رقابتهاي سياسي تجلي تضادهاي گفتماني
«گفتمان» ها؛هم آفريده و هم آفريننده قدرتند
عظیم محمود آبادی
اگر بخواهيم قدري عميقتر به رقابتهاي انتخاباتي نگاه كنيم خواهيم ديد در ايام انتخابات بيش از اينكه مسابقه بين افراد و جريانهاي سياسي در جريان باشد اين گفتمانها هستند كه با يكديگر به رقابت ميپردازند. بنابراين پيروزي يك جريان سياسي بر جريان ديگر در يك انتخابات دموكراتيك بيش و پيش از اينكه نشاندهنده پيروزي افراد متعلق به يك جريان سياسي باشد نمايانگر تفوق گفتماني است كه جريان پيروز آن را نمايندگي كرده است. از آن طرف نيز جناح بازنده در هر انتخابات دموكراتيك در واقع نشاندهنده افول و به حاشيه رانده شدن گفتماني است كه خود را مروج و مبلغ آن در صحنه جامعه معرفي كرده است. اما شايد لازم باشد پيش از پرداختن به ادامه بحث، تعريف مشخصي از مفهوم «گفتمان» داشته باشيم تا مانع از خلط بحثي شود كه ممكن است به واسطه به كارگيريهاي به غايت غلطي از اين مفهوم بينجامد كه در ادبيات سياسي ما تا حدي رواج دارد.
«گفتمان» چيست؟
واژه «گفتمان» از آنجايي كه در لفظ نزديك به مفهوم «گفتوگو» است گاهي ناآگاهانه و به غلط مترادف آن به كار گرفته ميشود. در واقع كساني كه از بار معنايي خاص «گفتمان» بياطلاع هستند بعضا معناي آن را با «گفتوگو» يكي ميگيرند. «گفتمان» از جمله واژههايي است كه در ادبيات سياسي ما زياد به كار ميرود اما اگر نگوييم غالبا ولي در خيلي از موارد توجه چنداني به بار معنايي خاص اين مفهوم نميشود. در واقع ميتوان گفت اين واژه كه ترجمهاي است از مفهومي كه توسط ميشل فوكو خلق شده، در ادبيات سياسي ما تا حد زيادي دستخوش سادهپنداري شده است. از آنجايي كه در اين پرونده طي چند شماره بنا داريم در مورد فراز و فرود «گفتمان»ها و رقابت آنها با يكديگر بپردازيم شايد لازم باشد ابتدا مروري بر معناي دقيق اين مفهوم، اجزاي تشكيلدهنده آن و چگونگي جا افتادن مفهوم «گفتمان» به عنوان معادل مفهوم «ديسكورس» داشته باشيم.
جهانبينيها محصول گفتمانها هستند
واژه «گفتمان» را نخستين بار داريوش آشوري در سال 1366 براي ترجمه مفهوم «ديسكورس» (يا معادل فرانسوي آن «ديسكور») به كار برد. معناي لغوي و البته ابتدايي «ديسكورس» در لاتين «بحث كردن» است. به معناي دقيقتر و فنيتر «گفتمان»، گفتاري است در شرح و بسطِ يك جستار در يك زمينه علمي و نظري به صورت خطابه يا مقاله. (داريوش آشوري، پرسهها و پرسشها، انتشارات آگه، صفحه 221)
پس در نتيجه عبارت فوق ميتوان نتيجه گرفت كه «گفتمان» مفهومي است كه به برآيند و برونداد حاصل از سلسلهاي از مباحث و گفتوگوها اطلاق ميشود. اما اين واژه (گفتمان) از دهه 1960 بار معنايي تازهاي يافته كه آن را به صورت مفهومي اساسي در قلمرو نقد و تحليل ادبي و شناختشناسي درآورده است. به ويژه كه بعدها ميشل فوكو آن را به صورت مفهومي محوري در تحليلهاي اجتماعي و تاريخي خود درآورد و بار معنايي اساسي و سترگي به آن بخشيد كه اكنون در قلمروهاي گوناگون علوم انساني به كار ميرود. (همان، ص 222)
با اينكه واژه «ديسكورس» (در زبان لاتين) يا «ديسكور» (در زبان فرانسه) در قلمرو رشتههاي گوناگون علوم انساني با هالههاي معنايي گوناگون به كار ميرود، ويژگي كلي آن را ميتوان هدفمندي اجتماعي آن دانست؛ يعني كاربرد زبان براي ديگران. به عبارت ديگر «گفتمان» همواره مفهومي ميانكنشي (interactive) و ارتباطي (communicative) است. بنابراين «گفتمان» همواره خطابگيري شناخته يا ناشناخته را در نظر دارد.
آنچه ضرورت جدا كردن مفهوم كلي «سخن» و «گفتار» را از «گفتمان» پيش ميآورد، همين هدفمندي «گفتمان» است كه در گفتار ساخته و پرداخته نهفته است. بنابراين «گفتمان»، سخن يا گفتاري است كم و بيش بلند كه رساننده معنا، پيام و ايدهاي است و به تعبير داريوش آشوري «جهانبيني ها»، پديد آورنده «گفتمان»ها هستند. (همان، ص224)
«گفتمان»ها؛ زبان گشاده قدرتند
اما «گفتمان»ها در سپهر سياست اهميت بسيار قابل توجه و تعيينكنندهاي دارند. آنها زبان گشاده روابط قدرتند. هم آفريده قدرتند و هم آفريننده آن. آنها ميكوشند با گسترش دامنه نفوذشان دامنه چيرگي و قدرتشان را گسترش دهند.
گفتمانهايي كه در عرصه سياست بروز و ظهور ميكنند، شعار نيستند بلكه به اتكاي آنهاست كه شعارها ساخته و به فرياد كشيده ميشوند. گرچه شعارها بارزترين نماد تفاوت و تمايز و در واقع خط كشي بين گروههاي مختلف سياسي هستند اما در عين حال حكايت از تفاوت جهانبينيها و طرز فكرهاي گوناگون نيز دارد.
فراز و فرود گفتمانها
«گفتمان»ها اما به فراخور زمان دچار تحول وضعيت ميشوند. غيرطبيعي نيست كه گفتماني غالب و مسلط در دورهاي، در يك دوره ديگر به حاشيه رانده شود و سكهاش از رونق بيفتد. همان طور كه اشاره شد اينكه چرا يك گفتمان مورد اقبال عمومي قرار نميگيرد و در محدوده اقليتي كوچك باقي ميماند يا با وجود اينكه روزگاري داراي رونق بوده ولي مدتي بعد از رمق ميافتد و بيرونق ميشود به عوامل مختلفي بستگي دارد اما بيترديد يكي از مهمترين عوامل آن را ميتوان تضادهاي دروني دانست كه بلاي بخت و اقبال گفتمانها ميشوند.
پيشتر اشاره كرديم كه ريشه رقابتهاي سياسي به رقابتهاي گفتماني باز ميگردد. به بيان ديگر اگر ميبينيم گروهي يا جرياني سياسي كه براي مدتي با شعاري واحد زير يك تابلوي مشترك خود را تعريف ميكردند چندي بعد در بزنگاهي حساس مثل انتخابات نميتوانند با يكديگر به توافق و تفاهم برسند حكايت از اختلافات عميقتري بين آنها دارد كه از تمايزات گفتمانيشان پرده برميدارد. اوج اين تناقض را ميتوان در اردوگاه اصولگراياني ديد كه در انتخابات يازدهمين دوره رياستجمهوري سال 1392 در عين تاكيدشان بر ائتلاف، به رقابتي تمام عيار با يكديگر پرداختند. به خصوص اگر به ياد آوريم زماني را كه گروههايي از اين جناح تصميم به اجماع گرفتند و ائتلاف كانديداهاي سهگانهشان (غلامعلي حدادعادل، علياكبر ولايتي و محمدباقر قاليباف) را اعلام كردند اما باز هم نتوانستند از اين نمد، كلاهي براي خود ببافند و روي اختلافات جناحي و تناقضهاي گفتمانيشان سرپوش گذارند. چنانچه در مناظرههايي كه از صدا و سيما پخش ميشد هر روز بيشتر از قبل شاهد آشكارتر شدن تناقضات ريشهاي آنها در ملأ عام بوديم. مثلا در سخنان پينگپنگي كه بين ولايتي و قاليباف رد و بدل ميشد، معلوم شد كه آنها حتي در مورد چگونگي مواجهه با غرب نيز اشتراك نظري ندارند، چه برسد به مسائل داخلي. جالب اينكه تنش بين آنها در برنامه زنده تلويزيوني به قدري بالا گرفت كه محسن رضايي- كه از قضا او هم منتسب به جريان اصولگرايي است- خطاب به آنها گفت معلوم نيست اين چه ائتلافي است كه شما خودتان اين همه با هم اختلاف داريد.
تناقضات گفتماني اصولگرايان در آستانه انتخابات مجلس نهم
عمق اين اختلافات و تناقضها را وقتي ميتوان بهتر درك كرد كه باز هم به عقبتر برگرديم و انتخابات مجلس نهم در سال 1390را به ياد آوريم. همان انتخاباتي كه آيتالله مهدوي كني عزم خود را براي ائتلاف نيروهاي اصولگرا جزم كرد تا ليستي واحد ارايه بدهند اما در نهايت نتوانست و تلاشهاي او به تحقق اين هدف نينجاميد. شايد بتوان روزهاي منتهي به برگزاري انتخابات مجلس نهم را زماني دانست كه نخستين بارقههاي اختلافات و تناقضات گفتماني بين اصولگرايان هويدا شد. هرچند پيش از آن هم مواردي را ميتوان يافت كه نشاندهنده اين اختلافات باشد اما انتخابات مجلس نهم براي نخستين بار اين تناقضات و بلكه تضادها را در صحنه عمل به نمايش گذاشت و همان طور كه اشاره شد دو سال بعد در انتخابات رياستجمهوري سال 92 آن را به اوج خود رساند.
گفتمان سوم تير؛ گفتمان رقيب اصولگرايي
البته بخش بسيار قابل توجهي از اين تناقاضات درون گفتماني اصولگرايان به ورود محمود احمدينژاد و اطرافيان پرحاشيه او با آن عقايد عجيب و اظهارنظرهاي عجيبتر بازميگردد. گروهي كه در سوم تيرماه سال 84 خود را به كاخ رياستجمهوري رساند، در شعارهاي خود مرتب تكرار ميكرد كه خواهان بازگشت به ارزشهاي انقلاب اسلامي است و خود را دولتي «ولايتمدار» توصيف ميكرد اما در نيمههاي راه نه تنها به نظر ميرسيد كه چهرههاي مطرح و اصلي اين جريان با سرعتي فزاينده در حال بازگشت از راهي هستند كه در آستانه انتخابات دوره نهم رياستجمهوري و ماههاي بعد از آن رفته بودند، بلكه افراد درجه اول و دوم آن نيز سخن از دوستي مردم ايران با ملت و كشوري بر زبان آورد كه بر اساس قواعد حاكم بر نظام جمهوري اسلامي، متخاصم و نامشروع شناخته ميشود. انحراف از جاده دولتي كه با حمايت قاطع اصولگرايان روي كار آمده بود به همينجا ختم نشد بلكه اصليترين چهره اين جريان در قامت رييسجمهور در فواصل مختلف سياسي و بامناسبت و بيمناسبت دم از «مكتب ايران» (و نه مكتب اسلام)، «بيداري انساني» (ونه بيداري اسلامي)، «مجلس در راس امور نيست» و... زد كه البته اوج اين رفتار را در قهر 11 روزه و خانهنشيني او شاهد بوديم.
اصولگرايان اما مانده بودند كه با احمدينژاد چه كنند. از طرفي بدون حضور او در جبهه خود، گفتمانشان را چندان با رونق نمييافتند و در عين حال چهرههايي را كه مدتها روي آنها سرمايهگذاري كرده بودند، اكنون در صف مقدم گروه او ميديدند. از طرف ديگر نوع رفتار و گفتار او در مواردي آنقدر آنها را در مضيقه قرار داده بود كه چارهاي نداشتند جز آنكه بگويند در گروهي كه با حمايت قاطع و همهجانبه اصولگرايان دولت تشكيل داده بود گروهي موسوم به «جريان انحرافي» رشد كرده است. به همين جهت سعي كردند تا آنجا كه ميتوانند سياستي دو پهلو را در مواجهه با او پيش بگيرند. هم او را از خودشان ميدانستند و ميشناساندند و هم براي اينكه دولت او را دولتي موفق نشان دهند - حتي بعد از پايان آن- از هيچ كوششي فروگذار نميكردند. اما از طرف ديگر سعي ميكردند با جدا كردن گروهي كه «جريان انحرافي» ميخوانندش مرزبندي و از افراد شاخص آن اعلام برائت كنند. «جريان انحرافي» كه از قضا بر صدر آن نزديكترين فرد به محمود احمدينژاد قرار داشت؛ اسفنديار رحيممشايي كه هم رابطه سببي با رييسجمهور وقت پيدا كرده بود و هم احمدينژاد كمترين عتابي به او را تاب نميآورد. هرچند در طول دولت احمدينژاد به ويژه در سه سال پايانياش - از قهر 11 روزه گرفته تا جمعآوري امضا براي استيضاح او در مجلس، از نهيبهاي سرداران ارشد سپاه تا خط و نشان كشيدنهاي ائمه جمعه براي او - اين احتمال چندان ضعيف نبود كه دولت او نتواند به صورت كاملا عادي به پايان دورهاش برسد. اما در نهايت اصولگرايان با هر زحمت و مشقتي كه بود موفق شدند تا دولت او با سلامت دوره خود را به اتمام برساند. اما براي به دست آوردن اين مقصود مجبور به پرداخت بهاي گزافي شدند؛ بهايي كه كمترين آن شكست در انتخابات رياستجمهوري در 24 خردادماه سال 92 بود.
هرچند اصولگرايان هوادار جليلي انصراف ندادن قاليباف و هواداران قاليباف حضور جليلي در انتخابات و هر دوي اينها كانديداتوري علي اكبر ولايتي را مقصر ناكامي اصولگرايان در انتخابات رياستجمهوري گذشته و پيروزي حسن روحاني ميدانند اما اگر نگاهي عميقتر به مساله داشته باشيم، خواهيم ديد كه اين طور نيست. رقابت جليلي، قاليباف و ولايتي علت شكست اصولگرايان در انتخابات 92 نبود بلكه نفس رقابت آنها نيز معلول اتفاق ديگري بود؛ اتفاقي كه ميتوان آن را به عنوان يك بحران گفتماني تعبير كرد.
در واقع سياستهاي دو پهلوي اصولگرايان در برابر جريان احمدينژاد، مخاطبان و هواداران گفتمان اصولگرايي را با نوعي بلا تكليفي و سردرگمي مواجه كرد. انواع موضعگيريهاي متعدد و بهشدت متناقض در مورد او از سوي چهرههاي مطرح اصولگرايي هر روز به اين بلاتكليفي و سردرگمي اضافه ميكرد. چنانچه امروز نيز همچنان اين وضعيت پر از ابهام و نامشخص را نهتنها در پايگاه گفتمان اصولگرايي بلكه در بين نخبگان و اليتهاي سياسي اين جريان مشاهده ميكنيم.
همان طور كه اشاره شد ريشههاي به توافق نرسيدن شاخههاي مختلف اصولگرايي در انتخابات مجلس نهم و رياستجمهوري يازدهم را بايد در اختلافات عميق گفتماني آنها جستوجو كرد. ائتلاف بين كانديداها و جريانهاي مختلف امري ميسور و شدني است اما به شرطي كه تضاد گفتماني عميقي بين اين جريانها وجود نداشته باشد. اما اگر اين تضاد در گفتمانها وجود داشته باشد هر نوع اقدامي در راستاي وحدت سياسي يا ائتلاف انتخاباتي اتفاقا نتيجه عكس به بار خواهد آورد. چراكه باعث ميشود نوعي آشفتگي در بين هواداران احتمالي هر كدام از اين گفتمانها به وجود بيايد. البته در صورتي ميتوان اين تحليل را پذيرفت كه براي مخاطبان اين گفتمانها سطحي از فكر، تعقل و تصميمگيري را قايل باشيم. در اين صورت بدنه هوادار اصولگرايان عمق اختلاف گفتماني بين گروههايي نظير موتلفه، جبهه پايداري، جريان احمدينژاد و مشايي، اصولگرايان نزديك به علي لاريجاني، طيف جليلي، طيف قاليباف و... را درك ميكنند و احتمالا متوجه اين هستند كه شدت تضاد گفتماني كه بين هر كدام از اين جريانها با ديگري شاهد هستيم آنقدر جدي هست كه نتوانند با يكديگر به اجماع برسند. در واقع افرادي كه هوادار احمدينژاد و شيفته گفتمان جريان او هستند و در سوداي «بهار» و «مكتب ايران» به سر ميبرند، نميتوانند با هواداران سعيد جليلي بر سر يك سفره بنشينند. چنانچه اين هر دو نميتوانند با علي لاريجاني و طيف او به توافق برسند و هيچ كدام اين سه جريان، آبشان با باقر قاليباف در يك جوي نخواهد رفت. چراكه اساسا هر كدام از اين جريانها و ليدرهايشان خود را مبلغ و مروج گفتماني معرفي ميكنند كه كمترين قرابتي ندارند با گفتمانهاي ساير جريانهايي كه به آنها مختصرا اشاره شد. بنابراين طبيعي است كه ائتلافي نميتواند در اين وضعيت شكل بگيرد و اگر اقدامي بدان شود هم جز اينكه بر ابهامها، آشفتگيها و سردرگميها بيفزايد فايده ديگري نخواهد داشت.
البته به نظر ميرسد جريانهاي مختلف اصولگرايي اكنون ديگر به اين مهم پي بردهاند. براي همين هم بيش از اينكه به ائتلاف و انسجام فكر كنند حساب و كتاب خود را روي جريان رقيب متمركز كردهاند. در واقع آنها اكنون از عمق تضاد گفتماني نحلههاي مختلف اصولگرايي مطلع هستند و ديري است كه فكر ائتلاف و وحدت را از سر بيرون كردهاند و در عوض همه اميد خود را بر از صحنه به در شدن رقيب بستهاند و حتي روي آن سرمايهگذاري هم كردهاند. نفس اينكه يك جريان سياسي از رد صلاحيت جريان ديگر اظهار خوشحالي و خرسندي كند نشاندهنده وقوف آن جريان از كمتوفيقي و بيرونقي گفتماني است كه در جامعه به تبليغ و ترويج آن ميپردازد. درست مانند اينكه يك تيم فوتبال از بضاعت اندك خود در برابر تيمي ديگر باخبر است اما چشم خود را بر محروم شدن بازيگران اصلي تيم رقيب به دلايل انضباطي و غيره دوخته است.