دختري كه زمين افتاد
محمد حسيني
نويسنده
چرا و چطورش _ اگر نه هميشه _ اين جا و درباره دختري كه زمين افتاد؛ اهميت ندارد. فرض كنيد همه نشسته بودهاند به تماشاي فيلمي و ناگهان پچپچه و بعد همهمه شده است كه سينما آتش گرفته است. فرض كنيد در نيمههاي راه پله برجي مملو از جمعيت بعد از لرزش خفيف زمين؛ آدمها از هراس زلزله در راه به پلهها هجوم آوردهاند. فرض كنيد تماشاچيان دو تيم فوتبال سخت به هيجان آمدهاند و به سوي هم يورش بردهاند. فرض كنيد طرفداران دو حزب يا باور سياسي به هم تاختهاند. اين فرضها و فرضهاي بسيار ديگر مهم نيست؛ مهم اين جاست كه در هجوم مردمي كه ميدويدند دختر زمين افتاد.
به نبش خيابان دوازدهم فروردين رسيده بودم تا بروم شهداي ژاندارمري و بنشينم پشت ميز كارم كه جمعيت پراكنده اطراف گرد آمد و موج برداشت و تا حد امكان دويد. دويدم. يعني بايد ميدويدم اگرنه ميماندم زير دست و پا يا لابد آسيبي ديگر ميديدم از چيزي كه جمعيت از هراسش ميدويد.
مقابل جايي كه به گمانم ساختماني دولتي است چند موتور پارك شده بود كه با موج جمعيت همهشان افتادند و دخترك رو به آسمان روي يكي از همين موتورها افتاد.
بيست و چند ساله بود. روسري فيروزهاي و مانتوي سرمهاي به تن داشت. يكي از پاهاي كتاني مغزپستهاي پوشيدهاش گير كرده بود به جايي از موتور. ميخواست بلند شود و نميتوانست. كيف همراهش بود يا نبود؛ نديدم. زمان كش آمده بود و در تقلاي دويدن ميديدم و در ازدحام جمعيتي كه ميگريخت ميگريختم و به دخترك نگاه ميكردم كه دست دراز كرده بود و به هركه از كنارش ميپريد يا ميدويد يا با هول ميگذشت؛ ميگفت: «كمكم كن.»
و كسي در بندش نبود. ترس كه بيايد. بقا كه به خطر بيفتد رفتارها ديگرگون ميشود وقضاوت درباره چند و چون اين تغيير چندان آسان نيست.
به كنارش رسيدم. حالا چشمش به من خيره بود و دستش به سمت من دراز بود. گفت: «كمكم كن.»
يك صدم ثانيه فرصت داشتم تا بين شهامت و سلامت يكي را انتخاب كنم.
چند دقيقه بعد پشت ميز كارم بودم.
از خطر جسته بودم. در آن يك صدم ثانيه فرصت انتخابم مثل ديگران سلامت را انتخاب كرده بودم.
خودم را سرزنش نميكنم. اگرچه حالا ميدانم به جز انتخاب ميان سلامت و شهامت بين ايستادن و نايستادن و اين همه سال كابوس همان يك صدم ثانيه را ديدن نيز دومي را انتخاب كردهام.
نميدانم بعد از رفتنم چه بر سر او آمد. دختري كه زمين افتاده بود سالهاي سال است كه توي ذهن من همچنان زمين افتاده است و به سويم دست دراز كرده است و من چون ديگران ميگذرم و از سرنوشتش بيخبرم.
كاش بعد از گذشتن من. بعد از گذشتن ما برخاسته باشد. كاش سالم به خانه رسيده باشد. كاش ترسمان را ديده باشد و از آن روز به بعد آدميزاد را به چوب بيرحم بودن نرانده باشد.