سيستم توازن قواي اروپا و پايان آن
اين سوالي است كه هر دو جناح آتلانتيك بايد از خود بپرسند. جامعه آتلانتيك نميتواند با يك تصوير بسيار سادهيي كه پيش رو ميگذارد، رابطه را پايدار نگه دارد. اعضاي اروپايي ائتلاف آتلانتيك كه در شكلدهي امور استراتژيك جهاني مشاركت داشتند، در بسياري از موارد سياستهاي خود را به مثابه آن دسته از هياتهاي اجرايي بيطرف در قوانين و توزيعكنندگان كمك، شرح ميدادند. اما زماني كه اين مدل رد ميشد يا اجراي آن به عقب ميافتاد آنها غالبا مطمئن نبودند كه چه بايد بكنند. نسل جديد كه با تجربيات غير از چالش جنگ سرد با شوروي شكل گرفته بايد معني مشخصتري را به آنچه كه غالبا به «همكاري آتلانتيك» استناد ميكنند، بدهد.
لازم است كه براي اروپاييها تصميمي در خصوص تحول سياسي اروپا گرفته شود. اما شريكان آتلانتيكي آن يك وظيفه خطيرتري دارند. آيا اروپاي در حال ظهور شريك فعالي در ساخت يك نظم بينالمللي جديد است يا آنكه خودش را در مسائل دروني خود غرق خواهد كرد؟ واقعيتهاي ژئوپولتيكي و استراتژيكي معاصر مانعي بر سر راه استراتژي محض سنتي توازن قواي قدرتهاي بزرگ اروپايي شده است. اما سازمان نحيف «قواعد و هنجارها»يي كه توسط نخبگان «پان اروپايي» ريخته شد ثابت كرد كه وسيله مطمئني براي پيشبرد استراتژي جهاني نيست مگر آنكه با برخي از محاسبات در خصوص واقعيتهاي ژئوپولتيكي همراه باشد.
ايالات متحده دلايل زيادي از تاريخ و ژئوپولتيك دارد تا اتحاديه اروپا را تقويت كند و مانع از آن شود كه به سمت خلأ ژئوپولتيكي بغلتد؛ اگر ايالات متحده در سياست، اقتصاد و دفاع از اروپا جدا شود، [ اروپا] از لحاظ ژئوپولتيكي يك جزيره دورافتاده در سواحل اروآسيا خواهد شد؛ ايالات متحده و اروپا ميتوانند خودشان را براي رسيدن به آسيا و خاورميانه به يك يد واحده تبديل كنند.
اروپا كه در كمتر از يك قرن پيش تقريبا انحصار طراحي نظم جهاني را داشت، در خطر اين است كه خودش را با مشخص كردن ساختار دروني همراه با هدف غايي ژئوپولتيكياش، از تلاش معاصر براي نظم جهاني جدا كند. براي بسياري، آنچه بيرون آمده است - يك قاره متحد از صلح و چشمپوشي قدرتها از ستيزهها – اوج بازتاب روياهاي نسلهاست. با اين حال در حالي كه در روند نرم قدرت اروپا، حمايت از ارزشها الهامبخش [كارها] شده است، تعداد كمي از مناطق هستند كه براي اين سبك از سياست از خود چنين فداكاريهاي مهمي را نشان ندادهاند كه سبب شده دورنماي عدم توازن برجسته شود. اروپا درست زماني در خود فرو رفته كه تلاش براي يك نظم جهاني به طور قابل توجهي پر از تلاقيهايي شده كه پيامد آن ميتواند هر منطقهيي را كه در كمك كردن به شكلدهي نظم جهاني قصور ميورزد، غرق كند. بنابراين اروپا خودش را در ميان گذشتهيي كه به دنبال غلبه بر آن است و آيندهيي كه هنوز آن را تعريف نكرده، معلق يافته است. (پايان فصل دوم)