گفتوگو با ريچارد لينكليتر، كارگردان پسربچگي
لحظات گذر بسياري در زندگي وجود دارد
بهار سرلك/ ريچارد لينكليتر، كارگردان امريكايي طي 25 سال فعاليت در سينما، همواره به گذر و تغييرات دورههاي زندگي انسان پرداخته است؛ او در فيلم «مات و مبهوت» به گذر از نوجواني به بزرگسالي، در فيلمهاي «پيش از طلوع»، «پيش از غروب» و «پيش از نيمهشب» به تغيير در وضعيت رابطه يك زوج و در فيلم «پسربچگي» به پستي و بلنديهاي يك زندگي پرداخته است.
آخرين ساخته لينكليتر «هر كي يه چيزي ميخواد!!»، ميتواند دنباله فيلم «پسربچگي» باشد. داستان فيلم كمدي «هر كي... » در پاييز سال 1980 رخ ميدهد و درباره زندگي بازيكن بيسبال دانشگاهي به نام جيك در آخرين روزهاي تعطيلاتش است. اين فيلم نگاهي به مردانگي در آن سال دارد؛ در واقع زماني كه مرداني شبيه به جيك ملموس نيستند.
راس فيشر، خبرنگار اينديواير به تازگي با اين كارگردان درباره استفاده از موسيقي در آثارش، پيشرفت موازي فيلمهاي «پسربچگي» و «هر كي...» و همچنين علاقه اين كارگردان براي دور ماندن از مشكلات به هنگام انتخاب و پيشبرد پروژههايش مصاحبه كرده است. در ادامه گزيدهاي از اين مصاحبه را ميخوانيد:
موزيك، بخش مهمي از آثار شما را تشكيل ميدهد؟ انتخاب موسيقيها از كجا ميآيد؟
وقتي در حال نوشتن فيلمنامه هستم آهنگها به ذهنم ميرسند، به صدها آهنگ از دورهاي كه داستان در آن اتفاق ميافتد گوش ميدهم، هميشه آهنگها را جمع ميكنم. گوشدادن به آهنگهاي يك دوره، به حافظه كمك ميكند. موسيقي و عطرها بيشتر از هر چيز ديگري خاطرهها و نوستالژيها را در ذهن زنده ميكنند. يادآوري خاطرهها به من كمك ميكند. بنابراين من همه نوع موسيقياي جمع ميكنم و يك كمد پر از آلبوم موسيقي دارم. نام بعضي از آنها را در فيلمنامه آوردهام، خيلي مهم است. بعضي از آهنگها در فيلم نيستند. وقتي بازيكنهاي بيسبال در فيلم «هر كي... » به كافه ميروند و ترانه «ميخواهم معشوقهات باشم» از «پرينس» پخش ميشود و همچنين ابتداي فيلم هم ترانه «شاروناي من كجاست» شنيده ميشود اما من ترانه ابتدايي فيلم را كمي بررسي كردم. ترانههايي كه ابتدا در نظر گرفته بودم، در نهايت در فيلم جاي نگرفتند اما به شكل گرفتن لحن داستان كمك كردند و خيلي جالب است كه ببيني بازيگرها كدام آهنگها را دوست دارند يا به كدام ترانه واكنش بهتري نشان ميدهند. انتخاب موسيقي مثل روندي است كه به تدريج شكل ميگيرد.
شما بارها با رندال پوستر، ناظر موسيقي كار كردهايد.
بله، بارها. از زمان فيلم «حومهنشيني» تا به حال، 20 سالي ميشود كه با هم كار كردهايم.
او و وس اندرسون يك «انبار» موسيقي دارند كه در انتظار استفاده از ترانههاي اين انبارشان هستند. شما هم مثل آنها هستيد؟
راستش نه. من هيچوقت نميگويم: «آه، من بايد اين ترانه را يك روزي روي يكي از فيلمهايم بگذارم. » اما وقتي آهنگهايي ميشنوم كه دوستشان دارم... ترانههاي محبوبي كه همه جا پخش ميشوند من را ياد ترانههايي مياندازند كه يك جورهايي فراموش شدهاند، ترانههايي كه كمي گمنامند يا گلچين دوره خودشان هستند، به اين فكر ميكنم كه چه قطعهاي براي فيلم مناسب است و بعد وقتي در موقعيت ساخت فيلم قرار بگيرم متوجه ميشوم از عناصر خاصي ميتوانم استفاده كنم. چند سال پيش فيلم «من و اورسن ولز» را ساختم و اتفاقي متوجه شدم كه موسيقي اين دوره از داستان فيلم را دوست دارم. من همه خوانندهها و صداهايشان را دوست دارم.
مثل اينكه شخصيتهاي «هر كي... » ادامه شخصيتهاي «پسربچگي» هستند؛ گويي شخصيتها از «پسربچگي» خارج و مستقيما وارد فيلم بعدي شدهاند.
بله، تقريبا ادامه پيدا كردهاند.
آيا تا به حال در فيلمي به شخصيت فيلم پيشين خود بازگشتيد، مثلا به اين فكر كنيد كه چه اتفاقي براي شخصيت «مات و مبهوت» يا فيلمي شبيه به آن افتاد؟
اين كار خيلي آسان است چون بسياري از فيلمهاي من در مدت زمان محدودي رخ ميدهند و تقريبا ميتواني اين ويژگي را در هر فيلمي كه ساختم ببيني و البته كه اين كار را براي بسياري از فيلمها انجام دادهام. تنها سوالي كه بايد پرسيد اين است كه چرا بايد اين كار را بكني؟ داستاني كه ميخواهي تعريف كني اين است كه شخصيتها را وادار به انجام كاري كني و داستان يك شيرينكاري نباشد يا به خاطر دلايل اقتصادي عناصري را در فيلم نگنجاني.
چه چيزي باعث ميشود كه شما سراغ گذر فرد از يك دوره به دوره ديگر زندگياش برويد و اين انتقال را موضوع فيلمتان قرار دهيد؟
لحظات گذر بسياري در زندگي وجود دارد يا لحظاتي كه همهچيز تعريف ميشوند، من اين چيزها را ميبينم. از نظر من، لحظهاي هم در پيشرفت زندگيتان هست كه نقطهاي فرهنگي است. مثل پايان يك دوره. در آن لحظه متوجه اين پايان نميشوي اما وقتي زمان ميگذرد و به گذشته نگاه ميكني ميفهمي كه از آن دوره بيرون آمدهاي... تقريبا مثل «آخرين روزهاي پمپئي» (ميخندد.) كمي زيادهروي است اما دورهها در حال تغيير هستند، اتفاقها در راهند، واكنش فرهنگي هم رخ ميدهد و همهچيز بدتر ميشود. وقتي به گذشته نگاه ميكنم، ميفهمم جواني دوره خيلي خوبي بود.
پيش از طرحريزي «هر كي... » پروژههاي مختلفي داشتيد كه بخواهيد روي آنها كار كنيد، ميدانستيد چطور بايد ساخت اين فيلم را شروع كنيد؟
نميدانستم، ساخته شدن هر فيلمي عجيب است. كارهاي زيادي ميكني نه براي اينكه فيلم بسازي، شگفتآور وقتي است كه فيلم ساخته ميشود. پروژههاي كمي در دست دارم و منتظر موقعيت مناسب هستم. امروز برنامه كاري خاصي در نظر ندارم، برنامههاي مختلفي در ذهنم ميپرورانم.