قاعده بازي
جواد طوسي
منتقد سينمايي و حقوقدان
اين روزها باز در مورد گزينه مناسب از ميان فيلمهاي ايراني كانديدا شده براي ارسال به آكادمي اسكار در بخش بهترين فيلم خارجي، حرف و حديث و موضعگيريهاي متفاوت و ضد و نقيضي شنيده ميشود.
نگاهي به بهترين فيلمهاي خارجي سالهاي دور و نزديك، نشان از سلايق مختلف و متغير اعضاي آكادمي ميدهد. در اين ميان فدريكو فليني با فيلمهاي «جاده» (1956)، «شبهاي كابيريا» (1957)، «هشت و نيم» (1962) و «آماركورد» (1974) و اينگمار برگمان با فيلمهاي «چشمه بكر» (1960)، «همچون در يك آينه» (1961) و «فاني و آلكساندر» (1983) و ويتوريو ديسكا با «ديروز، امروز، فردا» (1964) و «باغ فينتسي كونتيني» (1971) حضور پررنگتري داشتهاند.
اما در مورد ديگر فيلمسازان انتخابها قاعده و توازن مشخصي ندارد تا بتوان به يك جمعبندي و ارزيابي دقيق در مورد سينماي مورد علاقه و در اولويت اعضاي آكادمي اسكار در اين بخش رسيد. مثلا در كنار انتخاب «دايي جان» ژاك تاتي (1958) با آن طنز خاص و منحصربه فرد سازندهاش، يك فيلم فرانسوي عاشقانه همچون «يك مرد و يك زن» كلود هوش (1966) و يا يك «فيلم در فيلم» متفاوت به نام «شب آمريكايي» فرانسواتروفو (1973) انتخاب ميشود. يا همانقدر كه فيلمهاي سياسي و شبه انقلابي و سياسي همچون «زد» كنستانتين كوستاگاوراس (1969) و «بازپرسي درباره يك شهروند دور از سوءظن» اليوپتري (1970) در اسكار هواخواه دارد، يك اداي دين نوستالژيك به سينما مانند «سينما پاراديزو» جوزپه تور ناتوره (1989) و نگاهي غمخوارانه به انسان و طبيعت در «درسواوزالا» آكيراكورو ساوا (1975) و هجويهاي ماندگار در مورد آداب يك طبقه با بيان سوررئاليستي مانند «افسون آرام بورژوازي» لوئيس بونوئل (1972) نيز جاذبههاي خودشان را دارد. حتي اگر علاقه اعضاي آكادمي را به فيلمهاي جنگي و تاريخنگارانه صحه بگذاريم، باز اين سوال مطرح ميشود كه آيا فيلمهاي «جنگ و صلح» سرگئي بوندار چوك (1968)، «طبل حلبي» فولكرشلوندورف (1979)، «مغيستو» ايشتوان سابو (1981) و «زندگي زيباست» روبرتو بنيني (1998) از نظر لحن و شيوه روايتپردازي و جهانبيني و زبان بصري، ارزشهاي يكساني دارند؟ در طي اين سالها نيز همين تفاوت توام با تناقض را در انتخاب فيلمهايي چون «ببر خيزان، اژدهاي پنهان» آنگلي (2000) و «عشق» ميشائل هانكه (2013) و «جدايي نادر از سيمين» اصغر فرهادي (2012) ميبينيم.
با اين پيش زمينههاي تاريخي، بايد ديد كه آيا كميته انتخاب ما ميتواند به متر و معيار مشخصي كه منطبق با سياستها و تاكتيكها و سلايق اعضاي آكادمي اسكار باشد دست يابد، يا ترجيحا بايد قواعد حرفهاي بازي و نقش مهم پخشكننده خارجي و ابعاد مضموني اثر و مواردي از اين دست را مبنا و دستور كار خود قرار دهند؟ با اين وصف، در ميان فيلمهاي راه يافته به اين مرحله نهايي شامل «ابد و يك روز» سعيد روستايي، «اژدها وارد ميشود» ماني حقيقي، «ايستاده در غبار» محمد حسين مهدويان، «چهارشنبه 19 ارديبهشت» وحيد جليلوند، «دختر» رضا ميركريمي، «فروشنده» اصغر فرهادي، «لانتوري» رضا درميشيان و «ناهيد» آيدا پناهنده، كدامينشان ميتوانند بهتر و حسابشدهتر اين موارد و مصالح را پوشش دهند و رعايت كنند؟ به نظر ميرسد، حضور در اين مجامع و رويدادهاي جهاني فراتر از احساس و تعصب مليتي و ارزشي و... نياز به درك همهجانبه اين قواعد و مناسبات علني و استتار شده دارد. اگر پذيرش اين واقعيات براي اعضاي اين كميته و سياستگذاران فرهنگي خيلي سخت است،چه بهتر كه اصلا وارد بازي نشوند؛ بازي نه به مفهوم اينكه همه چيز برنامهريزي شده و فرمايشي است. بخشي از اين بازي با رعايت درست و هوشمندانه ارزشهاي ساختاري و روايي و مضموني و زيباييشناسي اثر صورت ميگيرد، دو بخش ديگر آن در اصول و قواعد حرفهاي سينما در ابعاد جهاني معنا پيدا ميكند.