گزارش «اعتماد» از انفجار لوله گاز در شهران
آتش 20 متري روي سر مردم
يزدان مرادي
گودالي كه از آن انفجار شديد برجاي مانده، به حدي بزرگ است كه 5 لودر به راحتي در آن جا ميشود. ساعاتي پيش از دل همين گودال، زبانه آتشي20 متري، آسمان را شكافت، ساختمانهاي اطرافش را سوزاند و شيشههايشان را خرد كرد؛ در حالي كه ساكنان اين ساختمانها در برابر اين قدرتنمايي سه ساعته، از پيش شكست خورده بودند و تواني جز تماشا نداشتند: «خيلي وحشتناك بود، نور نارنجياش، گرماي بسيار بالايش و صداي خيلي بلندش شبيه صداي موتور هواپيما، كل كوچه را گرفته بود. سنگ و خاك هم با آن انفجار به سمت ما پرتاب شد.»
حالا چند ساعتي از خاموش شدن زبانه بيوقفه آتشي 20 متري در خيابان ايرانشهر شهران ميگذرد و اكنون تنها گودالي به عمقي چند متري باقي مانده.بعضيها ميگويند دو كارگر در گودال كشته شدهانداما هنوز اين خبر از سوي همه تاييد نشده.آفتاب مستقيم، به قصد سوزاندن صورتها ميتابد و خاك و سنگ و شيشه سطح خيابان را پوشانده. هر از گاهي با وزش باد، گرد و خاكي وسيع به هوا بلند ميشود. دهها كاميون خاكبرداري، تانكرهاي آب، ماشينهاي آتشنشاني و آمبولانس خيابان ايرانشهر را پر كردهاند و پليس، دور تا دور محل حادثه را نوار زرد «خطر» كشيده و سربازهاي خود را مامور كرده تا اجازه ورود به نزديكي گودال را ندهند: «آقا كجا ميروي؟ ممنوع است.» لودرها با صدايي گوشخراش، خود را به گودال ميرسانند و خاكبرداري ميكنند.
اهالي محل كه از ساعت 4:30 بامداد ديروز با اخطار آتشنشانان از خانههاي خود بيرون آمدهاند،با هيجان همهچيز را تماشا ميكنند و بارها «ترس از آتشي كه ديدهاند و انفجاري كه شنيده اند» را به زبان ميآورند. در ميان آنها اما چند نفر بيش از بقيه سراسيمهاند. احمد يكي از آنهاست؛ صاحب يكي از پنج خانهاي كه طعمه آتش شده و انفجار لوله اصلي گاز هنگام حفاري، ماشينهايش را از بين برده : «خواب بودم كه ناگهان با صداي بسيار بلندي از جا پريدم. فكر كردم بمب تركيده، كمي كه حالم جا آمد، ديدم نور نارنجي خيلي شديدي روي پنجره اتاق افتاده. سرم را از آن بيرون بردم ديدم آتشي بسيار بلند، 10-20 متر بالاي سرم است. سنگ هم پرتاب ميشد كه يكي خورد توي سرم؛ داغ داغ بود. فقط سريع رفتم طبقه پايين زن و بچهام را نجات دادم. روي زمين هم كلي سنگ و خاك ريخته بود.»
احمد و خانوادهاش خود را به خيابان رساندند و از دور به سوختن خانه و انفجار اتومبيلهايشان خيره ماندند: «يك پژو، يك پرايد و يك ماشين ديگر هم بود كه داغان شده بود. يكي كه كلا منفجر شد. كلي مامور آتشنشاني هم آمده بود، اما كاري نميتوانستند بكنند، آتش خيلي زياد بود، همين جور از ساختمانها ميرفت بالا.»
در نزديكي حادثه، يك ايستگاه آتشنشاني است كه دقايقي كوتاه پس از صداي انفجار، مامورانش را با دهها ماشين آتشنشاني به محلاعزام كرد؛ احمد راست ميگفت، در ابتدا كاري از دست آنها نيز ساخته نبود؛ آتش بيمهابا ميتازيد: «آتشنشانها با بلندگو از همه ما خواستند از خانه خارج شويم. بعضيها هم آمدند در خانه مان را زدند و گفتند ماشينهايتان را از پاركينگ بيرون بياوريد چون هر لحظه امكان انفجار وجود داشت.»
تعريف احمد از حادثه، اهالي محل را به سمت او كشانده بود؛ صدها نفري كه از ساعتها پيش، هراسان از خانههاي خود بيرون آمده و سه ساعت تمام به زبانه آتشي خيره مانده بودند كه «رنگ خانههايشان را تغيير داده بود». سامان ميگويد: «من از قرمز شدن رنگ خانه متوجه حادثه شدم. از بالكن بيرون را نگاه كردم، ديدم در چند متري، آتش از ساختماني شش طبقه رفته بالا. بدون استثنا، همه مردم ريخته بودند بيرون. بعضيها هم دست بچههايشان را گرفتند و رفتند پاركي كه در چند صد متري اينجاست. شدت انفجار خيلي بالا بود. يك ساختمان شش طبقه آنجاست، آتش چندين متر از آن هم بالاتر رفته بود. » اشاره سامان به يك ساختمان شش طبقه تجاري در نزديكي محل وقوع انفجار است كه سوخته اما كسي در آن نبوده است: «اين ساختمان تجاري است، آرايشگاه و مغازه موبايل و اينجور چيزهاست. براي همين كسي طورياش نشده، در طبقه اول آن هم يك بستني فروشي بود كه كلا آتش گرفته.»
اكرم، زن ميانسال كه عينكي دودي به چشم زده، خانهاش 250 متر از محل حادثه فاصله دارد اما او هم كوه آتش را با چشم خودديده: «من صداي انفجاري نشنيدم، چون خانهام دور است اما يك صدايي مثل صداي موتور هواپيما شنيدم، فكر كردم مثل هميشه، هواپيما در حال عبور از آسمان است اما وقتي ديدم صدايش قطع نميشود، از خانه بيرون آمدم ديدم يك آتش بسيار بلند و وحشتناك همه جا را روشن كرده و مردم دارند در خيابانها ميدوند. بوي گاز همه جا را گرفته و آمبولانس و ماشين آتشنشاني همه جا را پر كرده بود.»
آتشنشانان، سه ساعت پس از انفجار لوله اصلي گاز هنگام حفاري، بر قدرت حريق چيره شدند و آتش سر از سركشي برداشت: «بعد از دو سه ساعت، آتش عين شعله گازي كه آرام آرام خاموش ميشود، فروكش كرد و رفت تو زمين. الان هم آب و گاز قطع شده. برق هم رفته بود كه بعد آمد. تلفن هم البته آنتن نميدهد. »در چند قدمي اكرم،يكي از آتشنشانان، خستگي از چهرهاش ميباريد و پاچههاي شلوارش گلي شده بود. او تازه از گودال بيرون آمده بود: «رفته بودم داخل گودال كه يكهو آب نشت كرد و مجبور شدم سريع بيايم بيرون.»
مرد جوان روايت عينيتري از علت وقوع حادثه دارد: «ظاهرا كارگران داشتند حفاري ميكردند كه آوار نشست ميكند و به شكل ناگهاني ميريزد روي لوله اصلي گاز، فشار بالاي آوار باعث ميشود كه لوله بشكند و با نشت گاز، انفجار رخ دهد. شنيدم بعضيها ميگفتند، چنگك لودر هنگام حفر گودال خورد به لوله گاز كه اينطور نيست.»
علي اين را كه گفت، بار ديگر روبان زرد «خطر» را بالا زد و به سمت گودال رفت؛ محلي كه سربازها سعي داشتند مانع از ورود اهالي به آنجا شوند اما نه آن ميزان مصمم كه كسي نتواند خود را به چند متري گودال برساند. بزرگ و كوچك، هر يك با بهانهاي «خانهام آنجاست»، «نگران دوستم هستم» و... توانسته بودند خود را به نزديكي محل حادثه برسانند و آنجا، گودال وسيع، چند ماشين سوخته، ساختمان آتشگرفته و تلاش كارگران در گودال به بهترين سوژه براي دوربين موبايلها تبديل شده بود: «آقا، برادر، برو آنور، براي خودت ميگويم، گودال است، خطرناك است.»
عدهاي از اهالي هم خود را به بالاي ساختمانهاي اطراف رسانده بودند؛ از آنجا گودال بيش از همه در چشم ميزد و تانكرهاي آب، كاميونهاي غول پيكر، لودرها،آمبولانسها و ماشينهاي پليس بيشتر شبيه قطعات يك پازل بودند. در دو قدمي گودال اما، روي زمين شيشههاي خرد شده، زير پاي مردم خردتر ميشد و انعكاس نور از آنها به هوا برميخاست. با هر بار خاكبرداري، گرد و خاك فراواني به آسمان بلند ميشد و در چشم مردم ميزد. آنها سرشان را پايين ميگرفتند و چشمهايشان را براي لحظهاي ميبستند. آفتاب در چهرهها، شديد ميتابيد و گودال، هنوز سوژه نخست موبايل به دستها بود. مردم با دست به هم نشانش ميدادند و بار ديگر مقهور وسعتش ميشدند. در بين آنها، چهار پسر دبستاني هم گوشهاي نشسته بودند؛ از ساعتها پيش. همزمان ميگفتند: «آتش خيلي بزرگ بود. صداشم خيلي بد بود. شيشههاي ساختمانها را ريخته بود. آسفالت را هم ذوب كرده بود. » و يكي شان ناگهان چشمانش راگرد كرد و با خنده گفت: «من كه تا صدايش را شنيدم فقط فرار كردم.»