تولد در تبعيدي خودخواسته
نازنين متيننيا
«يك جا هم تصميم گرفتم ديگر كار نكنم و هر چه هست همان بوده كه حالا در دسترس آدمهاي باهوش و حتي احمقها قرار دارد.»
اين جملهها، تازهترين حرفهاي ابراهيم گلستان براي دوري خودخواستهاش است. ابراهيم گلستان به روايت اين گفتوگو و گفتوگوهاي ديگرش در سالهاي اخير با اهالي روزنامهنگاري ايران و همچنين به روايت آنهايي كه او را در سالهاي دور ميشناسند، آدم تند و تيزي است. فارغ از روايتهاي با واسطه، وقتي گفتوگوهاي او را ميخواني، حق ميدهي كه با تيزي خاص زبانش، او را آدم تند، از خود متشكر و حتي بيش از اندازه سختگير بدانند. مثلا در همين گفتوگوي آخر گلستان ميگويد: «در ايران آدمهاي قدرنشناس زياد هستند و اين را خود ايرانيها هم ميدانند! » و اگر جماعت فرهنگ و هنر و حتي روشنفكري ايران را بشناسي، حق ميدهي كه از اين حرفها دلخور شوند و بخواهند گلستان را هنرمند و روشنفكري منزوي و حتي خودپسند بدانند. اما آيا ابراهيم گلستان حقيقي چنين آدمي است كه مخالفانش ميگويند؟! واقعيت اين است كه اگر بخواهيم تنها به اين حرفها و گفتوگوها اعتنا كنيم، جواب اين سوال مثبت است. اما اگر اندكي زاويه ديد خود را نسبت به اين چهره بزرگ ايراني باز كنيم و خيلي هم دور نرويم، مثلا متن كوتاه او در كتاب «پير پيرنيان انديش» درباره سايه را بخوانيم، آنوقت با چهرهاي بسيار تيزهوش، سختگير در امر نوشتن و صدالبته نويسندهاي بزرگ روبه رو ميشويم كه منصفانه و دوستانه درباره هوشنگ ابتهاج نوشته. يا ميشود به روايتهايي از نزديكانش تكيه كرد كه از او نقل قول ميآورند و ميبيني كه در يك جمله كوتاه براي رساندن يك موضوع داستاني كوتاه تعريف كرده و با نگاهي وسيع و متفاوت به جهان هستي، نمونهاي خاص از چهره هنرمند روشنفكر و آگاه است. با اين تفاسير ابراهيم گلستان فراتر از بدگوييها پيش ميرود و آنقدر متفاوت ميشود كه حتي بدگوييها جنبهاي طنز و شوخي پيدا ميكند و نميتواند خدشهاي به چهره او وارد كند. چهره هنرمند بزرگي كه زاده ماه مهر است و امروز نود و چهار ساله ميشود و همچنان در تبعيدي خودخواسته به سر ميبرد.