• ۱۴۰۳ جمعه ۶ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3561 -
  • ۱۳۹۵ يکشنبه ۶ تير

گفت‌وگو با برايان دي‌پالما

بسياري از وقايع تاريخ سينما در فيلم‌هاي من هست

بهار سرلك

 كم پيش مي‌آيد فيلمسازي امريكايي مراحل مختلف حرفه‌ كارگرداني را طي كند اما برايان دي‌پالما اين مراحل را طي كرده است. پس از نخستين ديدگاه‌هاي پادفرهنگي او در فيلم‌هاي «تبريكات» و «سلام، مامان!» دي‌پالما در فيلم‌هاي «خواهران» (1973)، «عقده‌ روحي» (1976) و «كري» (1976) به تبعيت سبكي از هيچكاك روي آورد. آثار او در دهه بعدي شامل فيلم‌هاي گانگستري «صورت زخمي» (1983) و «تسخيرناپذيران» (1987) مي‌شوند كه پس از آن فيلم «ماموريت غيرممكن» (1996) اثري بي‌رقيب در ميان بلاكباسترهاي (يكي از شركت‌هاي بزرگ كرايه و فروش دي‌وي‌دي) آن زمان را ساخت. با ساخت فيلم‌هاي «آتش غرور» (1990) تا «چشمان مار» (1998) و «ماموريت به مريخ» (2000)، شكست را نيز در حرفه‌اش تجربه كرد. دي‌پالما اين روزها روي پروژه‌هاي كوچك‌تر كار مي‌كند؛ فيلم‌هاي «تنظيم‌شده» (2007) و «Passion» (2012) را با بودجه كم ساخت و آنها را در چند سينما روي پرده برد.
مستند «دي‌پالما»، گزارش تمامي فراز ونشيب‌هاي حرفه او است. اين مستند به كارگرداني نوآه بامبك و جيك پالترو به تازگي در نيويورك روي پرده رفت. تمامي اطلاعات اين مستند از خود دي‌پالما گرفته مي‌شود و او دست بيننده را مي‌گيرد و همراه خود سر صحنه تمامي فيلم‌هايي كه ساخته مي‌برد. اما اين كارگردان پرحرف نمي‌تواند همه حرف‌هايش را در فيلمي دوساعته بيان كند. بنابراين اريك كوهن، خبرنگار ايندي‌واير با او به مصاحبه نشست تا دي‌پالما درباره اينكه چرا هاليوود را براي هميشه كنار گذاشت و از كار در تلويزيون دست كشيد، صحبت كند.

 در مستند‌تان، شما و افراد ديگري مانند استيون اسپيلبرگ و مارتين اسكورسيزي درباره اينكه چطور درگير سيستم استوديو‌هاي اوايل دهه 70 شديد حرف زده‌ايد. در درجه اول چه چيزي شما را وادار كرد اين كار را بكنيد؟
همه ما مي‌خواستيم وارد سيستم استوديو شويم. در اين گروه من مخالف‌ترين بودم كه از سيستم كار استوديو مايوس شده بودم چون استوديو تاثيري تباه‌كننده بر كاري كه شما انجام مي‌داديد، داشت. اساسا آنها مي‌خواستند يك كار را بارها و بارها تقليد كنيد. هميشه احساس مي‌كردم اين تقليد براي يك هنرمند خوب نيست. احتمالش بود در سيستم استوديو زمين بخورم و بيرون بيايم اما لازم است موفق باشيد تا فيلم‌هاي خوبي هم بسازيد بنابراين وارد اين سيستم شدم تا فيلم موفق بسازم تا قادر شوم چند فيلم‌ عجيب‌وغريب بسازم تا بعد دوباره از نو شروع كنم.
به نظر مي‌رسد بعد از ساخت «ماموريت به مريخ» هاليوود را كنار گذاشتيد.
اين فيلم 100 ميليون دلار هزينه برداشت. اين پول‌ها كجا مي‌رود؟ تازگي به اين فكر مي‌كردم هزينه هنگفتي خرج يك فيلم مي‌شود و فشار زيادي براي ساخت اثر هم متحمل مي‌شويم. منظورم اين است كه ذهنت درگير اين مي‌شود كه چقدر برداشت‌هاي جلوه‌هاي ويژه را تمام كرده‌اي چون مدير اجرايي كه پروژه را با او شروع كرده بوديم، پروژه را ترك كرد و فرد ديگري را آوردند بنابراين مدام با سياست‌هاي جديدي روبه‌رو مي‌شدم كه شبيه به سياست‌هاي مدير قبلي فيلم نبود. در پايان پروژه «ماموريت به مريخ» آنقدر پول نداشتم كه برداشت‌هاي ديدني فيلم را بگيرم.
پس براي هميشه با اين سيستم خداحافظي كرديد؟
الان نمي‌توانم ساخت فيلم استوديويي را تصور كنم. به خاطر تاثير تلويزيون كابلي و اينكه همه شبكه‌هاي كابلي سريال‌هاي خودشان را مي‌سازند، كل اين سيستم به‌شدت عوض شده است. اين تلويزيون‌هاي كابلي سراغ نويسنده‌ها و تهيه‌كننده‌هايي رفتند كه خيلي شبيه به سيستم استوديويي قديمي است. كارگردان‌ها مي‌آيند، فيلم را مي‌سازند و استوديو آنها را كنار مي‌گذارد. تمامي پروژه‌هاي تلويزيوني همين‌طور است.
شما نمي‌خواستيد ميني‌سريالي براي شبكه «اچ‌بي‌او» و درباره جو پترنو و آل‌پاچينو بسازيد؟
نمي‌توانستيم اين پروژه‌ را به شكل فيلم سينمايي دربياوريم بنابراين بالاخره آن را دست شبكه اچ‌بي‌او سپرديم. اما تا به حال دخالت‌هاي استوديويي را به اين شكل نديده بودم. يعني بارها و بارها از منابع مختلف به من دسته دسته يادداشت مي‌دهند. همه‌چيز عوض شده است. آنها مي‌خواهند در همه كاري دخالت كنند. يادم است به هنگام خوانش فيلمنامه «آتش غرور» مديران اجرايي را از اتاق بيرون كردم. نمي‌توانستم حين نخستين خوانش فيلمنامه بازيگرانم را جلوي مديران اجرايي استوديو به بازي بگيرم! آنها مي‌گفتند هيچ حرفي نمي‌زنند، كه مزخرف مي‌گفتند. همين مساله در مورد پروژه پترنو هم پيش آمد. گفتم: «اين نخستين باري است كه پاچينو چنين چيزي را مي‌شنود. من نمي‌توانم مدير اجرايي را در اتاق نگه دارم»، آنها خيلي ناراحت شده بودند اما بالاخره از اين پروژه بيرون آمدم.
اگر «پروژه چراغ سبز» شبكه اچ‌بي‌او را ديده باشيد، لن آماتو، مدير اجرايي اچ‌بي‌او و اين برنامه، همان فردي بود كه من با او كار مي‌كردم. در اين برنامه، لن در اتاق تدوين مي‌نشست و پيشنهاد مي‌داد. بدترين كابوس زندگي‌ام بود. من تا حالا با تهيه‌كننده‌اي كه در اتاق تدوين بنشيند، سروكله نزده‌بودم ضمن‌اينكه نمي‌تواني نسخه نهايي فيلم در تلويزيون را به دست بياوري. باورتان مي‌شود مارتين اسكورسيزي نسخه نهايي فيلمش در تلويزيون را ندارد؟ از مارتين بپرسيد كه دارد يا نه.
تا به حال شده در اين نوع شرايط از جايگاه‌تان استفاده كنيد و بگوييد: «نمي‌داني من كي هستم؟»
نه كاري از پيش نمي‌برد. اين سيستم خيلي متفاوت است.
پس اسپيلبرگ چطور از جايگاهش استفاده مي‌كند؟
خب، اسپيلبرگ قدرت زيادي دارد چون او فيلم‌هاي موفق بسياري ساخته. همچنين مارتين، يعني او فيلم‌هاي موفقي ساخته و فيلم‌هاي بد هم ساخته است اما او از ممتازترين فيلمسازان امريكايي است. مطمئنم او همانقدر مي‌تواند به بيراهه برود كه شما مي‌توانيد اما اين سيستم، سيستم متفاوتي است. وقتي به اين فكر مي‌كنيد كه چطور اين سريال‌ها توسط تهيه‌كننده‌ها و نويسنده‌ها اداره مي‌شوند و كارگردان در درجه دوم اهميت قرار دارد، به اين نتيجه خواهيد رسيد كه اين سيستم، سيستم متفاوتي است.
در مستند «دي‌پالما» درباره اين موضوع صحبت كرديد كه به اسپيلبرگ و اسكورسيزي زنگ زديد و از آنها خواستيد براي فيلم «فيلم‌هاي خانگي» (1990) كمك مالي كنند. به اين فكر نكرديد كه با بهره گرفتن از آنها منابع بيشتري به دست بياوريد؟
شايد. نمي‌دانم. اين روزها فيلم ساختن با نرم‌افزارهاي ديجيتالي خيلي ارزان است. آدمي مثل نوآه بامباك در نسل ساندنس بزرگ شده كه سبك او در فيلمسازي مسيري متفاوت را طي مي‌كند اما من قبل از اينكه فيلم موفقي بسازم، 10 فيلم ساخته بودم. چند فيلم موفق مستقل ساختم اما دوتا از فيلم‌هايم استوديويي بودند.
با سينماي حال چطور كنار مي‌آييد؟
وقتي عادت داشتم به جشنواره‌هاي سينمايي بروم، من تنها كارگرداني بودم كه براي تماشاي فيلم به جشنواره‌ها مي‌رفتم. راجر ايبرت عادت داشت من را هر سال در جشنواره كن ببيند و بپرسد آنجا چي‌كار مي‌كنم. من هم در جواب مي‌گفتم: «آمدم فيلم ببينم. اين كار را كسي نمي‌كند؟» يك زماني از مونترال مستقيم به تورنتو مي‌رفتم و سه هفته در جشنواره‌ها بودم. فيلم‌هاي زيادي و زبان‌هاي زيادي وجود دارد.
در ميان فيلم‌هاي تازه ساخته شده، چه چيزي براي شما تاثيرگذارتر بوده؟
از فيلم جديد «جنگ ستارگان» خوشم مي‌آيد اما اساسا همان «جنگ ستارگان» قديمي است. ايده خوبي است جورج، ايده‌ات دوباره كارساز شده است. از فيلم «خرچنگ» خوشم آمد. از فيلم «هولوگرامي براي پادشاه» از تام تيكور هم خوشم آمد اما كسي راجع به اين فيلم حرفي نزد. من تام را مي‌شناسم چون از فيلم «فرار كن لولا، فرار كن» كارهاي او را دنبال مي‌كردم. بيست سالي مي‌شود با هم دوستيم. بعد از ديدن «هولوگرامي براي پادشاه» به او زنگ زدم و گفتم: «عالي بود!» وقتي اين فيلم را مي‌بيني نمي‌داني انتظار چه چيزي را داشته باشي. خيلي زيركانه است. نكته آنچناني ندارد. معلوم است اقتباسي از يك رمان است. فيلم «ماشين پليس» را در جشنواره بين‌المللي فيلم وحشت بون؛ جشنواره‌اي كه اساسا فيلم‌هاي رازآميز نمايش مي‌دهد ديدم. آنها مراسم بزرگداشتي نيز براي من برگزار كردند.
در بلاك‌باسترهايي كه اين روزها ساخته مي‌شوند، ارزشي مي‌بينيد؟
قسمت اول «جنگ ستارگان» اصيل و بكر بود اما وقتي 73 بار اين فيلم را از نو مي‌سازيد، ديگر اصيل و بكر نيست. فكر مي‌كنم مي‌توان روي اين پروژه بزرگ كار كرد اما بايد ايده‌هاي بكر داشت. با اين فيلم‌هاي اكشن داريم كليشه‌هاي وحشتناكي را تجربه مي‌كنيم. اين فيلم‌ها (با استفاده از استوري‌بورد) همه‌چيز را از قبل متصور مي‌شوند چون وسايل روي صحنه خيلي هزينه بالايي دارد. آنها بازيگر را به اتاق جلوه ويژه‌ مي‌فرستند و شخص ديگري در اتاق كامپيوتر سكانس‌هاي اكشن شما را ترسيم مي‌كند. دنياي اين فيلم‌ها كاملا مصنوعي هستند، اساسا در يك كامپيوتر شكل مي‌گيرند. ما به‌شدت تحت تاثير سال‌هاي بازي قرار گرفتيم. اساسا همه اينها از كمپاني ILM (كمپاني Industrial Light&magic، كمپاني امريكايي جلوه‌هاي ويژه‌ فيلم‌هاي سينمايي كه جورج لوكاس سال 1975 آن را تاسيس كرد)، نشات گرفته است.
هيچ‌كس نمي‌تواند فيلمي مثل فيلم‌هاي جورج لوكاس بسازد چون هيچ‌كس نمي‌تواند كارهايي كه لوكاس در فيلمش مي‌كند را انجام دهد. فكر مي‌كنم او كارهاي زيادي انجام داده و مي‌خواهد كارهاي ديگري هم بكند اما وقتي من داشتم فيلم «ماموريت به مريخ» را مي‌ساختم، متوجه شدم چقدر اين برداشت‌ها هزينه برمي‌دارند و در مورد هر برداشت اين سوال برايم پيش مي‌آمد كه چقدر به اين برداشت احتياج است؛ برداشت‌هايي كه 150 هزار دلار هزينه داشتند. در اين ميدان مدام بايد آماده مبارزه باشيد.
در دهه‌هاي 70 و 80 با ساخت فيلم‌هايي براي خودتان نامي ساختيد كه سبك تجاري خودتان را به آنها پيوند زده‌ بوديد. فكر مي‌كنيد الان چه كسي اين كار را مي‌كند؟
خب، به تارانتينو نگاه كنيد. او يكي از حاميان كمپاني هاروي وين‌استاين است و فيلم‌هاي كاملا اصيلي مي‌سازد كه شايد خوش‌تان بيايد شايد هم نه. و وس اندرسون هم خيلي خاص است.
اما برخلاف اين افراد، فيلم‌هاي شما، ديدي غيرقراردادي و سياسي به دنياي مدرن دارند.
بله، وقتي در دهه 60 كارم را شروع كردم، فيلمساز سياسي بودم.
و حالا اين ويژگي كجا رفته؟
تازگي‌ها به يكي از دوستانم مي‌گفتم: «فيلم‌هاي سياسي امريكايي كجا هستند؟» ما 10 يا 15 سالي مي‌شود داريم مي‌جنگيم. ابراز اين خشم‌ها در كدام فيلم‌ها هستند؟
برخي از مسائل جنگ را در فيلم «تنظيم‌شده» آورديد؟
من اين فيلم را ساختم و همه به خاطرش سر من فرياد مي‌كشيدند اما جالب‌تر اينكه ديگر فريادي نمي‌شنوم. فكر مي‌كنم فيلم‌هايي ساخته مي‌شود كه با مسائل جنسي و تغييرات آب‌وهوايي سروكار دارند اما ماشين‌هاي جنگي متوقف نشدني هستند.
چه كسي بهترين فيلم را در پاسخ به انتخابات امسال خواهد ساخت؟
ديوانه‌كننده است. وقتي فيلم «نيمه ماه مارچ» از جورج كلوني را ‌ديدم، باعث شد به اين مساله فكر كنم. در تلويزيون مي‌بينيد كه اين سياستمدارها با بازيگرها به مصاحبه مي‌نشينند. چه زماني جورج كلوني نامزد رياست‌جمهوري مي‌شود؟ كسي هست او را سر جايش متوقف كند؟
واضح است كه كلوني ريشه‌هاي سياسي دارد كه با چنين زني (امل رمزي كلوني وكيل لبناني - بريتانيايي) هم ازدواج كرده است. وقتي به اين فيلم‌ها نگاه مي‌كنيد و مي‌بينيد كلوني چطور با چارلي رز و كريس متيوز مصاحبه مي‌گيرد، خب نمي‌توانيم تفاوت آن دو را بگوييم. شرايط ترامپ هم همين است. فرقي بين برنامه‌هاي اغراق شده رسانه‌ها و فيلم‌ها نيست. مردم مي‌پرسند چطور آدمي مثل ترامپ وجود دارد. خب، ما در دنياي تلويزيوني واقعي (reality tv) زندگي مي‌كنيم؛ جايي كه مي‌تواني شخصي را ببيني كه حرف‌هاي متضاد را پشت سر هم مي‌گويد، هيچ‌كس هم اهميت نمي‌دهد! ترامپ دروغ مي‌گويد، خب كه چي؟ يادم مي‌آيد يك زماني دروغ گفتن كار خوبي نبود.
خيلي برنامه‌هاي واقع‌نما تماشا مي‌كنيد؟
تنها برنامه‌اي كه عادت داشتم ببينم «بازمانده» بود، مسخره است چون مردم فكر مي‌كردند واقعيت دارد. مردم در ساحل دارند با يكديگر حرف مي‌زنند و عوامل فيلم از آنها فيلمبرداري مي‌كنند و بعد تصوير روي ماري كه دارد به آنها نزديك مي‌شود، كات مي‌خورد. يعني بايد فكر كنيم مار دارد به مردم نزديك مي‌شود؟ (مي‌خندد) عاشق پوچي اين فيلم‌ها هستم. صحبت از تصاوير دستكاري شده است.
بزرگ‌ترين تهديد اين روزها براي آينده سينما چيست؟
خب، ما زمينه مستقلي در فيلم داريم كه نگرش‌هاي عجيب‌وغريب و بكر در آن فراوان است. دنياي مارول و دنياهايي كه به داستان قبلي يك فيلم مي‌پردازد هم داريم. موفق باشند. مشكل ديگر اين است كه بازيگرهايي كه مردم براي فيلم‌هاي جدي مي‌خواهند به تلويزيون روي مي‌آورند. اين مشكل وحشتناك هم هست كه با ركود سيستم‌هاي استوديويي، آژانس‌ها پيشرفت مي‌كنند. نماينده اين آژانس‌ها، بازيگران را كنترل مي‌كنند. براي ساخت فيلم به بازيگرها دسترسي نداري. همه بازيگرها را به تلويزيون مي‌برند. البته استثنا هم هست، مثل كلوني. او براي ساخت فيلم هر كسي را مي‌تواند داشته باشد چون او همه را مي‌شناسد بنابراين اين آدم‌ها مي‌توانند فيلم‌شان را بسازند. اما اينها فقط استثنا هستند نه قانون كلي. دوست داشتم فيلم «مجازات» را با پاچينو بسازم اما به اين بستگي داشت كه آيا مي‌توانيم با او وارد مذاكره شويم يا نه. همه مي‌خواهند آن چهار بازيگر پرسود را براي فيلم‌هاي‌شان در اختيار بگيرند. اگر نتواني آنها را به دست بياوري، پروژه‌ات چند سالي روي زمين مي‌ماند.
برخلاف همه اين مشكلات، شما خيلي سرزنده هستيد.
در اين سن اصلا اهميتي به مشكلات نمي‌دهم. من 75 ساله‌ام و زنده بودن خيلي خوب است. به نظر مي‌رسد فيلم‌هاي من با تماشاي مجدد بهتر مي‌شوند. اتفاق‌هاي زيادي در فيلم‌هاي من مي‌افتد و بسياري از وقايع تاريخ سينما در فيلم‌هاي من هست بنابراين منتقدان مدت‌ها درباره فيلم‌هاي من مي‌نويسند. چند كتاب درباره هيچكاك نوشته شده؟ حالا منتقدان مي‌توانند كتاب‌هايي درباره دي‌پالما و هيچكاك بنويسند. اين اتفاق چند دهه ديگر مي‌افتد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون