تهران سر زدند تا از زبان خود بازاريها بشنوند آنچه را بر آنها ميگذرد. هم آنهايي كه برخيشان خوشحالند و آن ديگران نگران. برخي خوشحال از اميدي كه برجام براي ايران به ارمغان ميآورد و برخي بيآنكه نوري در آينده ببينند، روزهاي پيشرو را هم مانند امروز و ديروز ميبينند .
«اينها» ميخواهند سرمايه مردم در بانكها باشد
راسته طلا فروشان بازار تهران (پانزده خرداد)، مانند همه روزهايي كه گذشته، كمرمق است. بيحالي زرگرها ناگفته پيدا است. آنها اميدي به بهبود، حداقل تا دو سال آينده ندارند. بيشتر حجرهها خالي است؛ آنهايي هم كه پشت ويترينها ايستادهاند، جز پرسوجو از قيمتها، كار ديگري با طلافروشان ندارند. در يكي از حجرهها چند مرد ميانسال نشستهاند. هر يك دلخونتر از ديگري. حرف همهشان يكي است. مردي كه پشت ويترين ايستاده است، ميگويد: «در ايران هيچ چيز از پيش مشخص نيست. خيلي وقتها قيمتها بيدليل و ناگهاني بالا و پايين ميرود. گاه هيچوقت معلوم نميشود چرا اين اتفاق افتاد.» آن ديگري كه محاسن جوگندمي دارد و از همه مسنتر بهنظر ميرسد، نامش حميد است، از جايش برميخيزد و با طعنه ميگويد: «شايد يكي از اصليها با دستكاري خاصي قيمتها را تغيير ميدهد؛ شايد هم هيچوقت معلوم نشود ماجرا چه بود.» هر سه با گوشيهايشان كار ميكنند؛ نميدانم از سر بيكاري است يا قيمتهاي خاصي را چك ميكنند؛ بيآنكه سرشان را بالا بياورند سخن ميگويند. مرد اول صحبت را ميگيرد و ميگويد: «زمان احمدينژاد حداقل ميدانستيم نزديك به پرداخت يارانهها قيمتها بالا ميرود و پس از آن كاهش پيدا ميكند؛ اما امروز حتي نميدانيم كي قيمتها بالا و پايين ميشود؛ حداقل آن موقع گاهي قيمتها بالا ميرفت و گاهي افت ميكرد. با اين بالا و پايينها هم پول در بازار رد و بدل ميشد.» ميپرسم «يعني زمان احمدينژاد وضع بهتر بود؟» مرد مسنتر ميگويد: «بالاخره در هر دوره تصميمي گرفته ميشود اثرش را بعديها ميبينند. احمدينژاد از همان زمان كه آمد بر خريد طلا تبليغات منفي كرد؛ او ميگفت طلا نخريد؛ سرمايه ملي است. تبليغاتش هم چون حمايت تلويزيون همراهش بود ثمر داد. دو سالي است كه اين بازار در ركود افتاده است.» چند لحظه سكوت ميكند و دوباره ميگويد: «خيليها مثل ما مستاجرند. مجبوريم پاي سرمايهمان بنشينيم.» با اشاره دستش راسته بازار را نشان ميدهد: «به اينها نگاه كنيد؛ همه حجرهداران اصلي الان از اينجا رفتهاند. مغازهها را اجاره دادند و سرمايهشان را هم در بانك خواباندهاند. حداقل ميدانند ماهي بيست، سي ميليون فقط از اجاره مغازه گيرشان ميآيد. اگر اين كار را نميكردند كه ورشكست ميشدند. اتفاقا هدف «اينها» هم همين است. سرمايهداران درشت را خانهنشين كنند تا آنها سرمايهشان را به بانك ببرند.» ميپرسم «خب اين چه فايدهاي برايشان دارد؟» يك لحظه نگاهش را از گوشي برميگيرد و به من نگاه ميكند: «معلوم است ديگر. هم همه سرمايهها در بانكها و دست خودشان بماند؛ هم سرمايهدارها نتوانند ابراز وجود كنند. فكر ميكنيد اگر برجام اجرايي شود چه فرقي به حال ما ميكند؟ هيچ. دقيقا هيچ فايدهاي.» ميگويم «واقعا؟ چرا؟»؛ اينبار مردي كه از همه جوانتر به نظر ميرسد و انتهاي حجره نشسته است، سرش را بالا ميآورد: «مردم بايد پول داشته باشند؛ چاله چولههاي زندگيشان كه پُر شد تازه بيايند و مازاد پولشان را طلا بخرند. شايد اگر دولت سياستهاي درستي در دوران بعد از برجام اجرا كند، حتي دو سال طول بكشد كه اثرش به بازار طلا برسد.»
دولت از تجربه گذشته استفاده كرد
اينبار سراغ مغازهاي ميروم كه شلوغ بهنظر ميرسد. از پشت شيشه مغازه را ميپايم. پنج، شش مرد جوان در اين حجرهاند. دو نفر پشت دخل و سه نفر اين سو. وارد كه ميشود ميفهمم اين يكي هم خالي از مشتري است. همه اينها دوستند. نميدانم كه همه شريكند يا چند نفرشان فقط از سر بيكاري آمدهاند به دوستانشان سر بزنند. از اثر توافق بر كسبوكارشان ميپرسم. يكي كه پشت دخل ايستاده ميگويد: «دخلمان با خرجمان نميخواند. شانس آورديم كه «صابمغازه» ايران نيست؛ چون چند ماه است كه كرايه ندادهايم. برجام هم كمكي به ما نميكند.» با دست به دو مغازه كوچك روبهرو اشاره ميكند: «اينها را ميبينيد؟ هر دوشان يك مغازه بودند. «صابملك» از وسط تيغه كشيد؛ يكي را اجاره داد و يكي را خودش برداشت. چند ماهي نشد كه سرمايهاش را به بانك برد و آن يكي را هم اجاره داد. وضع خرابتر از اين است كه شما ميبينيد.» چشمهايم كمي گرد شده؛ ميگويم «خب؛ اگر وضع آنقدر كه شما ميگوييد خراب است، چرا اين كار را ادامه ميدهيد؟» پسر جواني كه انتهاي مغازه روي صندلي نشسته است، ميگويد: «10 ميليون طلا را بفروشم بگذارم بانك كه چه؟ بانكيها خوشحال شوند؟ ما كار ديگري بلد نيستيم. مجبوريم همين را ادامه دهيم. » آن يكي كه پشت دخل ايستاده دوباره حرف ميزند: «خانم! كاسبي در ايران مثل يك زنجير بههم پيوسته است. وقتي يك جاي اين زنجير پاره شود، جاهاي ديگرش كه سالم نميماند. پولمان را هرجا ببريم همين است. اما ميدانيد چيست؟ دولت يكبار آذرماه 92 اثر توافق اوليه را ديده است. تجربه دارد. حالا ميداند چه كند كه قيمتها بالا و پايين نشود.» همكارش ميگويد: «دولت آنقدر تعرفهها و مالياتها را بالا برده است كه اصلا فكر نميكنم اجراي اين قطعنامه اثر خاصي بر هيچ بازاري داشته باشد. خيلي خوششانس باشيم، دو، سه سال ديگر اثر اين توافق را ميبينيم.»
برق خوشحالي در چشم حاجيهاي فرشفروش
تيمچه فرش تهران هرچند سوتوكورتر از راسته طلافروشان است اما حاجيهاي اين حجرهها خيلي خوشحالند. كمي در بازار راه ميروم. هر چند قدم، مرداني گعده گرفتهاند و بازار را تحليل ميكنند. صادرات فرش به امريكا از لابهلاي سخن همهشان شنيده ميشود. يكي از مغازههاي بزرگتر را انتخاب ميكنم؛ مردي چاق پشت دخل نشسته است. يك مرد جوان گوشهاي از مغازه روي فرشها نشسته و ناهار ميخورد. تا ميخواهم سر حرف را باز كنم، سه مرد ديگر وارد ميشوند. «حاجي» مرا به آنها معرفي ميكند. به خوبي روشن است كه اينجا حال و هواي ديگري دارد. برايم چاي ميآورند و آبنبات. نام خودم را ميپرسند و نام روزنامهام را. هر كدامشان ايدهاي دارند اما همه همعقيدهاند كه چون ميتوانيم صادرات فرش را از سر بگيريم، روزهاي خوشي در انتظار فرش ايران است. دست آخر مردي عينكي كه از حاجيهاي ناييني بازار است بحث را دست ميگيرد. لهجهاي مخلوط از تركي و اصفهاني دارد؛ ميگويد: «چند سال است كه صادرات فرش ايران به امريكا تحريم شده است. پرخواهانترين فرش ايراني هم همين امريكاست. فرشهاي نايين به دليل رنگ خاص و آرامشي كه در دل ايجاد ميكنند از همه فرشها پرطرفدارترند. حالا كه خدا را شكر تحريمها برداشته ميشوند ميتوانيم فرشهايمان را با خيال راحت به آنها بفروشيم.» نفسي تازه ميكند و ادامه ميدهد: «البته ناگفته نماند دانهدرشتان فرش در امريكا يهودي هستند. آنها قبل از اينكه تحريمي تصويب شود، خودشان وعده كردند ديگر از ايران فرش نخرند. » متعجب ميگويم «چرا خب؟» گلويي صاف ميكند: «از زماني كه احمدينژاد بحث هولوكاست را مطرح كرد آنها با خودشان وعده كردند كه خريد از ايران را متوقف كنند. حالا كه هم فضاي سياسي تلطيف شده و هم تحريمهاي بينالمللي برداشته ميشود به نظر ميرسد آنها هم از خريد فرشهاي چيني به اسم ايران خسته شدهاند. پس باز هم خريد از ايران را شروع ميكنند و انشاءالله كه فرشهاي در انبار مانده ما هم فروش ميرود. هرچند طرحهايشان قديمي شده اما ميدانيم كه هنوز طرفدار دارند.»
حتي كارتهاي اعتباري هم بازار را
تكان نميدهد
بهكارتهاي اعتباري كه دولت منتشر ميكند و برچيده شدن تحريمها اشاره ميكنم و از او ميپرسم به نظرش بازار داخلي چه تغييري ميكند؟ ميگويد: «بعيد است كه بازار داخل تكان بخورد. حتي همين كارتها هم اثر خاصي نميگذارد. مگر شش ميليون تومان چقدر است؟ آدمي كه ماشين رختشويي ندارد كه نميآيد فرش هفت هشت ميليون توماني بخرد. » او معتقد است: «بازار داخلي مبهم و پر تنش است؛ جناحهاي داخلي با هم تفاهم ندارند؛ نقدينگي در دست مردم كم است و وضع خراب. بعيد است تا چند سالي بازار داخل تكاني بخورد؛ هرچند كه بهمن و اسفند به شكل سنتي هميشه ماههاي رونق بازار فرش است اميدوارم امسال پررونقتر از پيش باشد.»
داد و بيداد سر هيچ
از بازار سرپوشيده بيرون ميآيم و سمت سبزهميدان را ميگيرم. اينجا حال و هواي ديگري است. پنج، شش مرد بالاي پلهاي رفتهاند و 30، 40 مرد روبهرويشان ايستادهاند. همه داد ميزنند. فرياد ميزنند. از رقمها و كلمات روشن است كه دلار و سكه خريد و فروش ميكنند. جوري هوار ميزنند كه گمان ميكنم قيمت دلار و سكه افت يا خيز عجيبي داشته است. تماسم با تحريريه «اعتماد» اما روشن ميكند بازار با ريزشي نسبتا معمولي همراه بوده است. يكي از فروشندهها را از پله پايين ميكشم؛ «چه خبر است؟ بازار كه تغييري نكرده؛ اين همه هياهو براي چيست؟» ميخندد و ميگويد: «الكي. خبري نيست. بازار مدتهاست راكد است، اين برجام و اين حرفها هم اثري رويش ندارد. من مطمئنم.» فروشنده ديگري از كنجكاوي نزديك ميشود و بحث را ميگيرد: «قيمتها پايين است؛ مردم كه در اين شرايط نميفروشند؛ پول هم ندارند تا خريدي انجام دهند. پس دلارها و سكههايشان را نگه ميدارند تا قيمتها بالا بكشد. از روزي كه حرف اين توافق شد بازار همينطور ميريزد پايين.» فروشنده ديگري هم كه نزديك ايستاده ميگويد: «به نظر من همه اين تاثرها لحظهاي است. بازاري كه هيچ ثباتي ندارد همه خريد و فروشكنندهها را ترسانده است. اينها خريد و فروش بكن نيستند.»
بورس سرانجام خنديد
هرچقدر فروشندههاي طلا و دلار نگران بودند چشمهاي فعالان بورس از خوشحالي ميدرخشيد. دقيقا دو سال پس از يكشنبه سياه، باز هم خنده به بورس اوراق بهادار تهران بازگشت. چندي بود كه سايه سياه سكوت در تالار بورس تهران، خيمه زده بود. ديروز اما همان ساختمان معروف زير پل حافظ انرژي روزهاي خوبش را بازيافت. صداي خندهها در تالار طنينانداز بود. چهرهها بشاش و روي فعالان بازار گشاده بود. شوخي و خندههاي سهامداران به پيرمردهاي جلوي در ساختمان هم سرايت كرده بود. ديروز سراغ هر سرمايهگذاري كه ميرفتي صميمانه و شادان به پرسشهايت پاسخ ميداد. همه آماده سخن گفتن بودند و در رفتارشان اثر رشد هزار و 344 واحدي شاخص كل به خوبي هويدا بود. حتي اندك توجه آنهايي كه از مقابل بورس اوراق بهادار تهران عبور ميكرد هم شادي بيوصف بازاريها را آشكار ميكرد؛ همانهايي كه مدتها بود روي خنده به خود نديده بودند. سهامداراني كه مدتها بود از بازار سهام دوري ميكردند ديروز باز هم به خيابان حافظ آمدند تا شانس خود را دوباره بيازمايند؛ هرچند كه بخش عمدهاي از سهامداران، اين رشد را كاذب و نتيجه دادوستد حقوقيها ميدانستند، اما باز به همين هم راضي بودند. بازار سرمايه تهران، ديروز در حالي لبخند زد كه مدتها بود رمق نداشت. جهش ديروز شاخص در شرايطي رخ داد كه در دو سال گذشته بازار سرمايه وضع خوبي نداشت. وارد تالار ميشوم. به مرد ميانسالي كه بلند ميخندد و با رفيقش حرف ميزند نزديك ميشوم؛ ميپرسم «چطوريد؟ اوضاع و احوال چه خبر؟» باز هم ميخندد و ميگويد: «چرا بد باشم؟ يك ميليارد سرمايهام شد يك و 200؛ خوبم؛ خيلي هم خوبم.» مرد ميانسال كنارش هم ميخواهد در بحث شركت كند: «مدتها بود به بورس نيامده بودم. در واقع از سال 83 كه ورشكست شدم، ديگر به بازار سر نزدم اما وقتي صبح
صدا و سيما، از رشد بازار خبر داد سريع آمدم و سهام خريدم.» خندهاي ميكند و ميگويد: «مدتهاي طولاني از بازار دور بودم، خيلي هم نميتوانم نظر دهم ولي به هر حال، با توجه به اينكه برجام اجرايي ميشود فكر ميكنم در سال آينده بازار وضع بهتري داشته باشد. در واقع به بازار خيلي اميدوارم.»بازار ديروز شايد براي نفتيها چندان هم شكوفا نشد اما آنهايي كه سهم خودرويي، بانكي يا مواد غذايي داشتند، حسابي سر كيف آمدند. يكي از همين خوششانسها جواني است كه به نظر حدود 30 ساله ميرسد. او در مورد دلايل افزايش شاخص ميگويد: «اين مساله تا حدود زيادي مخفي است و من فكر ميكنم رشد بازار كاذب است؛ يعني اين رشد از راه
داد و ستد حقوقيها رخ داده است. ولي به هر حال مساله اجرايي شدن برجام، بر بهبود بازار تاثير عجيبي داشت. همچنين نبايد فراموش كرد كه ظرفيتهاي اقتصاد ما خالي است و شرايط براي سرمايهگذاري آماده است.»جوان با دستهايش بازي ميكند؛ شايد نميداند با انرژي زياد ناشي از هيجانش چه كند: «البته من بهشخصه، از راه شركتهاي سرمايهگذاري اقدام به خريد سهام ميكنم؛ چون در وضعيتي كه كشور ما قرار دارد و اقتصاد غيرشفافي كه داريم، سرمايهگذاري فردي با ريسك بالايي مواجه ميشود. به همين خاطر من اين كار را ترجيح ميدهم. علاوه بر اين تمام سرمايه خود را هم به بازار سهام نياوردم و در بخش ارز و طلا هم هميشه سرمايهگذاري ميكنم. سال آينده حتما وضع بازار سرمايه بهتر خواهد شد. اين را هم آقاي روحاني وعده داده و هم پيشبينيهاي بانك جهاني بر آن صحه گذاشته است.»جوان ديگري كنار اوست؛ نميدانم دوستند يا همينجا به هم برخوردهاند اما بههر حال نظرشان به هم نزديك است: «در ايران وضعيت شاخص سهام، خيلي روال منطقي ندارد. مثلا در سالهاي ابتدايي دولت نهم، در حالي كه قيمت نفت دايما افزايش پيدا ميكرد، بازار با افت روبهرو ميشد و در دو سال آخر دولت دهم، در حالي كه تحريمها شدت يافتند، بازار روند افزايشي داشت. در نتيجه نميتوانم قاطع در مورد دلايل افزايش شاخص بازار صحبت كنم ولي به هرحال هم اجرايي شدن و هم كاهش قيمت دلار و طلا در هفته گذشته، محركهاي الي افزايش شاخصها در تهران شدند. در شرايط فعلي سهام خودروسازان و بانكيها بهترين وضعيت را دارد و سهام نفتيها بدترين وضعيت را دارد. ولي به هر حال اكثر سهامداران اميدوارند كه روند اقتصادي كشور به سمتي برود كه كماكان بازار رو به رشد باشد، تا هرچه زودتر از ركود خلاصي پيدا كنيم.»