39 سال بعد از شريعتي
ميراث «دكتر»
همراه با گفتوگوهايي با سوسن شريعتي
هادي خانيكي ، احمد نقيب زاده
عظيم محمودآبادي
با گذشت چهار دهه از مرگ شريعتي و فراز و فرود اشخاص و نحلههاي گوناگوني كه در اين مدت بخشي از جريان روشنفكري ايران را نمايندگي ميكنند اين سوال پرسيدني است كه ميراث او براي امروز ما چيست؟ نويسندهاي كه در دوران حيات فكرياش و حتي پس از مرگ زودهنگامش از جانب موافقان و مخالفان «دكتر» خوانده ميشد، امروز در كجاي مناسبات سياسي و اجتماعي جامعه ما ايستاده است؟
شريعتي هر كه بود و هر چه كرد در جايگاه بلامنازع او در تاريخ روشنفكري ما ترديدي نيست. اهميت شريعتي و آثار و آرايش در جريانهاي مختلف فكري جامعه ما آنقدر هست كه همچنان بعد از گذشت چهار دهه از مرگ او هر فرد يا جريان روشنفكري ناگزير از آن است كه نسبت خود را با او و آرايش مشخص كند. از همين رو است كه ميبينيم كمتر – اگر نگوييم هيچ - چهره يا جرياني در بين مجموعه روشنفكري ايران وجود دارد كه در مدح يا ذم شريعتي و آثارش چيزي نگفته باشد. آثار شريعتي حتي در ميان ساير جريانهاي فكري غيرروشنفكري ما نيز سالها مورد بحث، نقد و مداقه قرار گرفته است كه از آن جمله ميتوان به بخشهايي از روحانيت و حوزههاي علميه اشاره كرد. از آنجايي كه بخش مهم و گستردهاي از آثار شريعتي مربوط به مباحث ديني و خوانش او از برخي متون اسلامي و تاريخ تشيع ميشد، حوزههاي علميه نيز مانند جريانهاي دانشگاهي و روشنفكري نسبت به آراي شريعتي بيتفاوت نبودند. چنانچه در ميان جماعت روحاني چهرههاي شاخص و شناختهشدهاي را ميتوان در هر دو سوي ماجرا يافت. شخصيتهايي همچون شهيد آيتالله بهشتي، شهيد مفتح، امام موسي صدر و... از مشهورترين چهرههاي مدافع و حامي او بودند. از سوي ديگر چهرههاي شاخصي همچون شهيد مطهري، شيخ قاسم اسلامي، آيتالله مصباحيزدي و... از شناختهشدهترين مخالفان دكتر شريعتي در بين روحانيت بودند. بحث شريعتي و نظراتش در حوزههاي علميه آنقدر داغ بود كه ميتوانست روحانيت شيعه را دست كم در دورهاي به موافقان و مخالفان او تقسيم كند و اين تقسيمبندي آن قدر جدي بود كه حتي در رابطه برخي از آنها نيز ميتوانست تاثيرگذار باشد. چنانچه گفته شده حمايت شهيد بهشتي از شريعتي و مخالفت آيتالله مصباحيزدي با او سرانجام به رابطه دوستانه چندين و چند ساله اين دو روحاني پايان ميدهد. پايان رابطه دوستانه شهيد بهشتي با آيتالله مصباح البته پايان اين ماجرا نبود. چنانچه ميدانيم چندي بعد شهيد بهشتي طي يك سخنراني به بيان انتقادات صريحي نسبت به آيتالله مصباح پرداخت كه اين مساله به قهر مصباح از مدرسه حقاني به همراه هجده تن از روحانيون نزديك به وي منجر شد. بنابراين شريعتي و آثارش نه فقط در بين روشنفكران و دانشگاهيان بلكه در ميان ديگر طبقات اجتماعي از جمله روحانيت نيز داراي اهميت بسيار بالايي بود. شريعتي هم در طول دوران حياتش و هم در تمام سالهاي پس از آن انتقادات بسياري را برانگيخت كه اين خود به معناي آن است كه حرفهايش شنيده و از آن مهمتر فهميده ميشد. در سالهاي اخير ميزان نقدهايي كه به شريعتي ميشود بيشتر و بيمحاباتر از قبل شده كه آن را بايد از جوانب مختلف مورد تحليل قرار داد. برخي از اين نقدها از سوي روشنفكراني مطرح ميشود كه شايد هنوز پس از سالها در حسرت شهرت و محبوبيتي كه شريعتي داشت ماندهاند كه اين موضوع بحث ما نيست. اما هستند نقدهاي ديگري كه بخشي از شرايط امروز ما را نتيجه تئوريپردازيها، كتابها و سخنرانيهاي او در دهههاي چهل و پنجاه ميدانند. در واقع اينها علل ناكاميها و نارساييهاي كنوني جامعه سياسي ما را در سخنرانيها، جزوات و كتابهاي شريعتي جستوجو ميكنند. در اينكه شريعتي در دهههاي چهل و پنجاه در جامعه ايران شاخصترين چهره روشنفكري ما بوده ترديدي نيست. در اينكه تاثير او با هيچ كدام از ساير چهرههاي روشنفكري ايران – چه به لحاظ كيفي و چه به لحاظ كمي- قابل مقايسه نبوده نيز شكي و باز ترديدي نيست كه هر كاري در ساحت سياست و جامعه انجام ميشود متضمن آثار نيكو از سويي و پيامدهاي منفي از سوي ديگر است كه بايد با چشم نقادانه به آن نگريست و مورد بازخوانياش قرار داد. اما اينكه با تجربه امروزي بعد از گذشت نزديك به چهار دهه از استقرار نظام جمهوري اسلامي به نقد روشنفكري بنشينيم كه بيش از يك سال مانده بود به انقلاب از دنيا رفت و تمام نارساييها و ناكاميهاي اين دوران را حاصل كار و فعاليتهاي فكري او بدانيم نه به انصاف نزديك است نه به واقعيت. حال بايد پرسيد آيا اين روشنفكري كه بعد از چهل سال همچنان مورد تعريف و تمجيد از سويي و نقد و رد از سوي ديگر است چه چيزي براي امروز ما و جامعهمان دارد؟ به بيان ديگر ميراث «دكتر» براي امروز ما چيست؟به نظر ميرسد طيف مخاطبي كه شريعتي در دوران حياتاش براي خود تعريف كرده بود امروز نيز همچنان ميتواند مخاطب آثار او باشد. شريعتي در صورتبندي خود از جامعه آن را به سه طيف متفاوت تقسيم كرده بود:
1- طيفي كه اساسا دغدغه دين، مذهب (و احتمالا به طور مشخصتر اسلام) را ندارد.
2- طيفي كه به دين و مذهب با همان آموزههاي قديمي، سنتي بسنده كرده و هيچ احتياجي به بازانديشي و مستدل كردن عقايدي كه به آن اعتقاد ميورزد نميبيند.
3- طيفي كه با وجود اينكه مذهب همچنان برايش دغدغه است - و دغدغه مهمي هم هست- اما خود را نيازمند آن ميبيند تا در عقايدي كه دارد پالايش كند و اعتقادات خود را به نحوي مستدل كند كه با زندگي در دنياي امروز تعارض و تنافري نداشته باشد.
شريعتي خود در جايي تصريح ميكند كه او را با دو گروه اول كاري نيست و مخاطبان خود را گروه سوم ميداند يعني كساني كه هم دغدغه دين دارند و هم ميخواهند از آن خوانشي متناسب با دنياي امروز داشته باشند و در عين حال سعي ميكند اين خوانش را متكي بر نص و متون دست اول از تاريخ اسلام كند. به نظر ميرسد اين طيف سوم هنوز هم ميتواند مخاطب شريعتي و آثار شريعتي باشد. ميراث دكتر را بايد در همان راهي جست كه با سيد جمال آغاز شد و به او (شريعتي) ختم نشد.
اما ميراث ديگري نيز شريعتي دارد كه عامتر است از آنچه به آن اشاره شد و آن تشخيص مسائل جامعه است. مسائلي كه متن جامعه با آن آشنا و دغدغهاش را داشته باشد. سرگرمي روشنفكران به مسائلي كه براي جامعه نه دغدغه بوده و نه حتي قابل فهم، راز كاميابي شريعتي و ناكامي بسياري است. دعواهاي روشنفكرانه بين چپ و راست در طول همه اين سالها در كشور ما جز تحليل رفتن نيروهاي روشنفكر به نظر نميرسد نتيجه ديگري داشتهاند.
مشترك بودن دغدغه شريعتي با دغدغه متن جامعه ويژگياي است كه آثار شريعتي را متمايز از آثار ديگران ميكند و همين وجه تمايز است كه اين آثار همچنان مستعد خوانده شدن و دوباره خوانده شدن هستند؛ تا جايي كه يوسف اباذري، جامعهشناس مشهور در يكي از آخرين اظهارنظرهاي خود راهحل جامعه امروز ما را بازگشت به شريعتي دانست و گفت: «مساله را جدي بگيريد و در آموزش جدي باشيد و به دنبال مطالعه متون گذشته برويد و به منابع اصلي خود برگرديد. به آل احمد و شريعتي و غيره برگرديد.»
در واقع اباذري درد جامعه ما را نخواندن و آثار شريعتي را همچنان خواندني ميداند. خواندني ميداند چون لابد معتقد است او حرفي براي گفتن داشته و دارد. آري بايد به سراغ شريعتي رفت و به او بازگشت تا در «با مخاطبهاي آشنا»اش خواند: «بخوان و بخوان و بخوان.»