گوگل پرتره
راوي بيغرض طبيعت
علي مطلبزاده
روزنامهنگار
«دره مكزيك» يك تابلوي نقاشي است. اثري كه با وجود نقاش نه چندان نامآشنايش (دستكم در ايران) در بين تابلوهاي منظره معروف در تاريخ هنر يكي از نمونههاي مثالزدني است. نمونهاي كه باعث شده نام نقاش مكزيكي آن در ليست بلندبالاي اسامي منظرهسازاني شامل ويليام ترنر، كاسپار داويد فردريش و جان كنستابل انگليسي تا نقاشاني مثل گوستاو كوربه، كلود مونه، كاميل پيسارو، آلفرد سيسلي، ونسان ونگوگ، ماتيس و سزان همواره محفوظ باشد. اما براي دانستن نام اين نقاش و نقش آن در تاريخ هنر كمتر روايتشده از نقاشي مكزيك بايد كمي حوصله كنيد.
در فاصله ميان دهههاي 1920 تا 1970 ميلادي در مكزيك به واسطه عمده آثار هنرمندان مكزيكي، بهويژه سه هنرمند نامآشناتر اين دوره يعني ديهگو ريورا، خوزه كلمنته اورزكو و ديويد آلفارو سيكهاروس نقاشي ديواريهايي با مضمونهاي ملي، سياسي و اجتماعي خلق ميشوند كه از آنها با عنوانهاي «دوران ارتقاي نقاشي ديواري مكزيك» يا عنوانهاي آشناتر «موراليسم مكزيكي» و حتي «رنسانس نقاشي ديواري مكزيك» نام برده ميشود؛ دورهاي كه در آن، با وجود تمامي شاخصههاي بومي و محلياش، در مجموع از آثاري پردهبرداري ميشود كه از سر اتفاق سهمي تعيينكننده، هم در انتخاب موضوع و هم شيوههاي اجرايي يكي از شناختهشدهترين جريانهاي نقاشي ايراني در سالهاي بعد از انقلاب داشته است؛ جرياني كه در هنر ايران با عنوان «نقاشي انقلاب» شناخته ميشود.
در بطن اين موراليسم يا رنسانس و به صورت دقيقتر در فاصله سالهاي 1907 تا 1954 «فريدا كالو»يي زندگي ميكند كه حتي فارغ از سهم همسرش ديهگو ريورا در كشف و شناخته شدن او، هنوز هم كه هنوز است با تاكيد بر 55 سلفپرترهاي كه نقاشي كرده (كالو در تمام عمر هنريش 140 اثر خلق كرده است) به عنوان يكي از شناختهشدهترين نقاشان زن (و البته هنرمندان مكزيكي) محسوب ميشود. با وجود فضاي سمبليك آثار كالو، او همچنان بر اين مساله اصرار داشت كه «من هرگز رويا نميكشم، من واقعيت خودم را نقاشي ميكنم.»
اين واقعيت گويا قرار بود از سال 1927 درست در لحظهاي شكل بگيرد كه در آن ريورا از استعداد كالو در نقاشي صحبت كرد، آن هم درست در زماني كه كالوي جوان تصميم گرفته بود در آن ملاقاتش با ريورا تعدادي از آثارش را (4 اثر) به او نشان دهد.
كشف مهم ريورا (فريداي 20 ساله) يك دهه ديرتر بهواقعيت حاضر رسيده بود. 10 سال تمام از نوشته شدن قانون اساسي مكزيك جديدي ميگذشت كه تنها واقعيت موجودش در طول يكي از خونبارترين جنگهاي داخلي اين كشور اتفاق ميافتاد.
از بخت بد كالو بود يا ريورا يا هر هنرمند مكزيكي ديگري چنين واقعيتي كه كالو به ترسيم آن با پرهيز از خيالپردازي اصرار داشت بهبهترين شكل ممكن در جايي نه چندان دور، اتفاق افتاده بود. مكزيك، انقلاب داشت، قانون اساسي هم، اما واقعيت نداشت. مكزيك واقعي اينبار به ناچار دنبال هويتي از جنس ملي بود، چرا كه قبلتر احراز هويتهاي سياسي و اجتماعياش را (كه در نقاشي ديواريها به وفور ديده ميشد) در سايه انقلاب مكزيك ناكارآمدتر از هر زمان ديگري ميديد. شايد چيزي بكر و دستنخورده ميخواست، چون همهچيز قرار بود دچار لطافت شود. براي چنين جغرافيايي راهحل سادهتر از اينها بود.
فقط كافي بود تا يكي، ناتوراليسم را جايگزين رئاليسم كند تا درست عكس اتفاقي رقم بخورد كه در جريان بود. تاريخ برگشت و بلافاصله به مجموعه آثاري از يك نقاش ديگر مكزيكي رسيد كه اگر چه چندان هنرمند معروفي نبود اما آثارش را در فاصله سالهاي 1840 تا 1912 (چسبيده به انقلاب) ساخته بود. ساختن تعدادي منظره؛ همين. آثاري كه قرار بوده به واسطه آشنايي با امپرسيونيستهاي فرانسوي، منظرههايي امپرسيونيستي باشند اما بين ناتوراليسم و رمانتيسيسم معلق هستند و تنها شباهت آنها با آثار امپرسيونيستي بومهايي كوچك است از رنگ روغن با آن
قابهايي طلايي و يك اسم؛ «خوزه ماريا ولاسكو».
يك منظرهساز مكزيكي كه بخش عمدهاي از فعاليت هنرياش را به خلق منظرههايي از جلگههاي طبيعت مكزيك آن زمان اختصاص داد. ولاسكو با خلق چنين منظرههايي از جغرافياي طبيعي مكزيك نقاشيهايش را براي هميشه به عنوان سمبلي از هويت ملي مكزيكي كرده بود كه جامعه مكزيك (در انقلاب پيش رو) به فكر ترسيم آن خواهد افتاد. ولاسكو اين طبيعت را و هرآنچه داشت و نداشت، كاملا ميشناخت. او راوي بيغرض اين طبيعت بود.
طبيعتي كه به عنوان مثال در يكي از سفرهايش در 1879 به درياچه سانتا ايزابل در شمال مكزيكوسيتي، گونهاي جديد از سمندر ببري (Ambystoma) را در آن كشف كرده بود. ولاسكو مشاهداتش را از اينگونه جانوري در مجله علمي طبيعت مكزيك منتشر كرد و آن را سيردون تيگرينا ناميد. اين نام از 1888 به بعد با اضافه كردن بخشي از نامش به نام اين هنرمند به آمبيستوما ولاسكي تغيير كرد و براي هميشه به همين نام ماند و شناخته شد.
در سالهاي نزديك به ما دولت مكزيك جايزهاي را با عنوان «نشان لياقت هنري ولاسكو» براي نقاشاني كه در كشور مكزيك متولد شدهاند درنظر گرفت. در 1992، موزه خوزه ماريا ولاسكو در تالوكاي مكزيك با هدف حفظ و اشاعه نقاشيهاي ولاسكو افتتاح شد.
اما سهم ولاسكو در جستوجوي گوگلي ما خيلي كمتر از اينهاست؛ او مناظر زيباي كشورش از جمله تابلويي كه در بالا به آن اشاره شد را از زوايا و ديدهاي مختلف كشيده است. نقاشيهاي او در نمايشگاهي كه در پاريس در سال 1889 برگزار شد مقام اول را از آن خود كردند. او همچنين مدال طلاي نمايشگاههاي بينالمللي
Bellas Art را در سالهاي 1874 و 1876 دريافت كرده است. از او بيش از 400 اثر رنگ روغن برجاي مانده است.