تحليل يورگن هابرماس از برگزيت و ريشههاي آن
كاپيتاليسم مقهور پوپوليسم
پيروزي دغدغه هويت بر منافع ملي
زهرا عالي
خروج انگلستان از اتحاديه اروپا نهتنها بهتزدگي ديويد كامرون، نخستوزيري اين كشور را در پي داشت بلكه همه ناظران و تحليلگران بينالمللي در سراسر دنيا را شگفتزده كرد.
در طول دو ماهي كه از اعلام نتايج اين رفراندوم گذشت تحليلگران مختلف در حوزههاي گوناگوني نظير روابط بينالملل، جامعهشناسي، علوم سياسي، مردمشناسي و فرهنگشناسي، اقتصادي و... در اينباره به اظهارنظر پرداختند و صاحبنظران هر كدام از اين حوزهها سعي كردند از منظر خود به تحليل اين رويداد بپردازند.
در اين ميان اما نظر مهمترين فيلسوف زنده دنيا از اهميتي خاص و منحصر به فرد برخوردار است.
يورگن هابرماس، فيلسوف و نظريهپرداز اجتماعي معاصر به تازگي طي گفتوگويي با نشريه اينترنتي «زمان» (zeit online) در آلمان به تجزيه و تحليل رويدادي پرداخته كه در جهان با نام «برگزيت» شناخته ميشود.
اين فيلسوف آلماني متعلق به مكتب فرانكفورت ضمن اذعان به تعجبش از نتيجه رفراندومي كه براي خروج انگليس از اتحاديه اروپا در اين كشور برگزار شد، تاكيد ميكند كه اگر چنين رفراندومي در آلمان برگزار شود قطعا نتيجه متفاوتي خواهد داشت.
به اعتقاد وي نتيجه رفراندوم انگليس بيش از هر چيز حاكي از آن بود كه در يكي از مهمترين كشورهاي عضو اتحاديه اروپا كاپيتاليسم مقهور پوپوليسم شده است.
اما شايد بتوان مهمترين بخش از تحليل هابرماس در نتيجه رفراندوم انگليس را غلبه دغدغه هويت، بر منافع ملي دانست.
متن زير ترجمهاي است از تازهترين گفتوگوي مطبوعاتي هابرماس با نشريه اينترنتي «زمان» كه در شماره امروز «سياستنامه» آن را منتشر كردهايم.
آقاي هابرماس! اصلا فكر ميكرديد يك روز بريتانيا از اتحاديه اروپا خارج شود؟ وقتي خبر پيروزي طرفداران خروج از اتحاديه را شنيديد چه احساسي داشتيد؟
هيچوقت به فكرم نميرسيد كه روزي كاپيتاليسم در خاستگاهش مقهور پوپوليسم شود. با توجه به حياتي بودن بانكداري در اقتصاد بريتانياي كبير و قدرت رسانهها و نفوذ سياسي شهر لندن، احتمال نميرفت كه دغدغههاي هويتي بر منافع ملي غلبه كند.
خيلي از مردم حالا در كشورهاي ديگر هم رفراندوم ميخواهند. آيا رفراندوم در آلمان نتيجهاي متفاوت با بريتانيا خواهد داشت؟
خب، قطعا همينطور است. يكپارچگي اروپا جزو منافع جمهوري فدرال آلمان بوده و هست. در آغازين دهههاي بعد از جنگ جهاني، صرفا از طريق رفتار محتاطانه در قالب «اروپاييهاي خوب» بود كه توانستيم قدم به قدم، اعتبار ملي كاملا ازدسترفتهمان را احيا كنيم. بالاخره ميتوانستيم روي حمايت اتحاديه اروپا از وحدت دوباره حساب كنيم. با نگاه به گذشته درمييابيم كه آلمان از وحدت پولي اروپا نفع زيادي برده و البته در جريان بحران يورو هم وارث مشكلات
آن بوده است.
از آنجا كه آلمان از سال 2010 توانسته است در شوراي اروپا با ديدگاههاي «اُردو ليبرال»ش فرانسه و كشورهاي جنوب اروپا را كنار بزند، آنگلا مركل و ولفگانگ شوبل خيلي راحت ميتوانند نقش مدافعان راستين بازگشت ايده وحدت اروپا به خانه را ايفا كنند. البته هر كشوري از منظر خاص خودش به امور مينگرد. منتها اين دولت لازم نيست هيچ ترسي داشته باشد از اينكه مطبوعات مسير ديگري را در پيش بگيرند و مردم را از دلايل مثبت كشورهاي ديگر براي اتخاذ ديدگاهي كاملا متفاوت آگاه كنند.
پس شما داريد مطبوعات را به خوشخدمتي براي دولت متهم ميكنيد؟ البته واقعا هم خانم مركل نميتواند شكايتي درباره شمار منتقدانش داشته باشد. دستكم در زمينه سياستهايش در مورد پناهجويان.
البته الان بحث ما بر سر اين نيست. اما من ابايي ندارم در اين باره صحبت كنم. سياستهاي مربوط به پناهندگان در افكار عمومي آلمان و ديدگاههاي مطبوعات هم انشقاق ايجاد كرده است. اين به سالها انسداد بيسابقه در بحثهاي سياسي عمومي پايان داد. داشتم از دوره به لحاظ سياسي بهشدت بحثانگيز بحران يورو ميگفتم. آن موقع زماني بود كه ميشد بحث و مناقشهاي به همين اندازه پرسر و صدا را درباره خطمشيهاي دولت فدرال در مورد اين بحران انتظار داشت. رويكرد تكنوكراتيك كه در حل مسائل تعلل ميورزد و امروز و فردا ميكند در سرتاسر اروپا به عنوان رويكردي با نتايج منفي مورد انتقاد است. ولي در دو روزنامه و دو هفتهنامه مهم كه من مرتب ميخوانمشان اينطور نيست. اگر اين مطلب درست باشد كسي در مقام جامعهشناس ميتواند درصدد توضيح و تبيينش
برآيد.
اما من از منظر يك روزنامهخوان پيگير صحبت ميكنم و نميدانم كه سياست فراگير مركل براي خواب كردن همه ميتوانست بدون نوعي تباني و همداستاني درباره نقش مطبوعات سرتاسر كشور را فرابگيرد يا نه. در غياب ديدگاههاي بديل، افقهاي فكري محدود ميشود. من ميبينم كه در حال حاضر باز آرامبخشهاي مشابهي دارد توزيع ميشود. مثل گزارشي كه تازه درباره كنفرانس اخير حزب سوسيالدموكرات آلمان خواندم كه در آن ديدگاه اين حزب حاكم درباره رويداد عظيم خروج بريتانيا از اتحاديه اروپا كه با نگاه واقعبينانه بايد شديدا مورد علاقه همه باشد، تقليل مييابد به انتخابات عمومي آينده و روابط شخصي ميان آقاي گابريل و آقاي شولتس- كه اگر هگل بود به اين ميگفت ديدگاه عوامانه.
بريتانيا براي خروج از اتحاديه اروپا دلايل ملي و داخلي دارد يا اينكه نشانهاي است از يك بحران در اتحاديه اروپا؟
هر دو! بريتانياييها پيشينه تاريخي متفاوتي با بقيه اروپا دارند. خودآگاهي سياسي يك قدرت بزرگ كه در قرن بيستم دو بار به پيروزي دست يافته اما به طور كلي در حال افول است، به راحتي با تغيير موقعيت كنار نميآيد. بريتانياي كبير، با داشتن چنين برداشتي از شخصيت ملي خود، بعد از اينكه در سال 1973صرفا به دلايل اقتصادي به بازار مشترك اروپا پيوست در موقعيت دشواري قرار گرفت چراكه نخبگان سياسي اين كشور از تاچر گرفته تا بلر و كامرون، اصلا در فكر رها كردن ديدگاهشان مبني بر كنارهجويي از اروپاي قارهاي نبودند. چرچيل هم وقتي در نطق واقعا فوقالعادهاش در زوريخ در 1946 امپراتوري بريتانيا را «قيم خيرخواه» اروپاي متحد دانست و قطعا نه «جزيي» از آن، همين نظر را داشت. خطمشي بريتانيا در بروكسل [مقر اتحاديه اروپا] هميشه برقراري موازنه، مطابق با مثل «هم خدا و هم خرما را خواستن» بود.
خط مشي اقتصادي بريتانياست؟
بريتانيا درباره اتحاديه اروپا به عنوان يك منطقه آزاد تجاري ديدگاهي كاملا ليبرال داشت و اين خود را در سياست توسعه اتحاديه اروپا بدون تقويت همزمان همكاريها نشان ميداد. نه شنگن را پذيرفت و نه يورو. نگاه صرفا ابزاري نخبگان سياسي به اتحاديه اروپا در كارزار جناح طرفدار باقي ماندن بريتانيا در اتحاديه اروپا انعكاس يافت. طرفداران نهچندان گرم و پرشور باقي ماندن در اتحاديه اروپا با جديت كارزار «هراسافكني» خود را كه متكي به استدلالهاي اقتصادي هم بود دنبال كردند. اما وقتي رهبران سياسي در طول چند دهه طوري رفتار كرده بودند كه انگار پيگيري قاطعانه منافع ملي براي باقي ماندن در يك اتحاديه فراملي دولتي كافي است، نگرش هوادار اتحاديه اروپا چطور ميتوانست بر جمعيت وسيعتر حامي ديدگاه مقابل غلبه كند. به عقبتر كه نگاه كنيم، تجسم اين شكست نخبگان را ميتوانيم در دو گونه بازيگر سياسي، با وجود تمام اختلافها و تفاوتهاي ظريفي كه با هم دارند، يعني كامرون و جانسون ببينيم.
اين رفراندوم نه فقط با دوگانه جالب توجه پير- جوان بلكه با دوگانه شهري- روستايي مواجه بوديم و آن شهر چند فرهنگي از دست رفت. به نظر شما چرا چنين شكاف ناگهاني بين هويت ملي و يكپارچگي اروپا به وجود آمده است؟ آيا سياستمداران اروپا قدرت ديرپا و سفت و سخت خودسري ملي و فرهنگي
را دستكم گرفتند؟
حق با شماست. رفراندوم بريتانيا تا حدي بازتاب وضعيت كلي بحران در اتحاديه اروپا و دولتهاي عضو هم هست. تحليلهاي آرا همان الگويي را نشان ميدهند كه در انتخابات رياستجمهوري اتريش و در انتخابات اخير پارلمان خودمان شاهد بوديم. تعداد نسبتا زياد رايدهندگان حاكي از اين است كه پوپوليستها در بسيج آراي بخشي از كساني كه قبلا راي نميدادند موفق بودهاند. اين افراد را بيشتر ميتوان در ميان گروههاي به حاشيه راندهشدهاي يافت كه احساس ميكنند بيپشتيبان به حال خود رها شدهاند. در كنار اينها، يافتههاي ديگر نشان ميدهد كه اقشار فقيرتر، به لحاظ اجتماعي محرومتر و كمتر آموزشديده اغلب به خروج از اتحاديه راي دادند.
بنابراين، نه فقط «الگوهاي آرا»ي مخالف در كشور و در شهرها بلكه همچنين توزيع جغرافيايي آراي موافق خروج از اتحاديه يعني آرايي كه در نواحي مركزي انگلستان و بخشهايي از ولز به دست آمد- شامل سرزمينهاي صنعتي و قديمي بيحاصلي كه نتوانستهاند به لحاظ اقتصادي دوباره سر پا شوند- نشانگر دلايل اجتماعي و اقتصادي خروج بريتانيا از اتحاديه اروپا هستند. اين تلقي كه نابرابري اجتماعي بهشدت افزايش يافته است و احساس فقدان قدرت، يعني اين احساس كه منافع شما ديگر در سياست نمايندگي نميشود، همگي زمينههاي بسيج عمومي عليه خارجيها، روي گرداندن از اروپا و نفرت از اتحاديه اروپا را ايجاد ميكنند. در زندگي روزمره توام با ناامني، «نوعي احساس تعلق ملي و فرهنگي» به راستي عاملي ثباتبخش است.