از بيطرفي
تا
عدم تعهد
فريدون مجلسي
نويسنده، پژوهشگر و ديپلمات سابق
انقلاب اسلامي ايران در 22 بهمن 1357 پيروز شد و اندكي پس از رفراندوم قانون اساسي جمهوري اسلامي در 18 خرداد 1358 به نهاد يا جنبش غيرمتعهدها پيوست. شتاب جمهوري اسلامي بيشتر براي ابراز برائت از گرايش به امريكا و پاسخي به وابستگيهاي سياسي و نظامي رژيم پيشين به غرب بود. جمهوري نوبنياد اسلامي ايران ميخواست به اين وسيله با حضور در ميان گروه بزرگي از كشورهاي آسيايي و آفريقايي و امريكاي لاتين كه عدم تعهد بيشترشان با نوعي گرايش به بلوك شرق آن روز همراه بود، نقش بينالمللي جديتري بر عهده بگيرد و از حمايت آن گروه از كشورها برخوردار شود كه تا پيش از آن روابط سردتري با رژيم پيشين ايران داشتند. براي ريشهيابي جنبش عدم تعهد بايد به مبارزات ضد استعماري اغلب كشورهاي عضو آن توجه شود كه بيشترشان پس از جنگ جهاني دوم به استقلال دست يافته و مستقل شدند. اين كشورها نميتوانستند به آساني رنجها، خسارات و اهانتهايي را كه از كشورهاي استعمارگر اروپايي تحمل كرده بودند فراموش كنند. كنفرانس باندونگ اندونزي را كه در سال 1955 با حضور جواهر لعل نهرو نخست وزير هند، جمال عبدالناصر رييسجمهور مصر و دكتر احمد سوكارنو رييسجمهور اندونزي برگزار شد ميتوان نخستين قدم در شكلگيري جنبش غيرمتعهدها دانست. در آن زمان هنوز بيش از 7 سال از استقلال هند از بريتانيا و اندونزي از هلند نميگذشت. مصر نيز دولت سلطنتي را سرنگون كرده و جمال عبدالناصر با برافراشتن علم ناسيوناليسم عربي به دنبال يارگيري و دورخيز براي اقدام بزرگ ملي كردن كانال سوئز بود كه يك سال بعد آن را عملي كرد و به حمله انگليس و فرانسه به مصر و اشغال سينا منجر شد. در ديدار بعدي سران آن كشورها كه در بلگراد انجام شد دو چهره شاخص ديگر يعني تيتو رييسجمهور يوگسلاوي و قوام نكرومه رييسجمهور نامدار غنا نيز به آنان افزوده شدند. اينان در شرايطي كه جنگ سرد در اوج خود بود نهضتي را پديد آوردند تا بكوشند در قالب كنفرانس كشورهاي غيرمتعهدها خود را از درگيريهاي جنگ سرد دور نگاه دارند و جمعا در مقابل دو بلوك رقيب سرمايهداري و كمونيسم قدرتي به حساب آيند. در واقع اين كشورها كه اغلب مايل نبودند با پيوستن به ارودگاه كمونيسم خود را اسير برتري شوروي كنند، يا در داخل كشورهايشان با تضادها و درگيريهاي ايدئولوژيكي مواجه شوند كه نظام كمونيستي به همراه ميآورد و در عين حال مايل نبودند بار ديگر اسير سلطه سياسي و نظامي استعمارگران پيشين شوند. با اين حال به عنوان كسي كه شاهد شكلگيري مراحل مختلف اين جنبش بوده است ميتوانيم بگوييم كه اعضاي اين نهضت با وجود نگراني و احتياط نسبت به كمونيسم، در عرصه جهاني رفتارهايشان بيشتر متمايل به بلوك شرق بود و از حمايتهاي مادي و معنوي آن نيز برخوردار ميشدند.
پنج اصلي كه در كنفرانس باندونگ از سوي سوكارنو اعلام و عملا به مرامنامه اين جنبش تبديل شد (پانجاشيلا = پنج اصل) عبارت بودند از:
1- احترام به تماميت ارضي و حاكميت يكديگر
2- برابري ورعايت منافع متقابل
3- عدم تجاوز به يكديگر
4- همزيستي مسالمتآميز
5- عدم دخالت در امور داخلي يكديگر
كنفرانس سران غيرمتعهد از آن زمان هر سه سال يك بار برگزار ميشود و رياست كنفرانس به مدت سه سال به عهده كشور ميزبان قرار ميگيرد. پس از پيوستن جمهوري اسلامي به جنبش غير متعهدها نوبت ميزباني و رياست عراق همزمان شد با جنگ عراق عليه ايران كه با موازين عدم تعهد يعني همان پنج اصل زيربنايي مغايرت داشت، و لذا كنفرانس بغداد كه رياست جنبش را به عراق واگذار ميكرد برگزار نشد. زماني كه ايران به اين جنبش پيوست مواجه شد با اشغال افغانستان توسط شوروي و سپس عقبنشيني شوروي و سقوط دولت كمونيستي افعانستان، كه تا سال 1991 به ازهمپاشيدگي بلوك شرق و فروپاشي شوروي انجاميد. با اين ترتيب و با توجه به بلوك بنديهاي جديد جهاني و پديداري تحولات بزرگ دروني كشورهاي عضو جنبش غيرمتعهدها عملا ديگر ماموريت تعريف شده مهمي حتي در حد باشگاهي از كشورهاي متحد يا متفق يا همسونگر براي اين جنبش باقي نمانده است. در سال 2012 ايران ميزبان كنفرانس بود و آقاي احمدينژاد در بخش پاياني رياستجمهوري خود رياست كنفرانس را بر عهده گرفت كه بيلاني درباره حاصل كار آن قابل ارايه نيست. دستاوردهاي جنبش غيرمتعهدها بيشتر به سالهاي جنگ سرد بازميگردد كه كشورهاي عضو ميتوانستند براي خود حمايتها و منافعي در مقابل دو بلوك جهاني خصوصا در سازمان ملل جلب كنند. در سرگشتگي بعد از فروپاشي شوروي آن خصوصيت يا خاصيت از ميان رفت و نوعي بلاتكليفي بر كنفرانس سايه افكند. به طوري كه اخيرا شاهد بودهايم اتحاديه عرب و حتي كنفرانس اسلامي در ستيزهجويي عربستان سعودي با ايران و با توجه به جذابيتهاي مالي عربستان در جلب كشورهاي فقير، بيشتر به ابزارهايي در حمايت از شعارها و تمايلات عربستان بدل شدهاند كه البته براي آن نهادها نيز اعتباري باقي نميگذارد. جنبش غيرمتعهدها نيز در حال حاضر به همان سرنوشت نيمبند مواجه شده است. در واقع اين پرسش مطرح است كه عدم تعهد به چه چيز در مقابل چه چيز ديگر؟
از بيطرفي تا عدم تعهد در ايران
در ايران، بيطرفي كه بعدها عدم تعهد جاي آن را گرفت، به دلايل تاريخي مفهوم و معنايي متفاوت و ويژه خود دارد. ايرانيان كه از تعديات روسيه و انگليس در دوران قاجار رنجيده بودند، زماني كه جنگ جهاني اول ميان روسيه و انگليس و متفقانشان از يك سو و آلمان و متحدانش از سوي ديگر درگرفت، طبيعتا جانبدار آلمان بودند و حتي شايعه مسلمان شدن قيصر آلمان را هم جدي ميگرفتند، اما همسايگي ايران از شمال و جنوب با روسيه و بريتانيا براي دولت ايران اين امكان را باقي نميگذاشت كه جانبداري خود را از آلمان علني كند؛ لذا براي اينكه خسارت كمتري ببيند اعلام بيطرفي كرد. بيطرفي ايران در آن جنگ البته تاثيري نكرد و نيروهاي روسي و بريتانيا به بهانه جلوگيري از دستيابي عثماني متحد آلمان به منابع نفت ايران كشور را اشغال كردند. گروهي از رجال ايراني كه خواهان حمايت از نيروهاي مسلمان عثماني بودند به كرمانشاه مهاجرت كردند و دولتي در تبعيد تشكيل دادند و درها را به سوي عساكر عثماني گشودند. به زودي تعديات عساكر عثماني چنان عرصه را تنگ كرد كه فشارهاي سالداتهاي روس و سربازان بريتانيا را ترجيح ميدادند! وقتي جنگ به پايان رسيد و در كنفرانس ورساي ميراث عثماني را تقسيم ميكردند ايران نيز هياتي به پاريس اعزام كرد، كه با تنگدستي و مشكلات بسيار كوشيدند حقوقي براي ايران استيفا كنند. خصوصا آنكه دولت روسيه نيز فروپاشيده و شوروي متزلزل جانشين آن شده بود. ماموريت آن هيات يكي تلاش براي استرداد سرزمينهاي از دست رفته به موجب قرارداد تركمانچاي بود و ديگري دريافت سهمي از ميراث عثماني و سرزمينهاي از دست رفته ايراني كه در جنگ چالدران در تصرف عثماني قرار گرفته بود.
در ورساي، انگلستان مانع حضور ايرن در كنفرانس ورساي و مطرح كردن خواستههايش شد. ميگفتند كه اين كنفرانس صلح به كشورهاي درگير در جنگ مربوط است، شما كه بيطرف بودهايد به چه دليل بايد در آن شركت كنيد؟ اما نگفتند كه اگر قبول داريد ايران بيطرف بود، چرا آن را اشغال كرديد. بار دوم جنگ جهاني دوم بود كه باز ايران اعلام بيطرفي كرد و عملا متمايل به آلمان بود. اما متفقين پذيراي آن نبودند و بار ديگر منجر به اشغال ايران از شمال و جنوب توسط روسيه و انگليس و بركناري رضاشاه از سلطنت شد.
نكتهاي كه پس از جنگ جهاني اول بيطرفي ايران را مخدوش ميكرد قرارداد دوستي ايران و شوروي بود. شوروي كه در تلاش براي صدور انقلاب خود با حمايت از ميرزاكوچك خان و دولت جمهوري سوسياليستي گيلان و شورشهاي ديگر در مازندران و آذربايجان و كردستان دولت ايران را تحت فشار قرار داده بود، دولت ايران را براي دفع شر ناچار به انعقاد قرارداد دوستي 1921 كرد و با دادن امتيازات كوچكي شرطي را در قرارداد دوستي گنجاند كه بهانه دخالت بعدي آن كشور در جنگ جهاني دوم و همچنين بهانهاي براي خودداري از بيرون بردن نيروهايش پس از پايان جنگ و ماجراي پيشهوري در آذربايجان شد. به موجب ماده 6 آن قرارداد هر زمان نيروهايي خارجي به ايران وارد ميشدند كه امنيت مرزهاي شوروي را به مخاطره ميانداخت، به شوروي اجازه ميداد بدون نياز به كسب اجازه از ايران نيروهاي خود را براي دفع خطر وارد خاك كند!
در زمان دكتر مصدق كه وارث سنت بيطرفي بود، اصطلاح توازن منفي يعني خودداري از دادن امتياز به هيچ يك از دو بلوك [با تاكيد بر شوروي و بريتانيا] مطرح شد. البته اقتدار حزب توده و سازمان نظامي آنكه شايد از سوي مصدقي اهرمي براي ترساندن و جلب حمايت امريكا محسوب ميشد اثر معكوس گذاشت و موجب حمايت امريكا و انگليس از دولتي شد كه با توسل به كودتاي نظامي ارتش در ايران به روي كار آمد. اين دولت خود را بهشدت مورد تهديد شوروي ميديد و براي امنيت خود اولا عضو پيمان نظامي بغداد شد (سنتوي بعدي) كه كاملا مغاير بيطرفي بود و ثانيا قرارداد دفاعي خاصي با امريكا امضا كرد كه مانند ماده 6 قرارداد دوستي ايران و شوروي و براي خنثي كردن آن به دولت امريكا اجازه ميداد كه در صورت ورود نيروهاي شوروي به خاك ايران بدون نياز به كسب قبلي نيروهاي خود را وارد ايران كنند. به ياد دارم كه در نخستين ماههاي استقرار دولت جمهوري اسلامي وزير خارجه وقت با آن هيجان ضدغربي درصدد اعلام فسخ قرارداد دفاعي ايران و امريكا و لغو آن امتياز بود كه پذيرش امتيازات سياسي براي پرسنل نظامي امريكا نيز محصول همان بود. در آن زمان همكاران ديپلمات قديمي ما وزير را توجيه كردند كه در آن كار شتاب نكند، زيرا اگر قرار باشد آن ماده لغو شود همزمان با آن ماده 6 قرارداد ايران و شوروي نيز بايد لغو شود. اكنون بعد از آن همه تحولات، و خصومت علني و طولاني ايران و امريكا و فروپاشي شوروي كه البته روسيه قائم مقام آن است، هنوز آن دو قرار داد و آن مواد تحميلي رسما لغو و ابطال نشده است. بيطرفي تاريخي مانند وضعيت سوييس در ميان كشورهايي كه بارها با يكديگر جنگيدهاند، با عدم تعهد قدري متفاوت است. سوييس حتي عضويت در جنبش غيرمتعهدها را مغاير بيطرفي مطلق سياسي خود ميداند. به نظر نگارنده مقيد كردن كشور به بيطرفي خود ميتواند مخل استقلال كشور باشد. كشور بايد در هر زمان با رعايت منافع خود تصميم بگيرد كه در شرايطي بيطرف بماند يا جبههاي را برگزيند، اما وابستگي و تعهد به عضويت در بلوكبنديها نبايد موجب فرمانبرداري و سرسپردگي و مخل منافع ملي باشد.