زندگي فيلسوفانه عليه جزمي نگري
محسن آزموده
تاكنون به فلسفهدان بودن و فيلسوف بودن اشاره كرديم و در حد توان كوشيديم تمايز ميان اين دو را روشن كنيم، اما زندگي فيلسوفانه غير از اين دو است. اما فلسفي زيستن به چه معناست؟ در سالهاي اخير برخي انديشمندان و محققان ايراني در اين زمينه بسيار سخن گفتهاند، در راس ايشان استاد مصطفي ملكيان از متفكران معاصر ايراني است كه در درسگفتارهايي به موضوع زندگي فيلسوفانه پرداخت. آنچه ما در اين يادداشت درباره زندگي فيلسوفانه خواهيم گفت، اتكاي كامل به اين مباحث ندارد، اگرچه ممكن است در بسياري موارد با آنها همپوشاني داشته باشد يا وامدار آنها باشد.
در همين ابتداي امر لازم به تاكيد است كه زندگي فيلسوفانه به معناي زندگي به شيوه فيلسوفان نيست، اگرچه ممكن است فيلسوفان، فيلسوفانه زندگي كنند. به عبارت ديگر زندگي فيلسوفانه به اين معنا نيست كه آدم به زندگي واقعي فيلسوفاني مثل افلاطون و ارسطو و دكارت نگاه كند و مشابه ايشان زندگي كند، ضمن آنكه هيچ ضمانتي وجود ندارد كه اين فلاسفه بزرگ در تمام زندگيشان فيلسوفانه زندگي كرده باشند. اين نكته هم مهم است كه زندگي فيلسوفانه به معناي تبعيت طابق النعل بالنعل از انديشههاي يك فيلسوف يا جريان فلسفي يا مكتب فلسفي نيست. گو اينكه ممكن است كسي فيلسوفانه زندگي كند، اما نه تنها فيلسوف نباشد كه حتي فلسفه دان هم نباشد. به عبارت روشنتر زندگي فيلسوفانه يك روش حيات است، يك منش براي دست و پنجه نرم كردن با معضلات زندگي و از اين جهت ممكن است فرد يا افرادي باشند كه در برخي برهههاي حياتشان زندگي فيلسوفانه داشته باشند و در برهههايي ديگر خير.
پيش از آنكه بر ابهام بحث بيفزاييم لازم است به قلب ماجرا وارد شويم و بگوييم مرادمان از زندگي فيلسوفانه چيست. مهمترين مشخصه فلسفه ادعاي آن بر اتكاي بر عقل است. اساسا اگر تاريخ فلسفه را بخوانيم ميبينيم كه فلسفه به مثابه يك شاخه معرفتي زماني شروع شد كه انسان كوشيد پرسشهاي اساسي زندگياش را با اتكا بر عقل خودش پاسخ دهد و براي مسائلي مثل وجود چيست و آيا ميتوانم آن را بشناسم يا خير... كوشيد پاسخهايي متكي بر عقل خودش و نه ساير مراجع شناخته شده بيابد. با اين حساب زندگي فيلسوفانه نيز زندگي متكي بر عقل و خردورزي است و زندگي انساني فيلسوفانه خوانده ميشود كه در مواجهه با معضلات زندگي بكوشد بر عقل و عقلانيت متكي باشد. روشن است كه با اين تعريف كسي كه فيلسوفانه زندگي ميكند هر حرفي را به سادگي نميپذيرد و در برابر هر سخني استدلال ميخواهد. همچنين در زندگي فيلسوفانه براي هر تصميمي بايد دليل عقلي ارايه شود و كسي كه فيلسوفانه يا بخوانيد عقلاني تصميم بگيرد، بايد بتواند براي كاري كه كرده توجيهي عقلي ارايه كند. يك نتيجه اين سخن آن است كه در زندگي فيلسوفانه جزم انديشي و مطلق نگري جايي ندارد، چرا كه هر آينه امكان آن هست كه يك استدلال عقلاني با چالش مواجه شود و به آن نقد يا انتقاداتي وارد شود. همچنين در زندگي فيلسوفانه خبري از تبعيت بيچون و چرا نيست و انساني كه زندگي فلسفي را انتخاب كرده نميتواند و نبايد مريد و تابع ديگري باشد. همين عبارت اخير يك نكته مهم ديگر را نيز روشن ميكند و آن اينكه انسانها زندگي فيلسوفانه را انتخاب ميكنند. البته ممكن است اين انتخاب كاملا با اين عبارت كه «من ميخواهم فيلسوفانه زندگي كنم» همراه نباشد، اما همين كه انساني ميكوشد گفتار و رفتارش خردمندانه و متكي بر عقل قائم به ذات باشد، مستلزم انتخابي آگاهانه است. بحث درباره زندگي فيلسوفانه بسيار مفصلتر از آن است كه در يك يادداشت كوتاه بتوان به تمام جوانب آن پرداخت، اما لازم است به يك نكته بسيار مهم توجه شود و آن اين است كه سخن گفتن از زندگي فيلسوفانه به معناي تاييد بر برتري آن بر ساير روشهاي زندگي نيست. البته هستند كساني كه معتقدند در مجموع و در مقايسه با ساير شيوههاي آگاهانه زندگي، زندگي فيلسوفانه را بهتر و مفيدتر يا موفقتر ارزيابي ميكنند. اما اين ارزيابي بايد همهجانبه و با در نظر گرفتن همه زير و بمهاي موضوع پيچيدهاي مثل زندگي انسان صورت بگيرد. در چنين شرايطي ممكن است كسي ادعا كند كه اصولا نميشود در همه جوانب زندگي طريقي عقلي انتخاب كرد، براي مثال برخي معتقدند برخي ساحتها در زندگي انسان هست كه عقل در آنها به اصطلاح كم ميآورد يا نميتواند درباره آنها اظهارنظر كند. البته فيلسوفان ممكن است مدعي شوند كه وجود اين ساحتها را بايد با روش عقلي اثبات كرد. همچنين ممكن است برخي برههها از زندگي باشد كه بتوان با عقل با آنها مواجه شد، اما شايد بهتر باشد نقش عوامل ديگري چون احساس و عاطفه را نيز در نظر گرفت. البته در اين زمينه هم ممكن است فيلسوفان مدعي شوند كه عقل و عاطفه لزوما در برابر هم نيستند و اين به معنايي اختصاص دارد كه از عقل مراد ميكنيم، به همين خاطر اين را هم تاكيد كنيم كه تعريف از عقل خودش يكي از مسائل اساسي فلسفه است و تعريفهاي متعددي از آن وجود دارد.