• ۱۴۰۳ جمعه ۶ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3504 -
  • ۱۳۹۵ شنبه ۲۸ فروردين

آخر اين چه كاري است

سيد علي ميرفتاح

 اين راه دور را كجاي دلم بگذارم؟ اين همه جاي نزديك و مصفا و مخلي بطبع و دم دست و آماده و تجربه شده را بگذاريم و برويم آخر جنوب تهران كه چه شود؟ در همين حالت عادي مترو و اتوبوس و تاكسي هزار تا مشكل و مصيبت و گرفتاري دارند تا ملت را به سر كار و به خانه‌هاشان برسانند، علي‌الخصوص كه پيرايه نمايشگاه كتاب را هم بخواهند بر آن ببندند. من بعيد مي‌دانم حضرات تصميم‌گير هيچ‌وقت گرفتاري اياب و ذهاب در تهران را شخصا درك كرده باشند. شما يك شب كه يك نمه باران مي‌زند به اين شهر نگاه كن ببين مردم با چه والذارياتي خودشان را به مقاصد خود مي‌رسانند. باران هم نزند در همين حالت عادي كار دشواري است كه كسي از ميرداماد به شهرري برود و از آنجا برگردد. براي هموار كردن اين مسير شك نكنيد به چيزي بيش از كتاب نياز داريد...
كتاب كلا به نظرم تبديل به كالاي ذوقي و تفنني شده و از سبد خانوار حذف. همين كتابفروشي‌هاي معمولي هم به زور آكساسوار و گلدان و كاكتوس و قهوه و لوازم‌التحرير خودشان را سرپا نگه مي‌دارند. نمايشگاه كتاب هم همه مي‌دانيم كه حقيقتا نمايشگاه به معني دقيق كلمه نبود و بيشتر يك فروشگاه بزرگ‌سالانه بود كه با تخفيف‌هاي تشويقي همراه بود و باعث مي‌شد كه صنعت رو به زوال كتاب نفسي بگيرد و كمي كمر راست كند. براي اهل كتاب هم بد نبود كه در فرصت ارديبهشت پول كمتر بدهند و كتاب بيشتر بخرند... دست آخر پز نمايشگاه مي‌ماند براي مسوولان محترم كه عدد، رقم‌هاي اين هشت، ده روزه را فهرست كنند و به خود آفرين بگويند و از سوي روساي قدرشناس خود آفرين بشنوند. حال براي اينكه ملت را به آن سر شهر ببرند كلي بايد هزينه الكي و اتوبوس كرايه كنند و شيفت فوق‌العاده بگذارند و... خيلي هم خوب. اما آيا اين هزينه را بهتر نبود در خود همين سنت متداول هر ساله خرج مي‌كردند و به كتابخران و كتابفروشان واقعي كمك مي‌كردند. بحث سوخت و شلوغي و هزينه‌هاي فوق‌العاده يك طرف، بحث اين وقتي كه در راه هبا و هدر مي‌رود يك طرف. وقتي نمايشگاه در مصلي يا همان پارك‌وي بود، بالاخره آدم مي‌توانست برنامه‌ريزي كند و لابه‌لاي كارهاش سري هم به نمايشگاه بزند. خود ناشران به هزاركارشان مي‌رسيدند، دم ظهر يك سري هم به غرفه‌شان بزنند و حساب و كتاب كنند و از ملت پذيرايي. اما رفتن تا محل جديد نمايشگاه يعني يك روز كامل اداري و چه ناشر باشي و چه كتابخر امكان ندارد بتواني برنامه‌ريزي كني و نمايشگاه رفتن را با يك كار ديگر و يك جاي ديگر تنگ هم بزني؛ نه. از خانه درآمدن و رفتن به جنوب تهران يعني اينكه ديگر تكليف از شما ساقط است و نبايد كسي بازخواست‌تان كند كه چرا از كلاس و كار و قرار و مدارهاي ديگر باز ماندي. ضمن اينكه يكي از بيماري‌هاي شايع تهران سردرد حاصل از ترافيك است. يعني شما اگر در راه خانه يا اداره بيش از 40 دقيقه در مترو و اتوبوس و تاكسي و ماشين شخصي باشيد بي‌ترديد نياز مبرم به ادويل و استراحت مطلق پيدا مي‌كنيد. يعني امسال در نمايشگاه كتاب ما با تعدادي از ملت سر و كار داريم كه سردرد ميگرني دارند و طاقت‌شان طاق است و اعصاب‌شان به هم ريخته است و به يك تلنگر نياز دارند تا يقه هم را بگيرند و بزنند توي پك و پهلوي هم... يعني الكي الكي ما يك نمايشگاهي را داريم تدارك مي‌بينيم كه در آن همه بي‌اعصابند و حوصله هم را ندارند و از صبح كه كركره را بالا مي‌دهند خسته و خشمگينند و مبتلا به صداع. حالا كلا اينجا كه قبلا بود يا اين باغ كتاب كه روي تپه‌هاي عباس‌آباد ساخته‌اند عيب‌شان چه بود و مشكل‌شان چه بود كه يك دفعه مسوولان به نتيجه رسيدند كه فلك را سقف بشكافند و طرحي نو دراندازند... من اول فكر كردم ارشاد براي اينكه تقاص نويسنده‌هاي مظلوم را از ناشرين بدحساب بگيرد آمده و خواسته به اين نحو متنبه‌شان كند و به آنها بفهماند كه دست بالاي دست بسيار است... اما اين وسط نه فقط خشك ناشر كه ‌تر مولف و خريدار هم مي‌سوزند. آخر اين چه كاري است؟ اين چه يك كلام ناخوشايندي است كه صاحب‌منصبان از آن پايين نمي‌آيند؟ كتاب در آستانه اضمحلال است. بي‌خودي به آن‌ور نرويد و طرح نو نيندازيد. شما عجالتا همان قاچ زين مسبوق به سابقه را بچسبيد كه سواري پيشكش‌تان.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون