نگاهي به فيلمهاي آخرين روز جشنواره فيلم فجر
يك فيلم اولي؛ غايب بزرگ بخش سوداي سيمرغ
سحر عصرآزاد/ نهمين روز جشنواره فجر با نمايش يك فيلم اولي قابل قبول، غايب بزرگ بخش سوداي سيمرغ و يك اقتباس ضعيف از ماجرايي جنجالي در برج ميلاد به پايان رسيد.
«لاك قرمز» نخستين فيلم سيدجمال سيدحاتمي است كه بر اساس فيلمنامهاي از امير عبدي ساخته شده است. فيلم حاصل تلاشهاي يك دختر نوجوان براي حفظ كانون خانواده بعد از مرگ پدر و به دست آوردن سرپرستي خواهر و برادر كوچكش است. مسيري كه عجيب و غريب نيست اما بيش از هر چيز مسووليتپذيري اين كاراكتر را برجسته ميكند كه ميتواند در اين نسل نمونه وار باشد. فيلمساز براي ترسيم مسير صعب مشكلات و بدبختيهاي اكرم كه پشت سر هم و بدون وقفه او را مورد هجوم قرار ميدهند، از جلوههاي كمرنگ طنز براي تعديل تلخي بهره برده كه كاراكتر عمو با بازي مسعود كرامتي يكي از آنها است. حتي انتخاب بهنام تشكر در نقش پدر معتادي كه دست بزن دارد و همان ابتداي فيلم حذف ميشود، براي تخت و يك بعدي نشدن اين شخصيت بوده و از جمله تمهيدات كاركردي است كه در فيلم جواب داده است. اما اي كاش فيلمساز براي ترسيم زنجيره سريالي مصايب اكرم مسير دراماتيزهتري را طراحي ميكرد تا درست در لحظه افت و متوقف شدن قصه، ماجرايي مثل بارداري مادر يا مجنون شدن او و... تنها به منزله يك شوك، بحران قصه را پررنگتر نكند بلكه اين اتفاقات برآمده از روند دراماتيك قصه باشد.
«خانهاي در خيابان چهل و يكم» نخستين فيلم حميدرضا قرباني است كه بر اساس فيلمنامهاي از آزيتا ايرايي و طرح اوليه قرباني شكل گرفته است. فيلمي كه از زاويهاي جديد به موضوع قصاص نگاه كرده و آن را بدل به بهانهاي براي كالبدشكافي آدمهاي درگير بحران ميكند. فيلم با يك سكانس درخشان در مغازه بلورفروشي و درگيري دو برادر بر سر چك و بدهي آغاز ميشود و با بردن ادامه اين درگيري به خارج از كادر، مخاطب را با علامت سوالي مواجه ميكند كه رسيدن به پاسخ آن نياز به همراهي با اعضاي اين خانواده بحرانزده دارد. در واقع اين درگيري خارج از كادر و فرار آدمها از يكديگر زمينهچيني است براي سكانس زيباي پاياني كه با مواجههاي تاثيرگذار، انرژي نهفته سكانس ابتدايي به ناگاه سرباز ميكند و ناگفتهها را بدون كلام در اتمسفر فضا جاري ميكند تا بلكه اين ناآراميها به آرامش منجر شود. فيلم به تبع درامهاي مدرن امروزي نوعي كالبدشكافي آدمها در بحران است كه البته هم جنس بحران خاص و منحصر به فرد است هم جنس كاراكترها. بحران هرچند برآمده از سوژه قصاص است كه در فيلمها و سريالهاي متعددي محور قرار گرفته اما اينبار تقابل منحصر به گرفتن رضايت و پرداخت ديه و... نيست بلكه متمركز بر رابطه فروپاشيده خانواده دو برادر و مادرشان است كه مساله محوري آنها فراتر از رضايت يا اعدام، مواجهه و برقراري ديالوگ است. ديالوگ مادر با پسر خطاكار، ديالوگ زن با شوهر خطاكار و... ديالوگ عمو با برادرزادهاش. جنس كاراكترها هم فراتر از سويههاي تخت و قابل پيش بيني، كيفيتي غيركليشهاي دارد و همين زاويه نگاه به آدمهاست كه باعث ميشود در موقعيتهاي آشنا و تكراري، غيرتكراري و غافلگيرانه عمل كنند و مسيري متفاوت را براي درام رقم بزنند. كافي است به كاراكتر مادر فيلم نگاهي كنيم كه در موقعيت خطيري كه گرفتار شده آنچنان بر مرز بين شكنندگي و آسيبپذيري مادري داغديده و قرص و محكمي زني دنياديده و مدير، حركت ميكند كه منجر به تصميمهاي منحصر به فرد ميشود كه چه بسا آخرين انتخاب يك فرد باشد. با اين نگاه است كه فيلم تبديل ميشود به خوانشي جديد و منحصر به فرد از موضوعي تكراري كه هيچوقت از اين زاويه به آن نگاه نكردهايم و يك بار ديگر ما را با اين نكته مهم مواجه ميكند كه همه قصهها تكراري هستند و اين زاويه نگاه ما است كه ميتواند اين تكرار را تازه و منحصر به فرد كند. همانقدر كه انتخاب علي مصفا براي نقش محسن جسورانه بوده، كيفيت حضور او نيز متفاوت و برآمده از نگاهي هوشمندانه است كه نقطهاي خاص را در كارنامه او و پيشاني فيلم ثبت ميكند. سهيلا رضوي، مهناز افشار، سارا بهرامي، آرش مجيدي و دو بازيگر كودك هم مجموعهاي يكدست را رقم ميزنند كه تماشاي فيلم را تبديل به تجربهاي متفاوت ميكند.
«خشم و هياهو» چهارمين فيلم هومن سيدي است كه با الهام از ماجراي واقعي زندگي ناصر محمدخاني شكل گرفته است. فيلمي كه با مميزيهاي متعدد، با محوريت زندگي يك خواننده مشهور به بحران برآمده از روابط عاشقانه تودرتو ميپردازد. فيلم ساختار حركت از انتها به ابتدا را براي روايت قصه انتخاب كرده و با تركيب و تلفيق زمانهاي مختلف و روايت كاراكترهاي مختلف از يك رويداد واحد كه آشنايي اين خواننده با يك دختر جوان است، تلاش ميكند قضاوت مخاطب را به چالش بكشد. اما واقعيت اين است كه اين بينظمي و پس و پيش كردن روايتها، زمانها و مكانها نياز به يك نظم و ساختارمندي دروني براي شكل گرفتن هسته اصلي درام دارد كه متاسفانه فيلم فاقد آن است و به ارتباط برقرار كردن با فيلم لطمه ميزند. درعين حالي كه نميتوان به رويكرد سيدي به اقتباس از يك داستان واقعي خرده گرفت و او زاويه نگاه و برداشت خاص خود را از اين واقعه مستند دارد، اما به نظر ميآيد بخش اعظم تلاش در اقتباس از واقعيت بايد منجر به دراماتيزه كردن رويدادها و افزودن جنبه نمايشي و تعليقي آن باشد كه اتفاقا فيلم در مواردي كاملا عكس آن حركت كرده است. به عنوان نمونه هسته اصلي اين بحران در واقعيت قتل همسر ناصر محمدخاني بود كه شهلا جاهد ابتدا به آن اعتراف و بعد انكارش كرد. فيلم با تغيير اين واقعه مستند به قتل زني كه در كما به سر ميبرد توسط دختر جوان، به نوعي هم اين بحران را تقليل داده هم اينكه تعريف دراماتيك كاراكترها را تبديل به بُعدي غيرانساني، نه جنوني برآمده از عشق كرده كه سوالبرانگيز است. نويد محمدزاده بازيگر خوشذوقي است كه همچون همه بازيگران خوب بايد در كنترل فيلمنامه و كارگردان باشد تا حضور بهيادماندني همچون «ابد و يك روز» را ثبت كند. اما آنچه از او به عنوان يك خواننده متفرعن بياخلاق، افسارگسيخته و مستاصل ميبينيم فقط بازيگري است كه به حال خود رها شده و اين اتفاق خوبي براي فيلم و او نيست.