بازخواني مهمترين برهه از تاريخ معاصر ايران از نگاه فيلسوف سياست
«سنت» آري، «سنت زدگي» نه
اشكان زارع
برخي سيد جواد طباطبايي را يكي از جديترين نظريه پردازان تاريخ ايران در چند دهه اخير ميدانند. وي با طرح مسائلي فلسفي در خصوص ايران سعي در تكوين و نگارش تاريخ انديشه ايران دارد. نظريات طباطبايي چند سده تاريخي در ايران را در بر ميگيرد كه به نظر وي با مفاهيمي چون زوال و انحطاط انديشه ايران نامگذاري شده است. در اين جستار كوتاه سعي شده به بررسي مفاهيم نزد طباطبايي پرداخته و روششناسي او را در نگارش تاريخ مورد بررسي قرار دهيم و پس از آن به بررسي نظريات منتقدان او و پاسخهاي وي بر اين نقدها خواهيم پرداخت و در ادامه سعي به بيان نظريات وي در خصوص مباني مشروط داريم. طباطبايي فيلسوف سياست است كه با نگاهي فلسفي به بازخواني تاريخ ايران پرداخته است.
طباطبايي داشتن روششناسي مشخص براي انجام يك پژوهش علمي را ضروري ميداند. وي در اين باره اينگونه بيان ميكند: پرداختن به تاريخ انديشه در ايران، در صورتي ميتواند مؤدي به طرح پرسشهاي جديد و نقادي وضعيت كنوني شود كه بهطور جدي، مباحث با توجه به مباني روشي و معرفتي آنها طرح شود... اما ماهيت اين روش را مضمون بحث تعيين ميكند و بدين سان، هر روشي را نميتوان بدون توجه به مباني و مهمتر از اين، فلسفهاي كه با خود حمل ميكند، در مورد مضموني ديگر به كار گرفت. با توجه به اهميت بحث«سنت و تجدد» براي طباطبايي، وي چارچوب تحليل فلسفي هگل را اتخاذ ميكند. از منظر طباطبايي هگل از آن دسته فيلسوفاني است كه تاملي جدي در نسبت «تجدد و سنت» كرده است. با توجه به اين موضوع است كه بر ضرورت تاسيس نظريهاي از سنخي كه در ايده آليست آلماني از كانت تا هگل و البته در نظريه آگاهي تاريخي هگل مطرح است تاكيد ميكند؛ به باور وي اساسا بسط تاريخي اين آگاهي و پديدار شدن به منزله نظامي از انديشه فلسفي، امري بود كه در فلسفيدن هگلي، اصل و شالوده هر گونه انديشيدن به شمار ميرود. وي به اين نتيجه ميرسد كه كوششي را كه هگل در بحران آگاهي در آلمان به دنبال انقلاب فرانسه و سقوط آلمان به دنبال ورود ارتش فرانسه انجام داد، بايد در بحراني كه در فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطهخواهي در ايران شده به كار گرفت. اگر چه از نظر طباطبايي لاجرم بايد به انديشههاي هگلي و ايدآليستي بازگشت... اما اين موضوع به معني تكرار موضوعات مطرح شده آنها نيست چرا كه شرايط تاريخي ايران موضوعاتي مجزا و سنت تاريخي در نزد هگل و ديگر فيلسوفان ايدآليست مورد توجه وي چيزي ديگري است. هر چه كه هست آنها به عنوان فيلسوف به موضوعاتي پرداختهاند كه اكنون مساله ما است و از اين روي با ما پيوندي بنيادين پيدا ميكند كه نميتوان بدون توجه به آن پرسش، مورد بحث قرار گيرد. چشمانداز طباطبايي در فلسفه از هگل و ايده آليست آلماني نشأت ميگيرد. وي در اين چشمانداز به فلسفه تاريخ و مقولات فلسفي هگل توجه دارد. در نظر او جايگاه يا به نظر دقيقتر «جاي» و «گاه» تحليلگر اهميت دارد. در اين راستا او«جاي» را غرب و گاه را دوران «جديد» ميدانند. طباطبايي مفهوم زمان را به تقسيمبندي قديم و جديد ميآورد كه در موقع مناسب به آن پرداخته ميشود. به هر روي با آوردن نظرياتي كه از كتب طباطبايي بر ميآيد وي از ايدهآليست آلماني و فلسفه هگل براي پيشبرد پژوهشهاي خود استفاده كرده اما نه به عنوان موضوعي براي تكرار. طباطبايي طبق نظر دكتر داود فيرحي با استفاده از رويكردهاي غربي فلسفي توانسته سه مقوله را براي تاريخ ايران استنباط كند كه شامل تقسيم سه دورهاي تاريخ ايران اسلامي به ايران قديم، گذار و تاريخ جديد در ايران اسلامي است كه به سه مقوله اخذ الگوهاي مورد نياز براي تحليل گذار از قديم به جديد از تجربه غرب و تعميم آن به ايران، ضرورت نقد سنت از پايگاه تجدد براي دستيابي به انديشهاي نو و تاسيس دوران جديد قابل تقسيمبندي است.
مهمترين عامل شكست جنبشهاي اجتماعي معاصر از نگاه طباطبايي
تاريخ مشروطه از مهمترين مقولاتي است كه وي در پژوهشهايش به آن پرداخته است. از نظر وي مهمترين عامل شكست جنبشهاي اجتماعي دو سده اخير در ايران، قطع پيوند با سنتهاي عقلاني انديشه در اين كشور است. اين سنت را از نگاه او سياستزدگي، ايدئولوژي زدگي و برخي نحلههاي روشنفكري پديد آوردهاند. طباطبايي به دنبال مطرح كردن اين پرسش است كه علل و اسباب شكست پروژه تجددخواهانه اين كشور، از عباس ميرزا تا اميركبير و بعد از آن تا پيروزي مشروطهخواهي چه بوده است؟ وي ايران را كشوري ميداند كه با گذشت 200 سال از آغاز جنبش مشروطهخواهي هنوز عقب مانده است و افق پيش روي آن را هنوز روشن نميداند. طباطبايي سخن از انحطاط ايران را بحثي نو نميداند و اين موضوع را بحثي ميداند كه از ديدگاههاي مختلف مورد بحث قرار گرفته است.
تفاوت نگاه اجتماعي طباطبايي با
جامعه شناسان به مشروطه
اما تازگي بحث طباطبايي به نظر خودش تاريخي است كه دگرگونيهاي اجتماعي را به محك انديشه ميزند و مانند جامعه شناسان به دنبال تقليل اسباب شكست تجددخواهي در ايران به مناسبات اجتماعي نيست. وي بحث در خصوص شرايط«امتناع تجدد» در ايران را جز بر پايه بحث در «شرايط امكان» در اروپا غير ممكن ميداند. طباطبايي مهمترين عامل شكست جنبشهاي اجتماعي در ايران كه با عباس ميرزا آغاز ميشود را موضوع انديشه ميداند.
اهميت شرع در نظام حقوقي مشروطه
وي بحث در خصوص زوال و انحطاط انديشه در ايران را مبحثي فلسفي ميداند. طباطبايي تجربه مشروطهخواهي در ايران و ايجاد نظام حقوقي جديد را بر پايه شرع بسيار پر اهميت ميداند و به گمان وي نميتوان چنين انگيزههايي براي رسيدن به تجدد خواهي در ايران را بياهميت دانست. طباطبايي سنت را همچون سرمايهاي ميداند كه هر كس بنا به منطق خود از آن استفاده ميكند.
جايگاه سنت در آراي طباطبايي
طباطبايي مشكل ايران را سنت نميداند بلكه مشكل ايران را سنت زدگي ميداند. او به اين موضوع معتقد است كه ايران و روشنفكري ايراني 150 سال از سنت فرار كرد و اين موضوع ايران را از چاله سنت به چاه سنت متصلب انداخته است. با مشروطه تلقي ديگري از سنت ارايه شد و در اين باره كوششهاي نظري عمدهاي نيز صورت گرفت. وي كمبود امكانات روشنفكري ايراني به دنبال قطع پيوند با جنبههاي عقلاني سنت انديشه در ايران را كمتر از آن ميداند كه چنين كوششهايي به نتيجه برسد. روشنفكري ايراني اگر توانسته بود برخي جنبههاي نظري مشروطيت را كه اهل ديانت مطرح ميكردند بسط دهد و فلسفه سياسي و به ويژه فلسفه حقوقي مشروطيت را تدوين كند ايران در مسير متفاوتي ميافتاد.
مشروطه در دو نگاه
طباطبايي درك برخي مفاهيم مشروطه را تنها در موضع علوم اجتماعي ميسر ميداند كه اين موضوع تا به حال به نظر وي در تاريخ نويسي مشروطه صورت نگرفته است. وي از جمله علل اين مساله را تدريس بيش از يك سده ايدئولوژي غربي در مدارس و دانشكدههاي حقوق و علوم سياسي ايران ميداند. طباطبايي معتقد است كه در مشروطه دو نگاه قابل اهميت است:
1- نخست تغييراتي كه در يك جامعه در نسبت با توزيع و مناسبات قدرت ايجاد كرد.
2- مشروطه تحولي در مفاهيم ايجاد كرد.
اهميت حوزه نجف در تاريخ مشروطه
وي معتقد است كه اعلاميههاي آخوند خراساني ميتوانست نطفهاي باشد كه بزرگ شود كه اساسي براي مجلس، حقوق شهروند و مساوات شود. كه اين اتفاق نيفتاد. به زعم او يك استثنا در ميان روشنفكران وجود دارد كه سعي او تماما به حقوق متمركز بود و آن «طالبوف» است. بحث مطرح شده ميان ميرزا فضل علي تبريزي و طالبوف را باعث به وجود آمدن بحث مساوات در قانون اساسي ميداند كه در طي آن همه در مقابل «قانون دولتي» برابر دانسته شدهاند. اما هر چه هست با بررسي اتفاقات مشروطه و با باز شدن انديشه سياسي جديد رو به رو هستيم كه پيروز هم شد، انديشه شيخ فضلالله نوري توانست آرمان خود را پيش ببرد. دليل اين امر را ميتوان به جواد طباطبايي رجوع داد، راههاي ديگر را بايد باز ميكرديم، چگونه؟ اين اتفاق ميتوانست همانطور كه در ديگر كشورها اتفاق افتاد براي ما نيز روي دهد؛ اينجاست كه تجربه ديگر كشورها مهم است چراكه در حوزه تاريخ انديشه بحث ميكنيم نبايد ترسي از اين داشته باشيم كه مفاهيم از كجا آمدهاند مهم نيست كه اين مفاهيم را نخستينبار آخوند خراساني گفته باشد يا كسي ديگر؛ اين تلاشها جزو ميراث گذشته فكري ما است و از نظر نويسنده تاريخ انديشه فرقي نميكند چه كسي گفته باشد. در تاريخ مشروطه آنچه در حوزه نجف اتفاق افتاد بسيار مهم است و ما عضو هر فرقه و گروهي باشيم نميتوانيم به اين تلاشها بيتوجه باشيم. ما خود را از سرمايه بزرگي كه به هر حال از آن ما است محروم كردهايم. مشروطيت گر چه تمام شده، ما هنوز درباره آينده ايران بايد تامل نظري جدي درباره آن را از جايي آغاز كنيم.
در نظر طباطبايي در تاريخ انديشه ايران گسست صورت نگرفته است بلكه اتفاق را وي تهي شدن مضمون مفاهيم ميداند؛ يعني با حفظ ظاهر مفاهيم – كه توهم تداوم سنت را ايجاد ميكند- مضمون نظامهاي فكري نوين به آن داده شده است. طباطبايي همواره به حكومت قانون تاكيد داشته است و اين مساله را راهي براي رسيدن به مفهوم حقوق شهروندي ميداند. وي ضعف بزرگ روشنفكري در ايران را نبود نسبت اينگونه تفكرات با حكومت قانون ميداند و روشنفكري ايراني را از «مليت ايراني» تهي ميدانند و با توجه به عدم آگاهي از اين مفهوم آن را «ملي گرايي» ميخوانند. طباطبايي در رابطه با اين مشكل روشنفكري اين نظر را ابراز ميدارد كه روشنفكري ايراني از اين حيث تاكنون به اهميت مشروطيت «ايراني» پي نبرده است كه نه ميداند مشروطيت چيست و نه ايران! از ديگر مفاهيم وابسته به عدم توجه به روشنفكري به مشروطيت عدم توجه روشنفكري ايراني به حقوق است كه طباطبايي دليل آن را وابستگي روشنفكران به نظامهاي قدرت ميداند.