قارچهاي تاريكي
سيدعلي ميرفتاح / زنگ زدم به خويشم كه احوال بپرسم ديدم دپرس و مغموم و بيحوصله است. ترسيدم نكند بلايي سر بچههايش يا شوهرش آمده باشد. گفت «نه؛ اتفاقي نيفتاده فقط حالم سر اين سناي امريكا گرفته شد كه افتاد دست جمهوريخواهان لعنتي». گفتم «خوب، تو چرا ناراحتي؟ گور باباي امريكا، گور باباي جمهوريخواه و دموكراتش...» با همان اندوهي كه در صدايش بود و با حالتي كه انگار او چيزي ميداند كه من نميدانم و نميفهمم، ادامه داد «دلم شور مذاكرات هستهيي را ميزند.» فقط همين طوري براي اينكه خيالش را آسوده كنم و براي اينكه چيزي گفته باشم، گفتم «عضو ارشد تيم مذاكرهكنندهيي؟ عضو وزارت خارجهيي؟ شهروند امريكايي؟ رفيق اوبامايي؟ دموكراتي؟ آخر انتخابات امريكا چه دخلي به من و تو دارد؟» كه جواب داد «كاش همه مثل تو بودند و سرشان را ميانداختند پايين و راحت زندگي ميكردند و به هيچ چيز دنيا كار نداشتند. دنيا را آب ببرد، تو را خواب برده است». به روي خودم نياوردم و خداحافظي كردم و رفتم پي كارم. در پي كارم يكي از خدماتيها را ديدم كه انگار كشتيهايش غرق شده بود. «گفتم خدا بد ندهد؟». گفت «بد نبيني» اصرار كه كردم گفت «ديشب تا يك شب بيدار بودم ببينم مذاكره مسقط به كجا رسيده، دريغ از يك مصاحبه. دريغ از يك گزارش. دريغ از يك كنفرانس مطبوعاتي. اصلا انگار نه انگار كه ما هم آدميم. انگار نه انگار اين مذاكرات انجام شده.» گفتم و ظاهرا به نقل از وزير سابق و اسبق خارجه امريكا گفتم «مذاكرات مثل قارچ، توي تاريكي بيشتر رشد ميكنند تا توي روشنايي.» جواب داد «چي بگويم والله. فقط خدا كند كه اين جمهوريخواهان توي كاسه مذاكرات نگذارند و اين لابي صهيونيستي رشتهها را پنبه نكند». گفتم «نترس. ديپلماتها حواسشان جمع است.» گفت «بر منكرش لعنت». و رفتم كه سوار تاكسي بشوم و بروم دنبال زندگيام. در مسير دنبال زندگي با راننده تاكسي از هر دري حرف زدم اما او از يك در بيشتر به من جواب نداد: «جان كري را توي بازار مسقط ديديد؟ ديديد چه گل از گلش شكفته بود؟ اگر به توافق نرسيده بودند كه دل و دماغ خريد نداشت برود خنجر سركج بخرد. اگر آشتي نكرده بودند كه اينقدر شنگول نبود. آنقدر بشاش و سرحال بود كه معلوم بود پيشرفت كردهاند. لابد گفتهاند دمش را در نياوريم كه جمهوريخواهان توي كاسهمان نگذارند. وگرنه بچه 10 ساله هم ميفهميد كه پشت پرده بستهاند و تمام كردهاند». گفتم «جدي؟ بستهاند و تمام كردهاند؟» گفت «مذاكرات ديپلماتيك يك طوري است كه مثل قارچ توي تاريكي بيشتر رشد ميكند. مخصوصا تاريكش كردهاند كه جمهوريخواهان و صهيونيستها چوب لاي چرخ مذاكره نگذارند. خطر جمهوريخواهان را نبايد دست كم گرفت. من ميدانم اينها چه جانوراني هستند». روم نشد بپرسم شما از كجا ميدانيد كه من نميدانم. حرفي نزدم و جلوتر از مقصدم پياده شدم. تا به خانه برسم ميوهفروش و عباس آقاي درياني و سرايدار و صاحبخانهام را ديدم كه هر چهار نفرشان حسابي درگير مسقط و مذاكرات و ظريف و عراقچي و جان كري و قارچ در تاريكي بودند. همهشان توي زندگي كارهايي داشتند كه به سرانجام هستهيي گره خورده بود و درست يا غلط فكر ميكردند با دنبال كردن خبرهاي مذاكره ميتوانند براي آينده شان برنامهريزي كنند. سياست وارد زندگي مردم شده و بيملاحظات سياسي هيچ كاري نميشود كرد. آينده مذاكرات روي همهچيز تاثير دارد و روي مردم بيشتر. البته بعضي از اين تاثيرات آميخته با توهم است. توهمي كه منحصر به عوام نيست و خيلي از خواص و اهل سياست را هم گرفتار كرده. اخبار را بالا و پايين كنيد و سرمقالههاي سياسي روزنامهها، از طيفهاي مختلف را بخوانيد تا ببينيد چطور همهچيز، حتي چيزهايي كه فكرش را نميكنيد، به آينده مذاكرات مربوط شدهاند. حتي تسويه حسابهاي سياسي نيز معطل مذاكراتند. از يك جهت فكر ميكنم اين سكوت و بيخبري هستهيي لازم است و واقعا براي همه بهتر است كه قارچ را در تاريكي رشد بدهند. اما بالاخره ديوار، هرچقدر هم كه ضخيم باشد موش دارد و موش هم گوش و هيچ خبري محرمانه نميماند. مذاكرات هستهيي براي ما فرصتي بود تا دفاع از منافع ملي و مقدم شمردن مسائل كلي را تمرين كنيم و به خصوص جريانهاي سياسي خود را با سياستهاي كلي نظام هماهنگ كنند. چرا؛ در شعار و تبليغات همين است اما در عمل هر كسي به فكر خويش است تا از نمد توافق يا عدم توافق هستهيي براي خودش كلاه بدوزد. منظورم كاسبان تحريم و سوداگران مناقشه هستهيي نيستند. بلكه منظورم جريانهاي سياسي شناسنامهدار هستند كه از همين الآن دارند بالا و پايين مذاكرات را به نفع خود خرج ميكنند. مردم فكر ميكنند گراني و ارزاني و سختي و آساني زندگي شان به مذاكرات منوط است. تا حدي توهم است و نبايد انتظارها را بالا برد. اما از اين توهم خطرناكتر توهمات سياسي و جناحي است كه از الان دارند نقشه ميكشند كه دمار از روزگار رقيب بينوا در آورند.