ببين و بگذر و خاطر به هيچكس مسپار
روز از نو و روزي از نو. خدا را شكر بالاخره نوبت به كار و تلاش هم رسيد. بالاخره يادمان افتاد كه بايد كار هم بكنيم و كركرهها را بالا بدهيم... اسعدالله ايامكم. انشاءالله كه خوش گذشته باشد. صادقانه آرزو ميكنم كه سال جديد سال خوبي برايتان باشد. سال سلامتي و شادي و شادكامي. آرزو ميكنم كه در اين سال نه كارتان به بيمارستان بكشد، نه به دادگاه، نه به كلانتري و نه به هرجايي كه اگر به اختيار خودتان باشد دلتان نميخواهد به آنجا برويد. خدا كند همه آنها را كه دوستشان داريد مدام ببينيد و بر محضرشان عشرت كنيد و همه آنها هم كه اعصابتان را به هم ميريزند نبينيد. مگر لذت دنيا چيزي جز همين است كه دوستانتان دور و برتان باشند و بدخواهانتان دور؟ ميدانم كه امكان عملي ندارد و چارهاي نيست و خيلي از جگرخوارها و اعصاب خردكنها و بداخلاقها و بدخواهان به بيخ ريش دنيا و ما چسبيدهاند و از آنها گريزي نيست، ميدانم. اما در مقام دعا و آرزو كه ميتوانيم آنها را به فرسنگ از خودمان دور كنيم. منظور اينكه اين اول سالي همه بهترينها را براي شما و خودم آرزو ميكنم و تندرستيمان را از خداي متعال خواستارم. حالا كه نخستين كرگدننامه را با دعا شروع كردم شما هم همراهي كنيد و از ته دل آمينش را بگوييد. شخصا به آينده كشور اميدوارم و فكر ميكنم تقدير، روزها و سالهاي خوب و خوشي را در فرداهاي نيامدهمان تعبيه كرده است. براي همين دعاهايم نيز منتزع از پيشبينيهايم نيست. خدا كند كه اين ملك چيزي جز صلح و صفا و مهرباني و خوشي و خنده و آباداني را نبيند. همهچيز براي پيشرفت مهياست. اين اول سالي حوصله يكه به دو كردن با مخالفينم را ندارم. اصلا نيازي به بحث نيست كه من بخواهم نشانههاي آينده خوب را برشمرم و مخالفين هي انقلت بياورند و عيشمان را منغص كنند. البته من هم فكر نكنيد روي هوا حرف ميزنم و مامورم كه الكي و وهمي تخم خوشبيني و خوشحالي را در دل خوانندگانم بكارم، نه. هر چند اگر كسي اين كار را بكند كار بدي نكرده و سزاوار تمجيد و ستايش است. معذلك من به اقتضاي روزنامهنگاري شواهد و قرايني را ميبينم كه حكايت از آينده روشن دارد. بالاخره يك روزي بايد زحمت و تلاش پدرانمان بار بدهد و آرزوهايشان تحقق يابد. پدران ما زحمت بسيار كشيدند براي آزادي و اخلاق و تماميت ارضي و صلح و استقلال و دين و برادري و عدالت... خيليها خون دادند و شهيد شدند. خيليها اسيري و دربدري كشيدند. خيليها منزوي شدند و غصه خوردند و از شدت غصه دق كردند. خيليها لقمه در خون زدند و هزار بار بيشتر سرشان به سنگ خورد. خيليها سلامتيشان را در اين راه از دست دادند. خيليها جنگيدند، خيليها صلح كردند، خيليها نوشتند و آموزش دادند و آموزش ديدند. خيليها روزنامهنگاري كردند و كتاب نوشتند و درس دادند و... ليس للانسان الا ماسعي. بالاخره اين همه كار و تلاش كه هبا و هدر نميشود. بالاخره اين همه رنج يك جايي بايد به گنج برسد انشاءلله كه دارد ميرسد. خيالپلو نميپزم كه حالا بخواهم با يادآوري زحمات پدرانمان روغن احساس رويش بريزم، نه. كافي است قدري فاصله بگيريد و اين كشور را با خوب و بدش، با مردم و مسوولان محترمش، با همه تنوع سليقه و روش و منشش از حيث كلي نگاه كنيد. خوب كه نگاه كنيد خيلي چيزها دستتان ميآيد. خيلي چيزها دستگيرتان ميشود كه چرا بايد به فرداهاي روشن اميدوار بود... بگذاريد در ميان همين گپ و گعده اول يك حرف از هزار حرف مربوط به مردم ايران را بزنم. اين عرض مختصر من صرفا يك نشانه خيلي خيلي كوچك و دم دستي است تا بفهميد چطور تلاش صدساله پدرانمان نتيجه داده و به يك جاهاي خوبي ما را رسانده. براي نخستين بار مردم به مفهوم كلي، از رسانهها جلو افتادهاند، بلكه از نخبهها و مسوولان مملكت هم جلو افتادهاند. قبلا اين طور نبود. مردم نگاهشان به راديو و تلويزيون بود تا حساب كار دستشان بيايد. اما حالا چند سال است، به خصوص امسال رسانهها حتي از عهده سرگرم كردن ملت هم نميتوانند بربيايند... يك چيزي تا يادم نرفته همين الان خدمتتان عرض كنم. ما از روزگار جمشيد نوروز داريم و عيد را جشن ميگيريم. منتها نكته اينجاست كه به لحاظ تلويزيوني مطلقا بلد نيستيم نوروز را جشن بگيريم. در داخل و خارج جز عمليات سطحي و سخيف چيزي بلد نيستيم. يعني من تا يادم هست تلويزيونها شب عيد خودشان را ميكشتند كه تحويل سال را آبرومندانه برگزار كنند اما حاصل كارشان سطحي و سخيف و مبتذل از آب درميآمد، هنوز هم. داخلي و خارجي هم ندارد. همه از دم بد و مبتذل و غير آبرومندانه كار ميكنند. اما اتفاق جالب اينجاست كه امروز به خاطر وجود ريموت كنترلر ملت يك حق انتخاب عجيب و غريب براي خود احقاق كردهاند. از موضع بالانگاه ميكنند و ميگذرند و خاطر به هيچكس نميسپارند. اين ريموت كنترلر را دست كم نگيريد. تا چند سال پيش ما محكوم بوديم برنامههاي سطحي و سخيف عيدانه را ببينيم و زير لب غري بزنيم و اعتراضي نكنيم. اما حالا عين المپنشينان مينشينيم و هزارتا كانال را بالا و پايين ميكنيم و از موضع بالا همه را دست مياندازيم و به ريش همه برنامهسازان ميخنديم. يك دقيقه روي اين كانال، يك دقيقه روي آن كانال، چند دقيقه روي كانال خودمان، يك نگاهي به تلگرام و گوشي موبايل، يك پرسهاي در فيسبوك، دوباره برگشتن به كانالهاي خودمان و رفتن به امريكا و لندن و ابوظبي و... اين حق انتخاب؛ معني سياسياش ميدانيد يعني چه؟ يعني «ببين و بگذر و خاطر به هيچكس مسپار». اين موضع، موضع خردمندان است و به نظرم مردم ما رداي خرد برتن كردهاند و روزبهروز از اتفاقات روزمره بيشتر ارتفاع گرفتهاند و ميگيرند... بيجهت نيست كه من خوشبينم. اين دم و دستگاههاي جديد منجر به پرسشگري آرام و منطقي و بيهزينه ميشوند و ميتوانند باعث اتفاقات خوشايندتر هم بشوند، قدر ريموت كنترلر را بدانيد.