داستاننويس چادرنشين
اسدالله امرايي
«ديروز يك نفر را در خيابان ديدم كه تقريبا خيلي خوب ميشناختمش. مردي بود با صورتي جذاب و مهربان. خيلي بد بود كه پيش از اين نديده بودمش. اگر همديگر را ديده بوديم حتما دوستان خوبي براي هم ميشديم. وقتي ديدمش نزديك بود جلوش را بگيرم و پيشنهاد كنم تا با هم قهوهاي بخوريم و از گذشتهها و دوستان مشترك و آشنايان مان صحبت كنيم: راستي اون شب رو يادته وقتي داشتيم...؟ از فلاني و فلاني چه خبر؟ فقط تنها چيزي كه اين وسط كم بود نداشتن اشتراكاتي در گذشته بود چون براي چنين چيزي اول لازمه كه شما آن فرد رو قبلا ديده باشيد. آن مرد بدون هيچ نشاني از به جا آوردن فردي آشنا از كنارم گذشت. صورت من همچنين نقابي به خود داشت اما در پس آن احساسي داشتم كه انگار او را ميشناسم. واقعا خجالتآور بود كه تنها چيزي كه ما را از اينكه دوست خوب هم باشيم دور ميكرد اين واقعيت احمقانه بود كه ما تا به حال يكديگر را نديده بوديم. ما هر دو در مسير مخالف هم كه هر گونه احتمال دوستي را در خود فرو ميبرد ناپديد شديم.» قطار سريعالسير توكيو- مونتانا را ريچارد براتيگن نوشته، مترجم كتاب سعيد توانايي است، ناشرش هم انتشارات روزنه. براتيگن كه نامش را براتيگان هم ثبت كردهاند از نويسندگان و شاعران سرشناس نسل بيت است كه برخي از آثارش در ايران ترجمه شده. «امروز صبح در زدند. از نحوه در زدنش ميشد بفهمم كه چه كسي است، و از پل كه رد ميشد صدايش را شنيده بودم. از روي تنها تختهاي رد شد كه سر و صدا ميكرد. هميشه از روي آن رد ميشد. هيچوقت نتوانستهام از اين قضيه سر در بياورم. خيلي فكر كردهام كه چرا هميشه از روي همان تخته رد ميشود، چهطور هيچوقت اشتباه نميكند، و حالا پشت در كلبهام ايستاده بود و در ميزد. جواب در زدنش را ندادم، فقط چون دوست نداشتم. نميخواستم ببينمش. ميدانستم براي چه آمده و برايم اهميتي نداشت. دست آخر از در زدن منصرف شد و از روي پل برگشت، و البته از روي همان تخته رد شد: تخته بلندي كه ميخهايش ترتيب درستي ندارد، سالها پيش ساخته شده و هيچ راهي براي تعميرش وجود ندارد. و بعد رفت، و تخته بيصدا شد. ميتوانم صدها بار از روي آن پل رد شوم، بيآن كه پايم را روي آن تخته بگذارم، اما مارگريت هميشه از روي آن رد ميشود.» در قند هندوانه را مهدي نويد ترجمه كرده و ناشر كتاب نشر چشمه است. از رمان صيد قزلآلا در امريكا كه نخستين و شناختهشدهترين اثر اوست دو ترجمه به فارسي منتشر شده است. هوشيار انصاريفر و پيام يزدانجو، البته طبق معمول چنين مواردي حرف و حديث هم پيش آمد. براتيگان در تابستان ۱۹۶۱ با همسر و كودك خردسالش به آيداهو رفت و زندگي در چادر كنار رودخانههاي پر از قزلآلاي آنجا را تجربه كرد و رمان صيد قزلآلا در امريكا حاصل همان دوران است كه البته شش سال بعد منتشر شد. او كه در فقر مطلق به سر ميبرد و حتي در تامين غذاي روزانه دچار مشكل بود با انتشار اين رمان از نظر مالي نجات يافت. اتوبوس پير و چند داستان ديگر با ترجمه عليرضا طاهري عراقي در نشر مركز، در روياي بابل با ترجمه پيام يزدانجو در نشر چشمه، پس باد همهچيز را با خود نخواهد برد و زن بدبخت با ترجمه حسين نوشآذر در انتشارات مرواريد منتشر شده. تا يادم نرفته مهدي نويد نامههاي عاشقانه از يك تيمارستان دولتي را هم ترجمه كرده كه نشر چشمه ناشر آن است. شعرهاي براتيگان هم به قلم مترجمان مختلف ترجمه شده كه به برخي از آنها پيشتر اشاره كرده بودم.