مخالفان شريعتي از سنتي تا مدرن
علي شكوهي
در آخرين بخش اين يادداشت به معرفي يكي ديگر از طيفهاي فكري مخالف دكتر شريعتي ميپردازم كه هرچند خودش متعلق به نحله فكري روشنفكري ديني است اما با قرائتي كه از دين و مباني اسلام دارد، در برخي از مباحث كليدي نميتواند منتقد شريعتي نباشد. روشنفكري ديني در كشور ما سه چهره شاخص دارد كه هر كدام از منظري به دين نگريستند و بر همين اساس هم تاثيرات وسيعي داشتند و شاگردان زيادي هم تربيت كردند؛ بازرگان، شريعتي و سروش. مرحوم بازرگان از نظر معرفتشناسي ديني در سالهاي قبل از انقلاب به گونهاي ميانديشيد كه بعد از انقلاب تا حدودي نگاهش – دستكم در حيطه انتظارات از دين - تغيير كرد. دكتر شريعتي هم سالهاي بعد از انقلاب را نديد اما تداوم حضور انديشه و آثارش را البته با قرائتهاي مختلف در سالهاي بعد از انقلاب شاهد هستيم. دكتر سروش عمدتا در سالهاي بعد از انقلاب مطرح و معرفي شد و از جمله كساني است كه در درون روشنفكري ديني كشورمان، سرسلسله طيفي جديد از روشنفكران ديني شد كه قرائتش با شريعتي تفاوتهاي اساسي داشت. عمدهترين نيروهاي منتقد و مخالف شريعتي در درون جريان روشنفكري ديني از وابستگان فكري دكتر سروش هستند. يكي از حيطههايي كه مورد نقد اين جريان است، نوع نگاه شريعتي به دين سياسي است كه در آثار سروش و شاگردانش كمتر به اين وجه توجه ميشود و اساسا با تعريفي كه از دين و كاركرد آن در انديشه اين طيف وجود دارد، وجه فردي دين مهمتر و برجستهتر هم معرفي ميشود و اين درحالي است كه شريعتي تمام همت خود را مصروف به صحنه اجتماع آوردن دين و دينداران كرده بود. شريعتي بهصراحت معتقد بود كه «بايد از سطح شخصي، ذهني و تجربي ايمان فراتر رفت و آن را در يك زندگي اجتماعي خاص تبلور بخشيد» و به همين دليل معتقد بود كه مسيحيت كاتوليك، فاقد روح اجتماعي لازم براي ايجاد تحول در جامعه غرب بود و به همين دليل، در جهان مسيحيت پيش از رنسانس يك تحول عمده ايجاد شد كه همان «پروتستانتيسم» است. به اعتقاد شريعتي همين پروتستانتيسم هم «مسيحيت اسلاميزه شده» است زيرا مسيحيت در آن زمان اين روح اجتماعي را از جهان اسلام به عاريت گرفته بود. اين نگاه شريعتي به دين اساسا از سوي سروش و شاگردانش مورد پذيرش نيست و به آن نقد ميشود. شريعتي به دين به مثابه يك «مكتب» نگاه ميكرد و به تدريج عنوان فهم ايدئولوژيك از دين به شريعتي نسبت داده شد. در هرم انديشه فكري شريعتي، نگاه به انسان و طبيعت و جامعه و تاريخ، جهانبيني آدمي را ميسازد اما بر فراز اين جهانبيني، بايد ايدئولوژي هر عصري هم تدوين شود تا رسيدن به جامعه نمونه و فرد الگو شدني باشد. از نظر شريعتي، «ايدئولوژي، ايماني است كه به سطح خودآگاهي، آرمان، مسووليت، تعهد و روشنگري رسيده است» و طبيعي است كه جريان تازهتر حوزه معرفت ديني، اين نگرش را به دين ندارد و دين را به مثابه ايدئولوژي اجتماعي نميپذيرد. آنان با معرفي ايدئولوژي به مثابه يك سلسله اعتقادات پيشيني نقدناشدني و جزم، به شريعتي حمله ميكردند در حالي كه خود شريعتي، اساسا از ايدئولوژي تعريف ديگري داشت و آن را جازمانه تعريف و تفسير نميكرد و ايجاد تغييرات در آن متناسب با نياز هر جامعه و ضرورتهاي هر عصر را لازمه فهم درست ايدئولوژي ميدانست. شريعتي در نقد جامعه ليبرال دموكراسي غربي هم بسيار جدي بود و اين نگرش را در فهم رايج روشنفكران ديني همسو با دكتر سروش شاهد نيستيم. شريعتي مانند برخي از روشنفكران چپ ماركسيستي با سرمايهداري و دموكراسي ليبرال درگير بود و در عين حال از دموكراسي هم دفاع نظري ميكرد و آزادي را مياستود اما روشنفكران ديني شاگرد بازرگان و سروش، خيلي در مذمت دموكراسي غربي سخن نميگويند بلكه در غالب موارد آن را ستايش هم ميكنند. شريعتي با طرح نظريه «امت و امامت»، تفسيري خاص از دموكراسي ارايه داد و از «دموكراسي متعهد» سخن به ميان آورد و الگوي آن را مطرح كرد. اين تفسير به همان ميزاني كه بعد از انقلاب به مزاق مدافعان نظريه ولايت فقيه خوش آمد، براي امثال سروش و اين طيف از روشنفكران ديني خوشايند نبود. از نظر برخي از منتقدان شريعتي، فهم وي از دموكراسي متعهد يك فهم پارادكسيكال است و غيرقابل دفاع. كار به جايي كشيد كه بخشي از روشنفكران ديني جامعه ما در برخي از محافل دانشجويي، رسما مطالعه آثار شريعتي را نفي كرده و مدعي شدند كه بسياري از كتابهاي ايشان براي نسل جوان ما اساسا «بهداشتي» نيست.