درباره نمايش «شمس پرنده»
به كارگرداني پري صابري
خود غريبي در جهان چون شمس نيست
سعيد رضادوست
1) آگوستين در اعترافات ميگويد كه «چيزها ديده ميشوند نه از آن رو كه وجود دارند بلكه بدان جهت كه تو (خدا) بديشان مينگري.» اين موضوع حكايت ديده شدن و روايت احوال تمام آناني است كه از ملازمان و توابع مولانا جلالالدين محمد بلخي بوده و به گونهاي به او منتسبند. تمام آنها در پرتو آفتاب وجودي حضرت خداوندگار بلخ است كه ديده ميشوند. اگر مولانا نبود ترديدي نيست كه امروز نه نامي از حسامالدين بود و نه نشاني از سلطانالعلما. تنها يك استثنا در اين ميانه ديده ميشود: «شمسالدين محمد ملكداد تبريزي.» شمس كه خود شطح مجسم است با كلامي به تعبير محمود دولتآبادي، صاعقهوار. او تنها كسي است كه هم نور ميگيرد از مولانا و هم نور ميافشاند بر او. وجود «مقالات شمس» به تنهايي گواه اين مدعاست. «مقالات»؛ اين غريبترين نثر ادبيات فارسي. مقالات، غريب است همچون صاحب خويش.
۲) در اين سالها تلاش كردهام برنامهاي را كه با محوريت مولانا و شمس توليد شده از دست نداده و به تماشا، شنيدن و درك كردنش بنشينم اما هيچگاه دست خاليتر از تماشاي تئاتر «شمس پرنده» به كارگرداني پري صابري بازنگشته بودم.
نخستين گام در جهت فهم و انتقال معنا درستخواني كلمات است. عدم خوانش درست ابيات منتخب از مثنوي و غزليات شمس و گاه عدم رعايت وزن عروضي كه مشخصا به دليل عدم آگاهي كارگردان و بازيگر از آن بود، يكي از بزرگترين ايرادها به شمار ميآمد. تلفظ «فرغانه» با ضمه، «كرام» با فتحه، «سماع» با كسره و سياههاي بلند از اين موارد نمونههايي است از اين عيب نه چندان كوچك. پس از تصحيحهاي فراوان و دانشكارانه از مثنوي، امروز هر نوآموز مثنوي نيز نيك آگاه است كه خوانش درست و صحيح بيت نخست مثنوي شريف «بشنو اين ني چون شكايت ميكند» است نه «بشنو از ني چون حكايت ميكند». مخاطب، در مواجهه با چنين ايرادي در چنان تئاتري تنها ميتواند به اين يقين برسد كه هدفي جز ارايه كار حرفهاي و متخصصانه در پي بوده است. خوانش غلط برخي ابيات نيز اين گمانه را در ذهن پديد ميآورد كه اساسا هيچ مراجعهاي به متن اصلي صورت نپذيرفته و ابيات بر مبناي حافظه افراد كه مورد ضبط مغلوط نيز بوده انجام ميگيرد. بيت دوم اين رباعي مشهور را همه مولويپژوهان ميشناسند:
سجادهنشين باوقاري بودم
بازيچه كودكان كويم كردي
يا اين بيت از رباعي مشهور ديگر كه:
آن دشمن خورشيد براند بر بام
دو چشم ببست و گفت خورشيد بمرد
كه بيت نمونه نخست در تئاتر مذكور به صورت «بازيچه دست كودكانم كردي» و بيت نمونه دوم با قرائت «آن دشمن خورشيد بر آمد از بام» ارايه شد و كارگردان و بازيگر آگاه نبودند كه در نمونه نخست علاوه بر تحريف متن، قافيه نيز از دست رفته و در نمونه دوم «بر آمدن از بام» دچار ايراد زباني است.
عدم مراجعه به متن اصلي نه تنها اسباب وقوع ايرادهاي فني بلكه موجب جعل و تحريف تاريخ نيز شده بود. موضوع ضرب و شتم «كيميا» توسط شمس فقط يك روايت افسانهاي و داستاني است كه در برخي رمانها آمده.
اگر زحمت يك بار خوانش مقالات شمس و كتاب «شمس تبريزي» استاد دكتر محمدعلي موحد را دستاندركاران تئاتر «شمس پرنده» بر خويش هموار كرده بودند بيگمان شاهد چنين موضوعي آن هم آنقدر ناسفته نميبوديم.
فارغ از قطع شدنهاي مكرر سيستم صوت و فالش بودن برخي آوازهاي همخوان كه آواز خوب خواننده اصلي را نيز تحت تاثير قرار ميداد و نيز يكسان نبودن پوشش برخي بازيگران و به پا كردن كفش «نايك» توسط سماعگر (!!)، مگر نام تئاتر و به قول طراح پوستر «تياتر»، «شمس پرنده» نبود؟ مگر اين نام دال بر آن نيست كه قرار بوده روايتي از زيست شمس به دست داده شود؟ و مگر چيزي جز روايت تكخطي و البته بسيار ناقص و پراكنده از زندگي مولانا كه از مقام فقاهت و منبرنشيني به مقام عاشقي و سماعبارگي صعود كرد در اين تئاتر ارايه شد؟ شمس در اين تئاتر دقيقا همان نقشي را داشت كه همواره در پرداختن به زيست مولانا به آن اشاره شده. فردي گمنام و شوريده كه آمده و مفتي اعظم را مسحور خويش ساخته و حسادت ديگران را برانگيخته و در نهايت به گونهاي مشكوك ناپديد ميشود. گو اينكه شمس غريب است و نميتوان او را آشنايي نزديك تصوير كرد و سرنوشت محتوم او آن است كه به چنگ هيچ پردازندهاي گرفتار نيايد.
۳) در اين زمانه عسرت، خريد بليت تئاتر با متوسط مبلغ ۴۰ هزار تومان، مجاهدهاي است كه توسط شوقمندان فرهنگ و هنر انجام ميپذيرد. ايجاد نوميدي در آنها با اجراهايي ضعيف و مجعول، چيزي جز زوال هر چه بيشتر اندام نحيف فرهنگ و هنر را در پي نخواهد داشت. گويا پيشبيني استاد بهرام بيضايي در فراز پاياني «وقتي همه خوابيم» بيش از پيش به تعبير نزديك شده است.
*تيتر از (مثنوي شريف: ۱/۱۱۹) است.