درباره عكسي از علي باباچاهي و شمس لنگرودي
پري دريايي و بلبل چوبي
افشين شاهرودي
عكاس
علي باباچاهي و محمد شمسلنگرودي براي من هميشه قابل احترام بودهاند. گذشته از دوستي با هردو، باباچاهي به خاطر هنجار گريزيهايش و حجم گسترده كار مفيدي كه تا حالا انجام داده و شمس به خاطر دنياي زلالي كه با كلمات ساخته است.
برخلاف عكسهاي خبري در عكسهاي هنري معمولا زمان و مكان اهميت ندارد و مهم تركيب معناداري است كه در كادر تصوير جا ميگيرد. اين عكس را 9 سال پيش از اين دو شاعر تاثيرگذار در يك مراسم رسمي گرفتم. باباچاهي در پيشزمينه عكس خواب است و شمس در پسزمينه هشيار و بيدار. آنكه خواب است واضح و دقيق و آنكه بيدار است محو و ناواضح.
در دنياي واقع هم، اينطور بنظر ميرسد كه باباچاهي چشمش را به چيزهايي كه باب ميلش نيست، ميبندد. وانمود ميكند كه به كار خويش مشغول است و كاري به كار آدم و عالم ندارد ولي به نظر من زيادهم اينطور نيست. شمس هم اگرچه خودش را همه جا به رخ نميكشد اما همهچيز را رصد كرده و نظاره ميكند و هرجا لازم باشد صدايش را بلند ميكند. بهنظر من هردوي آنها جايگاه و موقعيت خودشان را در جامعه شعر امروز آگاهانه اينطور تعريف كردهاند.
اما موقع گرفتن عكس به اين موضوعات فكر نميكردم. اواسط مراسم سرم را كه برگرداندم آنها را ديدم كه چند رديف عقبتر از من كنارهم نشسته بودند. باباچاهي مثل يك پري دريايي خوابيده بود و شمس با هشياري، انگار به نتهاي بلبل چوبي گوش ميكرد. بهنظرم رسيد لحظه خوبي است.
لنز تله را روي دوربين گذاشتم و ديافراگم را روي بازترين حد ممكن تنظيم كردم تا كمترين عمق وضوح را به دست بياورم. نتيجه، اين عكس بود كه به نظر خودم عكس درستي از كار در آمد.
امروز بعد از سالها وقتي به آن نگاه ميكنم، بهنظرم ميرسد با وجود اينكه در زمان عكاسي به مسائلي كه گفتم فكر نكرده بودم، به شناخت و قضاوتي كه نسبت به اين دو بزرگ دارم بسيار نزديك است. ولي چه عاملي باعث شد آن روز بدون اينكه خودم را درگير پردازش موضوع كنم، با صرف كمترين انرژي ذهني، عكس درستي بگيرم؟
گاهي شرايط يك عكس خوب ظاهرا بدون اينكه عكاس زحمتي بكشد، خود به خود فراهم ميشود. ولي آيا واقعا همينطور است؟ به نظر من نه. يك تعريف قديمي از عكاسي وجود دارد كه ميگويد: عكاسي شكار لحظهها است. اما امروزه ميدانيم كه عكاسي شكار لحظهها نيست بلكه تعبير و تفسير لحظهها است.
فرويد در اوايل قرن بيستم با طرح موضوع ناخودآگاه نكتهاي را در تحليل آثار هنري مطرح كرد كه طي چند دهه بعد، بنيان نقد هنري را دگرگون ساخت. او معتقد بود كه در خلق اثر هنري، بخش عمدهاي از انتخاب هنرمند ناخودآگاه صورت ميگيرد.
بر اساس نظر فرويد ميتوان پرسيد در لحظه عكاسي چه عاملي باعث ميشود عكاس درميان امكان انتخابهاي متعدد و نامحدودي كه در اختيار دارد، اين لنز، اين لحظه، اين كمپوزيسيون، اين زاويه، اين تنظيمات و اين موقعيت خاص را انتخاب كند؟ رولان بارت هم در كتاب «اتاق روشن» از زاويهاي ديگر پرسش مشابهي را مطرح كرده است.
در لحظه ثبت عكس تمام انرژي حاصل از تجربيات و شناخت عكاس، ارتباط عاطفي او با موضوع و قضاوتش نسبت به آن و حتي نگاهش به كل جهان و هستي درانگشتش جمع شده و با فشردن دكمه دوربين به عكس منتقل ميشود. پس اين يك عكس سه نفره از ما است؛ باباچاهي، شمس و من.
اگر توانستيد مرا در عكس پيدا كنيد؟!