زنگ، چه ساعتي به صدا درميآيد؟
محسن استادعلي
مستندساز
ماجرا به اين شرح است كه به مدت دو روز، مدرسه از حيطه مديران و معلمان فعلي خارج و به دست دانشآموزان اداره ميشود، لازمه كار هم برگزاري انتخابات و رايگيري از طريق صندوقهاي راي است.
حال اگر قرار باشد كه اداره مدرسهاي بدين شكل پيش رود، وضعيت آن مركز آموزشي و شيوه مديريتي آن مكان، پس از دو روز به كجا ختم ميشود؟
تصوير زنده و ملموس مستند «مدرسه در دست بچهها» ساخته «ارد زند» شيوه زندگي و روند تصميمگيريهاي هريك از ما را در بزنگاههاي مهم، عين به عين بازگو ميكند.
از همه دانشآموزان در كليه مقاطع خواسته ميشود تا با توجه به سوابق، علايق و ميزان موثر بودن هر فرد، خود را براي به دست گرفتن مناصب مختلف از دربان و نظافتچي تا معلم، ناظم و مدير معرفي كنند تا شوراي نظارت مدرسه، صلاحيت آنها را تاييد كند.
مهلت ثبت نام به پايان ميرسد و صلاحيت عدهاي تاييد ميشود و بعضي ديگر ردصلاحيت ميشوند، آنها كه منتخب شدهاند، راضي و خشنودند و بازماندهها معترض به نتيجه و خواستار بررسي بيشتر هستند.
اعتراضها فايدهاي ندارد و فضاي مدرسه به سمت برگزاري انتخابات پيش ميرود.
كانديداهاي انتخاباتي، يك روز فرصت دارند تا با معرفي خود و تبليغات محيطي، فضاي كاري خويش را پيش ببرند.
عدهاي وعده ميدهند و راي ميخرند و بعضي ديگر شكلات و پول پخش ميكنند تا به كرسي دو روزه مورد نظر نزديكتر شوند.
طرفداران يك نامزد در گوشه حياط تجمع كردهاند و در حال قرائت بيانيه شخص مورد نظر هستند و بچههاي ديگر در حال لابي كردن در راهروها براي جلب اعتماد بچههاي كلاس بغلي.
اشتياقي غريب در همگان ايجاد ميشود؛ شوقي از جنس روياهاي خام و صادقانه كودكي، روياهايي كه هر كدامشان را به مقصود مورد نظر نزديكتر ميكند.
زنگ مدرسه به صدا درميآيد، مهلت تبليغات پايان ميگيرد و زنگ تفريح بعدي، رايگيري آغاز ميشود.
كارتهاي شوراي نظارت بر صندوقها صادر ميشود و ناظرين بر صندليهاي خود جلوس ميكنند.
نامها يكي يكي نوشته ميشود و برگ برگ، به داخل صندوق ميرود.
صف رايگيري طولاني شده و مدت انتخابات يكبار ديگر تمديد ميشود.
سكوتي طولاني، راهروهاي مدرسه را در بر گرفته و اضطرابي عجيب، سر تا پاي نامزدها را.
بچهها به صف ميشوند و اسامي پشت سر هم خوانده ميشود.
كانديداهاي مغموم، معترض به نتيجه انتخابات هستند و آن را غيرمنصفانه ميدانند ولي مديران تاكيد ميكنند كه انتخابات در شرايط سالم برگزار شده و در صورت ادامه اعتراض، با افراد خاطي برخورد جدي خواهد شد.
فردا، روز ديگري است. دانشآموزان برگزيده بر سر كرسيهاي كسب شده تكيه ميزنند و اداره مدرسه با تفكر افراد جديد آغاز ميشود.
كلاسها برپا ميشود؛ شوخيهاي بيحد و اندازه، فريادهاي يواشكي و شيطنتهاي زيركانه، كلاس اول را تا مرز انفجار پيش ميبرد و دعوا و درگيري در كلاس دوم شدت ميگيرد؛ اداره كلاس از توان معلمين خارج شده و جلسه فوقالعاده تشكيل ميشود.
معلمين و كادر جديد از وضعيت به وجود آمده به ستوه آمدهاند و دانشآموزان از شرايط ايجاد شده به وجد آمدهاند.
دانشآموزان به نيت روزهاي خوش در رايگيري شركت كردهاند و به دنبال آزادي عمل بيشتري بودهاند ولي اعضاي نو رسيده، شيوه اسلاف خويش را سرلوحه قرار دادهاند و به هر قيمتي از قدرت به دست آمده فاصله نميگيرند.
رفاقت و دوستي و وعدههاي داده شده براي رسيدن به شرايط مطلوب رنگ ميبازد و تنها دليل بازگشت به شرايط متعادل، رو آوردن به وضعيت گذشته با چاشني برخورد انضباطي و خشونتي شديدتر از قبل است.
لبخندها تلخ ميشود و شدت برخوردها بيشتر، جايگاه به دست آمده هزينه داشته و نگهداري آن نياز به مراقبت بيشتر دارد.
نوشتن نام افراد خاطي طويلتر شده و به صف شدن آنها جلوي دفتر مدير، دامنهدارتر ميشود.
فضاي پرشور انتخاباتي روز گذشته، جايش را به موقعيت دستوري امروز ميدهد و اعلام حمايت ديروز بچهها از كانديداهاي مورد وثوق، تبديل به برائت از شخص تاييد شده، ميشود.
بسياري، نادم راي ديروزند و عدهاي نالان از شرايط پيش آمده؛ هنوز روز اول به سر نيامده كه ثانيهشماري براي پايان روز دوم آغاز ميشود.
شعارها رنگ ميبازد، تعهدها فراموش ميشود و آرمانها تغيير جهت ميدهد و هدف يكي ميشود: سكوت و حفظ مديريت، به هر قيمتي.
روز دوم شرايط وخيمتر ميشود، از سي نفر دانشآموز يك كلاس، بيست و پنج نفر جلوي كلاس به خط ميشوند و به آنها گوشزد ميشود كه در صورت تكرار تخلف، نمره انضباط آنها كسر ميشود.
فضاي ترس و وحشت گستردهتر ميشود و خشك بودن رفتارها براي دانشآموزان تبديل به مساله اصلي ميشود.
جلسه فوقالعاده دوم تشكيل ميشود، بحران به داخل بدنه مديريت نفوذ كرده و اختلاف سليقهها و منيتها و بروز ديدگاههاي متفاوت، شكل تازهاي به خود ميگيرد.
زنگ پاياني است و دبير، در تخته فرو رفته است و به سرعت فرمولها را بر تخته سياه مينويسد؛ بچهها در لاك خود فرو رفتهاند و انتظار ميكشند.
درب اصلي باز ميشود و زنگ مدرسه به صدا درميآيد. خفقان به آخر ميرسد و شيونها به آسمان ميرود و شوري دوباره از سر گرفته ميشود.
انگار با تلنگر صداي زنگ، هوايي تازه فضاي آموزشي را در بر ميگيرد، تنفسي از جنس روزهاي قبل و خاطراتي از دل معلم بداخلاق گذشته كه امروز برايشان حكم بهترين دبير دنيا را دارد؛ درونشان زنده ميشود.
گويي با شنيدن صداي زنگ، تمام خاطرات تلخ به يكباره پاك ميشود و آزادي مفهوم سابق را در ذهنها تداعي ميكند.
ولي چه ميشود كه در يك تجربه دو روزه و مابين دانشآموزاني كه به درك و فهم از موقعيت خود رسيدهاند، چالشي چنين بزرگ پديدار ميشود؟
چه ميشود كه در پس ناتوانيهايمان، فراموش ميكنيم گفتهها و وعدههايي را كه پاي آن را امضا كردهايم؟
چرا حفظ قدرت، آنقدر مهم ميشود كه حفظ اعتبار اوليهمان زير سوال برود؟
وقتي نقابها كنار ميرود، چهره واقعي آدمي را چه كسي تاب ميآورد؟
و بالاخره اينكه، فرداي فرزنداني كه امروزشان را بدين شكل تعبير ميكنند، در چالش با كلان جامعه چگونه به سرانجام خواهد رسيد؟