ضياء موحد، رضا نيليپور و آزيتا افراشي در نشست بررسي
كتاب «زبانشناسي شناختي»
معنا در مركز منازعات فلسفي
هادي مشهدي
رابطه و نسبت ذهن و زبان همواره يكي از چالشهاي اساسي فلسفه بوده است و از ديرباز انديشمندان و متفكران درباره آن انديشيدهاند. در دوران معاصر، علوم شناختي و علوم وابسته به رابطه زبان و ذهن، با دو انقلاب معرفتشناختي جدي رويارو شدهاند، به ويژه در سده بيستم كه فلسفه با چرخش زباني (linguistic turn) مواجه شد و زبان به يكي از اساسيترين مسائل فلسفي بدل شد. اين مساله تاثيري ژرف در علوم شناختي (cognitive science) گذاشت و آن را با تحولات جدي مواجه كرد. تا جايي كه جورج ليكاف و مارك جانسن از دو تحول معرفت شناختي در اين علوم ياد كردند. ايشان اين دو تحول معرفتشناختي را «علوم شناختي نسل اول» و «علوم شناختي نسل دوم» ناميدهاند. تحولات يادشده با طرح پرسشهايي درباره مباني هستيشناسي، چون «رابطه زبان و ذهن چيست؟» و «زبان در مغز چگونه ياد گرفته ميشود؟» فراگير شدند. نوام چامسكي، فيلسوف و زبانشناس برجسته امريكايي (متولد 1928 م.) در انقلاب اول و جورج ليكاف، زبانشناس شناختي امريكايي و استاد زبانشناسي دانشگاه كاليفرنيا (متولد 1941 م) در انقلاب دوم بسيار تاثيرگذار بودهاند. كتاب «زبانشناسي شناختي» نوشته و ترجمهرضا نيليپور به تازگي به كوشش انتشارات هرمس منتشر شده است. اين كتاب شامل گفتوگوي نيليپور با جورج ليكاف و چند مقاله و گفتوگو درباره نظرات ليكاف و مارك جانسن، استاد فلسفه دانشگاه ارگون (متولد 1949م.) حول دومين انقلاب معرفتشناختي در زبانشناسي است. نشست هفتگي مركز فرهنگي شهركتاب، سهشنبه دوازدهم مردادماه به نقدوبررسي كتاب يادشده اختصاص يافت. در اين نشست ضياء موحد استاد فلسفه تحليلي و منطق دان، رضا نيليپور زبانشناس و عصبشناس و آزيتا افراشي استاديار پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي حضور داشتند.
سرنخي براي ورود معنا
رضا نيليپور، زبانشناس و عصب شناس نخستين سخنران اين نشست بود. او در ابتدا ضمن تشريح دامنه فعاليتهاي جورج ليكاف به تبيين و تعريف نقش استعارهها از نظرگاه وي پرداخت و تصريح كرد: به اعتقاد ليكاف منشا علم و شناخت در دورههاي مختلف تاريخ متفاوت است؛ در هر دوره استعارهاي به مبناي علمي بدل شده است. از اينروي مكاتب فلسفي و زبانشناسي در قالب همان استعارهها جاي ميگيرند. اما بايد در نظر داشت اختلاف در مباني نظري و فلسفي (علوم شناختي همان علوم انساني است) متفاوت است؛ اين تفاوتها از حيث چيستي و روششناختي نمود مييابند. بنابراين وقتي از علوم شناختي گفته ميشود بايد در نظر داشت كه مراد يك نوع علم شناختي (از حيث بنمايههاي فلسفي و جهانبيني) نيست. براي تعريف اين تمايزها بايد دورههاي مختلف را در نظر آورد. وي افزود: اگر عصر روشنگري مبنا قرار گيرد، در مقاطع تاثيرگذار پس از آن، بايد به نقش خاص علوم در دوران جنگهاي جهاني نظر داشت؛ از آنپس در مقطع ديگر جنگ سرد آغاز شد؛ در اين دوران نيز جهانبيني خاصي وجود داشت كه موجب استقلال علوم و شكلگيري مرزبنديهايي شد. دوره بعدي (همزمان با جنگ سرد) جهان دوقطبي نام دارد و ديوار برلين نماد آن است.
در اين دوران ابرقدرتها و دانشمنداني كه در خدمت ايشان بودند، دريافتند كه براي دستيابي به جنگافزارهاي پيشرفتهتر بايد علوم وحدت يابند. از اينروي «علوم شناختي نسل اول» (اين نامگذاري از سوي ليكاف است) در دانشگاه امايتي تولد يافت. بر اساس نظرگاه ليكاف و همراهانش اين علوم بر مبناي فلسفه آنگلوآمريكن شكل گرفت. اين نظرگاه ذهن و عمليات ذهني را از مغز و بدن مستقل ميداند؛ «كاركردهاي شناختي را ميتوان بدون توجه به شواهد تجربي و بيولوژيكي مغز مطالعه كرد.»
نيليپور دامنه علوم يادشده را برشمرد و اظهار داشت: عموما بنمايههاي فلسفي علوم شناختي نسل اول ماشينمحور است؛ بنابراين اگر بپذيريم كه اين علوم مستقل از فعاليتهاي مغز، بدن، تجربه و عواطف انساني هستند و ميتوان كاركردهاي شناختي را بدون توجه به شواهد تجربي و بيولوژيكي مغز مطالعه كرد، بايد در نظر داشت كه زبانشناسي نيز از بطن آن برميآيد؛ مصداق آن زبانشناسي زايا گشتاري چامسكي است. ليكاف در كتاب فلسفه بدنمند بر سودمندي مكاتب فلسفي غرب تاكيد ميكند؛ او بر اين باور است كه آنها شيوه معنيدارشدن ذهن را به ما آموختهاند. البته ليكاف به برخي نواقص و آسيبهاي آن فلسفه نيز اشاره ميكند؛ به باور او، با توجه به شواهد تجربي ماهيت ذهن انسان به مدد فلسفه غربي تحليلپذير و در دسترس نيست؛ او باور رويكردهاي فلسفي يادشده مبني بر دستيابي به حقيقتي جاودانه را نيز در دسته آسيبهاي وارد بر آنها ميگنجاند. وي تاكيد كرد: ليكاف بر اين عقيده است كه اين علوم شناختي به نوعي اصول فلسفه پيشيني متعهدند؛ به زعم وي اين نظريه علمي در پوشش نوعي جهانبيني فلسفي پنهان است؛ ليكاف اين مولفه را نيز در دسته اشكالات نحلههاي گوناگون فلسفه غرب جاي ميدهد و آنها را از اين منظر به چالش فراميخواند. ليكاف نظريه زبانشناسي چامسكي را نيز حاوي اشكالاتي ميداند؛ او ضمن تاكيد بر فطريبودن زبان آن را مستقل از تعقل انساني ميداند و از اين روي مباحث ژرفساخت و قواعد گشتاري را به عنوان مشكلاتي در تحليل ساخت زبان طرح ميكند.
نيليپور در ادامه مدل محاسباتي زبانشناسي گشتاري ليكاف را تشريح كرد؛ وي گفت: شكلهاي منطقي در ارتباط با ساختارهاي آوايي قرار دارند؛ در نتيجه محاسباتي، ساختارهايي به وجود ميآيد. اين در حالي است كه در مدل شناختي با طرحوارهها و عناصر شناختياي سروكار داريم كه در بيان پديدهها و روابط بين آنها موثرند؛ همچنين با ساختارهايي برنامهريزيشده براي بيان انديشهها روياروييم. نگاه انتقادي ليكاف به نظريه چامسكي از سالهاي نخست حضور وي در دانشگاه امآيتي شكل گرفت. او طي مقالهاي اذعان داشت آنچه ما در پي تدوين آن (در حوزه زبانشناسي) هستيم، نظريه تازهاي است كه ريشه در انديشه و فرهنگ انساني دارد؛ اين نظرگاه در برابر نظريه دستوري گشتاري محدودي است كه چامسكي طراحي و تدوين كرده است؛ بنابراين او همواره به دنبال سرنخي براي ورود معنا به مطالعات زبانشناسي بود.
وي افزود: جهانبيني ليكاف در هفت پرده متحول شده است. او مطالعات خود در دانشگاه امآيتي را با ادبيات و رياضي آغاز كرد؛ بنابراين همواره ادبيات را در نظر داشته است. ليكاف در روند فراگيري زبانشناسي، بر مقوله كاربرد زبانشناسي در نظريههاي ادبي تاكيد كرد. در مرحله بعد به دانشگاه اينديانا رفت و در آنجا متون آزاديخواهانه اورول را تدريس كرد؛ از آنپس به جرم كمونيست بودن (در بحبوحه جنگ سرد) از دانشگاه اخراج شد. ليكاف پس از اين دوره مطالعات زبانشناسي (چامسكي) را در دانشگاه امآيتي پيگرفت؛ اين مرحله با دوراني موسوم به دوران جنگهاي زبانشناسي همزمان است. از آنپس به دانشگاه بركلي رفت و مطالعات خود را در مسير يادشده ادامه داد تا در نهايت دريافت كه معناشناسي زايشي ناكارآمد است؛ به اعتقاد ليكاف منطق نميتواند پاسخگوي تحليل معني جملات انسان باشد. در پي اين امر مطالعات او درباره استعارههاي مفهومي شكل گرفت (۱۹۷۸).
مجموع زواياي مثلث
ضياء موحد، استاد فلسفه تحليلي و منطق دان ديگر سخنران اين نشست بود. او در ابتدا بر اهميت و نيز صحت غالب نظريههاي ليكاف تاكيد كرد و اظهار داشت: مساله معنا براي من نيز اهميت دارد؛ جهان حاوي معناهاي انتزاعي چندان دركپذير نيست. اين تز در نيمه آخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم به همت هوسرل و فرگه مطرح و بر فلسفه تحليلي مسلط شده است. هوسرل بر اين عقيده بود كه ذهن ما ميتواند معنا را خلق كند يا بفهمد يا بسازد؛ به زعم او ذهن منفعل نيست، بلكه عمل هم ميكند؛ مثلا ما پشت يك درخت را نميبينيم، اما نميتوانيم آن را بدون پشت ببينيم. هوسرل اصرار داشت كه اين رويكرد ذهن ابژكتيو است. او بر نكته ديگري تاكيد دارد مبني بر اينكه از شيء به معنا بينهايت راه وجود دارد؛ حال آنكه از معنا به شيء تنها يك راه ميتوان يافت.
وي افزود: هوسرل در تاييد اين نظريه 10 تز را مطرح كرده است. معادل اين 10 تز در آثار فرگه نيز وجود دارد. فرگه معتقد است كه معنا را كشف ميكنيم نه ابداع؛ مثلا مجموع زواياي يك مثلث ۱۸۰ درجه است؛ اين يك امر تجربي نيست. در آن مقطع بسياري صاحبنظران بر اساس سايكولوژي با اين نظرگاه مخالفت ميكردند؛ اما تا پيش از قرن بيستم ديدگاههاي ايشان غالب نشد. با توجه به اين پيشينه به نظر ميرسد ليكاف قدري غيرمنصفانه عمل كرده است؛ او خود بر اين عقيده است كه استعارههاي زباني ريشه در احوال جسماني دارند.
موحد در ادامه اختلاف ديدگاه چامسكي و ليكاف را تشريح كرد؛ وي گفت: چامسكي عقيده دارد كه نحو زبان مستقل از انديشه و تعقل انسان است؛ براي جملات يك ژرفساخت جهاني (و يك گرامر جهاني) وجود دارد؛ قواعد گشتاري براي مطالعه دستور زبان كافي هستند؛ مقولههاي نحوي از مقولههاي تفكر انسان مستقلند؛ كاربرد زبان در دستور زبان نقشي ندارد و نحو زبان از تصورات اجتماعي و فرهنگي گويشوران مستقل است. حال آنكه ليكاف معتقد است ذهن انسان ذاتا بدنمند است؛ انديشهها اغلب ناآگاهانهاند؛ مفاهيم انتزاعي كلا استعاري هستند.
وي ادامه داد: ليكاف همچنين مدعي است كه ميتوان رياضيات را نيز در اين قواعد گنجاند. در انتها بايد تاكيد كرد كه فلسفه تحليلي هيچگاه به تمامي تسليم چامسكي نشده است. ادعاي ليكاف نيز بسيار بزرگ است؛ معنا از ابتداي تاريخ فلسفه در مركز توجه بوده و در تمام قرن بيستم نيز از مكاتب مختلف متاثر بوده است؛ حال آنكه ليكاف هيچيك از آنها را نپذيرفته است. او نظرگاه خود را در حوزههاي متعدد بسط داده است؛ اگر ايرادي بر كار او وارد باشد همين رويكرد است؛ ليكاف ميخواهد تمامي امور عالم را در نظريه جسمانيت خلاصه كند.
مفاهيم انتزاعي و استعارهها
آزيتا افراشي، استاد زبانشناسي سخنران واپسين نشست بود كه بهمنظور تشريح مولفههاي كلي معناشناسي شناختي، برخي رويكردهاي چامسكي را بازگو و اظهار كرد: چامسكي با رومن ياكوبسن آشنايي داشت.
به اعتقاد من نظريه استعاره ليكاف كه امروز به كانون معناشناسي شناختي مبدل شده است تا اندازه زيادي به مفهوم استعاره از نظرگاه ياكوبسن پيوند دارد. ياكوبسن بر اساس تحقيقات خود درباره زبانپريشها استعاره و مجاز را به عنوان دو فرآيند شناختي معرفي كرد؛ بنابراين ميتوان دريافت مفهوم استعاره در نظرگاه ليكاف، متفاوت از اين مفهوم در ادبيات است. نظرگاه ليكاف با فرآيندي از درك و دريافت و شناخت تعريف ميشود؛ شايد بهتر بود اين مفهوم نام ديگري ميداشت تا اين اندازه ابهام در پي نداشته باشد. در اينجا پرسشي مطرح است؛ چرا استعاره به كانون زبانشناسي شناختي تبديل شده است؛ چرا به مفاهيمي چون مجاز، چندمعنايي و ساير فرآيندهاي معنايي به اندازه استعاره توجه نميشود؟
وي افزود: پاسخ به اين پرسش با ارجاع به مفهوم بدنمندي ممكن است. رويكردي كه بر مبناي بدنمندي شكل ميگيرد به چه معناست؟ بدنمندي در حوزههاي مختلف، تعاريف متفاوت دارد كه مكمل يكديگر هستند. با توجه به آنچه گفته شد، بايد دريافت وقتي تواناييهاي شناختي ريشه در تجربيات فيزيكي دارند مفاهيم انتزاعي چگونه درك ميشوند.
در پي پاسخ به اين پرسش، استعاره اهميت مييابد. ليكاف با در نظر داشتن اين مباحث الگويي بديع را ارايه داده است. بر اساس اين الگو مفاهيمي متعلق به حوزه مبدا و مفاهيمي ديگر متعلق به حوزه مقصد هستند؛ مفاهيم حوزه مبدا تجربهپذيرند؛ بر مبناي آنها ميتوان مفاهيمي را در حوزه مقصد درك كرد؛ به زعم ليكاف، بين اين دو دسته از مفاهيم روابط نظاممندي وجود دارد. او با اين رويكرد استعاره را به عنوان پاسخي براي پرسش پيشين مطرح ميكند. البته با تاكيد بر اينكه استعاره تنها پاسخ اين پرسش نيست، بايد به امتياز آن نسبت به ديگر پاسخها اشاره شود؛ شواهد عصبشناسي و رويكردهاي آزمايشگاهي ميتوانند نظريه يادشده را تا حد زيادي تاييد كنند.
به اعتقاد من در روزگار فعلي نميتوان بدون توجه به شناختگرايي به مفهوم معنا در حوزه زبان پرداخت. افراشي بر ضرورت پرداختن به مفاهيم ديگري در ارتباط با استعارهها (چون طرحوارههاي تصوري) اشاره و اظهار كرد: مطلوب است اين مفهوم را بر اساس تعريف واضع آن (جانسن) دريابيم؛ طرحوارهها، الگوهاي تكرارشوندهاي از فعاليتهاي حسي و حركتي ما هستند. آنها سهم بزرگي در شكلدادن به مفاهيم انتزاعي دارند؛ چنانچه اين الگوها براي كسي كامل نشود دست يافتن به مفاهيم انتزاعي با مشكل رويارو ميشود. در رويارويي با رياضيات و ارتباط آن با شناخت نيز مطلوب است به ازاي هر نظام قراردادي ساخته بشر به دنبال خاستگاههاي شناختي بگرديم.
وي در انتها بر اهميت كتاب محل نقد تاكيد كرد و درباره آن گفت: به اعتقاد من كتاب زبانشناسي شناختي تنها كتاب در خور استناد در گستره زبان فارسي در حيطه زبانشناسي است. مطالب اين كتاب بسيار دقيق و درست هستند؛ آنچنانكه در تطبيق مفاهيم با معادلهاي آنان در زبانهاي ديگر، كمتر ميتوان موردي متضاد يافت؛ حال آنكه امروز مخاطبان ايراني در حوزه زبانشناسي شناختي با شبه علم رويارو ميشوند؛ غالب آنچه با اين عنوان خوانده ميشود، زبانشناسي شناختي نيستند. نقل قولهاي ليكاف در اين اثر با دقت طرح شده است. گفتوگوي نيليپور با ليكاف به نتيجه رسيده و به طرح موضوعات مهمي از سوي او منجر شده است.
متن كتاب بسيار ساده و البته دقيق است. فصل آخر راهي را باز ميكند براي مطالعه ادبيات با رويكرد شناختي كه از اين حيث بسيار در خور توجه است؛ البته مطلوب بود در اين فصل به شعرشناسي شناختي نيز اشاره شود. افراشي در انتهاي سخن خود به طرح اجمالي تفاوتهاي ميان استعاره در ادبيات و استعارههاي جاري در زبان روزمره پرداخت.