مه لقا ملاح، مادر 99 ساله محيط زيست ايران در گفتوگو با «اعتماد» از زندگياش ميگويد
زني با انگشتان سبز
غزل حضرتي
با دستان لاغر و نحيفش دايرهاي را از كاورش درميآورد و آرام و شمرده شروع ميكند به زدن. سن و سالش براي نواختن موسيقي، زياد است، اما اعتقاد دارد از ابراز درد و ناراحتي بيزارم، دوست دارم هميشه شاد باشم و بخندم و بخندانم. در خانه «لقا» صدايش ميكردند، اسم كاملش «مه لقا» است، مه لقا ملاح، دختر آقابزرگ ملاح، از حاكمان شهرهاي مختلف و خديجه افضل وزيري، از زنان پيش رو در زمان خود است. ملاح را با عنوان مادر محيط زيست ايران ميشناسند، زني 99 ساله كه بيش از سه چهارم عمرش را براي محيط زيست كار كرده، از سالهاي جواني، از وسطهاي بيست سالگي.
مه لقا ملاح در شهريور ماه سال 1296، جايي ميانه راه مشهد، وقتي خانوادهاش براي زيارت، راهي اين شهر بودند، در كاروانسراي عباسي به دنيا آمد. مادرش، معلم بود و پدرش در شهرهاي مختلفي چون مشهد، قوچان، اصفهان، دامغان، همدان و كرمانشاه حاكم. خودش ميگويد در ميانه بيابان به دنيا آمدم، در جنگل و طبيعت بزرگ شدم، از كسي كه اينطور زندگي كرده، انتظار داريد حافظ محيط زيست نباشد؟
پس از گرفتن مدرك فوقليسانس علوم اجتماعياش در تهران، راهي سوربن پاريس شد تا ادامه تحصيل دهد. دوره كتابداري را هم در كتابخانه ملي فرانسه گذراند و همين باعث شد در كتابخانه دانشگاه تهران مشغول كار شود. زماني هم در سال ۱۳۴۷ به رياست كتابخانه موسسه تحقيقات روانشناسي انتخاب شد. فعاليتهاي محيط زيستياش را پس از بازنشستگي به شكل تمام وقت ادامه داد.
از عجايب زندگي ملاح اين است كه كيسه زبالههاي سبز و مشكي كه جلوي در همه خانهها ديده ميشود، ندارد. او در همه سالهايي كه توان فعاليت داشته، تلاش كرده خود و خانوادهاش را با مقوله بازيافت آشنا كند؛ بازيافتي كه به همه قسمتهاي زندگياش رسوخ كرد، از ترميم لباسهاي بزرگترها براي كوچكترها تا استفاده بهينه از زباله تر و درست كردن كود براي باغچه تا ممنوعيت استفاده از دستمال كاغذي در خانه.
براي گفتوگو راهي خانهاش در الهيه شديم، خانهاي پرنور، با حياطي و باغچهاي. پنجرههاي بزرگ قدي، ردپاي به جا مانده از معماري سنتي بود در خانهاي كه بازسازي شده بود. مه لقا ملاح، با روسري سفيد، روي صندلي مخصوص خود انتظار ما را ميكشيد، تميز و آراسته بود، با طمانينه حرف ميزد، شوخيهايش شيرين بود، شبيه همه مادربزرگها. گفتوگوي زير، در يك روز پاييزي، در خانه مه لقا ملاح انجام شد، چند هفته بعد از
تولد 99 سالگياش.
شما به عنوان مادر محيط زيست ايران معروف شديد و سالهاست اين اسم را براي شما گذاشتند. اين اسم از كجا آمد؟ از توجه خاص و متفاوت شما به مقوله محيط زيست؟
بالاخره در جامعه، خودتان ديديد كه عناوين مختلفي وجود دارد. بالاخره ديدند كه ما از سال 52 در اين زمينه كار كردهايم. من كلمه محيط زيست را كه از يك كتابي (نخستين كتاب محيط زيستي كه درآمده بود) كه براي خودم خريده بودم و مدام ميخواندم، ياد گرفتم، من در بيابان به دنيا آمدم. فكر كنيد بچهاي كه از كودكي درخت، برگ و جنگل ديده چه ميشود. من در اين سيستم بزرگ شدم، براي اينكه پدرم مالك بزرگي بود و هميشه در مازندران در طبيعت بوديم. وقتي كوچك بودم و پدرم به جنگل ميرفتند، مرا هم با خودشان ميبردند. يك بالشت كوچك ميگذاشتند و مرا روي آن مينشاندند. در تمام دوره زندگي هم با طبيعت بزرگ شدم. به اين ترتيب روي كسي كه با طبيعت بزرگ شده، اسم هم ميگذارند.
شما از جواني فعاليتهاي محيط زيستي را شروع كرديد؟
بله، من رييس كتابخانه بودم. رييس كتابخانهها هميشه دوست دارند كتابهايي با موضوعات مختلف داشته باشند. وقتي رييس كتابخانه روانشناسي بودم، فقط كتابهاي روانشناسي داشتم، شروع كردم به پيدا كردن كتابهايي در حوزه علوم ديگر كه به كتابخانه بياورم.
گفته بوديد كه وقتي در كتابخانه رييس كتابخانه بوديد، چند كتاب راجع به محيط زيست خوانديد و از آنجا علاقهتان به محيط زيست زياد شد.
بله. يك كتاب خوانده بودم؛ ميگشتم ببينم لغت محيط زيست در دانشگاههايمان هست يا خير. آن موقع در دانشگاه ما به تازگي، يك موسسه محيط زيست تشكيل شده بود كه بعد اين موسسه تبديل به دانشكده محيط زيست شد. اينها برميگردد به سال 53-52.
شما در زمينه بازيافت نگاه متفاوتي داريد. اين نگاه چه فرقهايي با ديگران دارد؟
وقتي داريم ميگوييم recycle، فقط recycle و بازيافت كاغذ و پلاستيك نيست، وقتي لباس بچه بزرگتان را كه به او تنگ شده، بشوييد، بشكافيد و به لباس بچه كوچكتر تبديل كنيد؛ اين خودش recycle است. يادم است پايين شلوار شوهرم خراب شده بود، آن را شكافتم و ديدم عجب پارچه خوبي است، خيلي هم جنس مناسب و قشنگي داشت، آن موقع دامن كوتاه مد بود؛ از آن يك دامن كوتاه براي خودم درآوردم و بقيهاش را هم جليقه درست كردم، آن زمان جليقه را روي بلوز ميپوشيدند. اينطوري هم كار دستي درست كرده بودم و هم كار مفيدي انجام داده بودم.
يادم است وقتي با آن لباس به لالهزار ميرفتيم، خانمها ميگفتند لباستان را از كدام مزون خريديد؟ ميخواستم بگويم از مزون شلوار شوهرم. بر و بر نگاهشان ميكردم و نميدانستم بهشان چه بگويم. اين يعني recycle. دختر كوچكم وقتي داشت به اروپا ميرفت، گفت مامان يادت باشد كه براي من يك لباس نو هم نخريدي. براي اينكه لباس آن را به ديگري و ديگري را به آن يكي ميداديم؛ اين ميشد recycle. اين در واقع يك نوع بازيافت است كه در حقيقت نه تنها در خانه اينكار را ميكردم، بلكه ميخواهم بگويم وقتي كه جنگ شد و ميخواستيم به جنگ زدهها كمك كنيم، من در خانواده راه افتادم و هرچي كه زيادي داشتند را ازشان ميگرفتم بعد وسايل را ميآورديم و باكيفيتها را جدا ميكرديم، ميشستيم، اتو ميزديم و كنار ميگذاشتيم. من براي جنگزدهها، يك بار دو تا كاميون 16 چرخ و يك دفعه هم يك كاميون 16 چرخ و يك وانت دو كوپه لباس بردم كه خودمان در كوپه جلو نشستيم و لباسها در كوپه پشت بودند.
جز لباس وسايل ديگري هم برديد؟
هر چه كه مورد نياز جنگ زدهها بود؛ مانند دارو و لباس را برديم. حتي داروهاي فاميلها را جمع كردم و به يكي از دكترهايمان دادم، همه را تنظيم كرديم، همه را در قوطيها دستهبندي كرديم. وقتي اين داروها را به آنجا بردم، ميگفتند خانم چطوري اينها را جمع كردي؟ برايشان عجيب بود.
پس كاري كه شما ميكنيد، فقط در زمينه محيط زيست نيست كه بگوييم فقط زباله تر را تبديل به كود ميكنيد يا سعي ميكنيد دورريز كاغذ و پلاستيك نداشته باشيد. در ميان وسايل ريز خانهتان هم سعي ميكنيد بازيافت را در نظر بگيريد.
بله. بازيافت؛ يعني دوباره يافتن. دوباره يافتن يعني كه مثلا گفتم كه پالتوي شوهرم كه در حال پوسيدن بود را وقتي ديدم در حال پوسيدن است، فورا از تنش درآوردم و پالتوي ديگري تنش كردم. او را به سركار فرستادم و پالتو را شكافتم و شستم. سر جيب و يقهاش را بافتني كار كردم و براي دختر بزرگم پالتو درست كردم. مدير مدرسه دخترم ميگفت همه لباسهاي بچههاي ملاح از انگليس ميآيد، ما يواشكي ميخنديديم كه نميدانند اين لباسها از كجاست.
يعني آنقدر با سليقه ميدوختيد كه معلوم نميشد؟
نه هيچكس نميفهميد.
آن سالهايي كه شما تازه فعاليتهاي محيط زيستي را شروع كرده بوديد، آقاي فيروز، رييس سازمان محيط زيست بود؟
بله. ما از اساتيد خواستيم نامههايي براي وزارت كشور بنويسند كه بايد وزارتخانه محيط زيست داشته باشيم. وزارت كشور گفته بود فقط ميتوانيد موسسه داشته باشيد. موسسه را تشكيل دادند و آقاي فيروز شد رييس آنجا. برنامهاي كه آقاي فيروز ريخته بود خيلي جالب بود؛ از تمام ممالك خارجي يك استاد دعوت ميكرد كه بيايد راجع به محيط زيست صحبت كند و سعي كنند اين لغت محيط زيست و اينكه با طبيعتشان چه كردند را آموزش دهند. مرا هم در جلساتشان دعوت ميكرد كه بروم. مثلا نخستين بار يكي از استادهاي معروف سوييس را دعوت كرده بودند كه آمد و گفت ما به قدري مملكتمان و طبيعتمان را خراب كردهايم كه اصلا جنگل نداريم، تمام جنگلها و حيوانات جنگليمان را از بين برديم، تمام رودخانههايمان را آلوده كرديم تا جايي كه دور تا دور درياچه لوزان نوشتيم: «خطر مرگ»؛ يعني كسي حق ندارد انگشتش را در آب لوزان ببرد. دخترم همان موقع در نوشاتل بود؛ انگشتم را بالا بردم و به استاد گفتم درياچه نوشاتل چطور؟ گفت: آنقدر آب آلوده است كه اصلا اجازه نميدهيم كسي دست بزند و شهروندان از آب آن بخورند. خلاصه نشان داد كه چطور روستاييها همانطور فاضلابشان را در رودخانهها ميريزند.
اينها را كه در اسلايدهايي به ما نشان ميداد، برايم خيلي ناراحتكننديي بود. چند سال بعد كه به آنجا رفتم به دخترم گفتم كه مرا دور درياچه لوزان ببر تا ببينم قضيه اين خطر مرگ چيست، اما ديدم كه فقط يكي از تابلوها سرجايش بود. گفت بله مامان، اين هست. ديدم كه قايقي در آب حركت ميكرد و بچهاي در آب شنا ميكرد. دخترم گفت: آنقدر مبارزه كردند تا درياچه را تميز كردند.
در حال حاضر مشكلات زيادي در مورد محيط زيست ما وجود دارد، آلودگي هوا هست، آلودگي و كمبود آب هست، خشكي تالابها هست، زباله و بازيافت هست، كداميك از اينها ذهنتان را بيشتر از بقيه درگير ميكند؟
هميشه ميگويم خوش به حال آنهايي كه هيچي نميدانند، فقط يك سطح را ميبينند و واقعيتها را درك نميكنند. براي من پيرزن كه تمام عمرم را با كتاب سروكار داشتم و 50 سال بيشتر هم روي محيط زيست كار كردم، خيلي غمانگيز است وقتي ميشنوم يك قطره آب پاك در تهران نداريم. زماني دور تهران يك ميليون چشمه، قنات و رودخانه بود. اين را از رييس محيط زيست تهران، آقاي دكتر حيدرزاده پرسيدم كه اين يك ميليون چشمه و قنات چه شدند؟ وقتي اجازه داده شد كه سر هر قنات، خانه بسازند و فاضلابهايشان را در آن بريزند. تمام قناتها به شكل وحشتناكي به فاضلاب تبديل شدند. ما در حقيقت در مملكتمان قانون حريم داريم؛ حريم رودخانه، حريم درياچه، دريا، حتي حريم كوچه داريم.
اين حريمها به هيچوجه رعايت نشد. حريم رودخانههايمان كه همه آب آشاميدني منطقه تهران بودند، رعايت نشده حالا آب آشاميدني نداريم و تمامش فاضلاب است. اگر از كنار رودخانه حركت كنيد، بوي فاضلاب را حس ميكنيد. اين خانه را ميبينيد، اين نخستين خانهمان بود كه بعد پسرم خراب كرده و دوباره ساخته. آب همين قنات كه پهلوي دكانهاي باغ فردوس است به انبار ما ميآمد؛ آب را ميداديم بالا و از آنجا به خانهها ميرفت، همان آب آشاميدني مان بود. از يك طرف به استخر ميآمد و از طرف ديگر آب همين قنات را ميخورديم. يك دفعه با حسين (همسرم) انگور گرفته بوديم كه در آب قنات بريزيم و با هم بخوريم كه ديدم بوي گند تعفن و فاضلاب خانگي در آب ميآيد.
ازهمان موقع فاضلاب وارد آب قنات شد ؟
بله. همه قناتها فاضلاب شدند. من لايههاي زمين را به همه شاگردان و دانشآموزانم آموزش ميدادم، به آنها ميگفتم اگر به گودبرداري خانهها هنگام خانهسازي نگاه كنيد ميبينيد كه زمين، لايههاي مختلف دارد. خط بالا دودي رنگ است كه خاك كشاورزي است، بعدي سفيد است كه گچ است و بعد نمك و همينطور ميرسد به رنگ سياه كه منطقه دج است؛ تنها استخري است كه در زير زمين است و مركز آب شيرين كره زمين محسوب ميشود. وقتي كه باران ميشود، از روي برگها و گياهان و درختان برگپهن آهسته به زمين ميروند و از زمين به اين استخر بزرگ مخفي زيرزميني كه به آن دج ميگويند، راه پيدا ميكند. وقتي اين استخر پر ميشود، آب آرام آرام سوراخي پيدا ميكند و بيرون ميآيد و چشمه ميشود. اين چشمهها آب رودخانه را تنظيم ميكنند كه اين تنها منبع آب شيرين ما است. اما ببينيد كه با اين آب شيرين داريم چه ميكنيم. يك روز به فيلمسازان زنگ زدم و قرار گذاشتيم و بردمشان به قنات الهيه و نشانشان دادم كه اين زير، منطقه دج و مركز آب قنات فخرالدوله است. گفتم اين جوي را نگاه كنيد. اين جوي از فاضلاب خانوادههايي كه درست سر همين قنات خانه ساختند اينطور شده. آنها جلوي دماغشان را سريع گرفتند و سوار اتوبوس
شدند و رفتند.
شما در خانوادهاي بزرگ شديد كه مادر، پدر و مادر بزرگتان آدمهاي فرهنگي و صاحبمنصب بودند. شما در شهرهاي مختلفي بزرگ شديد. آن شخص يا شهر يا فضايي كه بيشترين تاثير را از آن گرفتيد كي يا كجا بوده؟
من وقتي كوچك بودم، پدرم در بندر گز حاكم بود، يك مدتي هم در 6-5 سالگي من، پدرم حاكم دامغان بود. بعد حاكم گرگان شد و بعد حاكم همدان. يادم ميآيد كلاس دوم و سوم را همدان بودم، همدان هم آن موقعها مثل همدان حالا نبود. يك رودخانه بزرگ و وسيعي بود كه ميگفتند در اين رودخانه طلا است و ميگفتند شبها طلا دزدها ميآيند و طلاها را جمع ميكنند و ميبرند. بعد يكي دو سال حاكم كرمانشاه بود، بعد به خراسان رفت و از آنجا به قوچان. ما تمام دوره درسمان را چرخيديم. در حقيقت اين خاطرات را آدم
نميتواند از ياد ببرد.
دوره نوجوانيتان را در كدام شهر بوديد كه تاثير خاصي از آن شهر گرفته باشيد؟
اگر شما به تمام اين دوره نگاه كنيد، كل جوانيو نوجواني مان را اينطور در شهرهاي مختلف گذرانديم. مثلا پدر، معاون حكومت اصفهان شده بود و بعد در شهري ديگر حاكم ميشد. از وقتي كه دانشگاه رفتم دايم در تهران بوديم.
در 99 سالگيتان، روزها را چگونه ميگذرانيد؟
كاري كه الان در سن 99 سالگي ميكنم همين است؛ ملاقات با شما. اين حافظه تا يك حدودي كار ميكند و وقتي با شماها صحبت ميكنم برايم يك دورهاي ميشود. وقتي سكته كرده بودم به من گفته بودند كه بايد بروي و بخوابي، من گفتم به هيچوجه حاضر نيستم روي تخت بخوابم. اين را در 99 سالگي ميدانم كه صداي ناله و درد، حتي ذرهاي كسالتتان را رفع نميكند كه اثر بدي هم روي كسالت دارد. قطعا يك آدم 99 ساله دردهاي زيادي دارد، اما وقتي نشستيد، بشكن زديد و خوشحالي كرديد ديگران رغبت ميكنند پيش شما بنشينند. ناله كردن، علاوه بر اينكه كمكي نميكند، ديگران را هم ميراند. دادم يك دايره برايم درست كنند، براي خودم يك روزهايي ميزنم.
صبحها معمولا چه ساعتي از خواب بيدار ميشويد؟
شبها كه با قرص ميخوابم، به همين دليل صبحها يك مقدار دير از خواب بيدار ميشوم؛ ولي تا دو سه سال پيش، ساعت 6 صبح بيدار ميشدم. اين دو سال كه فعاليتهايم كم شده، ديرتر بيدار ميشوم، حدود ساعت 9-8. از بس زياد بدو بدو كردم و فعاليت كردم، خدا پس گردنم زد كه ديگر بس است، چه خبرت است. يك وقتهايي داييام به من ميگفت كه لقا چه مشكلي داري كه اينقدر از صبح تا غروب ميدوي؟ گفتم دايي جان «موجيم كه آسودگي ما عدم ماست، من زنده از آنم كه آرام ندارم. »
الان فرصت كتابخواني داريد؟
فرصت كه دارم ولي اينكه ميتوانم يا نه مهم است. توانستن نياز به چه دارد؟ چشم سالم ميخواهد كه من ندارم. مادرم نخستين خانمي بود كه معلم دبيرستان دارالمعلمين كه مخصوص آقايان بود، شده بود. داستان باسواد شدن مادرم در نوع خود جالب است؛ مير پنج موسي خان وزيرف از ايل وزيرف آذربايجان مال قرهباغ بودند كه آمده بودند. مادربزرگم هم از يك ايل ديگري بود. اين دو با هم ازدواج ميكنند و تقريبا 6-5 تا پسر و دو تا دختر داشتند. معلمهاي دارالمعلمين را به خانه ميآورد كه به بچههايش (پسرها) درس بدهد. ولي مامان (دختر كوچكتر) از آن بچههاي پيش افتاده بود همانطور كه بازي ميكرد و بين بچهها ميخزيد، هرچه استاد ميگفت را حفظ ميشد. يك وقت استاد ديد كه تمام سوالهايي كه مثلا از داييجان (پسر بزرگتر) ميكند، او فورا جوابش را ميدهد. به اين ترتيب او را در سن 14-13 سالگي بردند و پشت پرده نشاندند (امتحان آخر سال معلمها بود). همه سوالات را جواب داد و بين آن همه اول شد. بعد ديپلم گرفته بودكه جلد كرده بوديم. خلاصه تحصيلكرده بود. مادرم خط خوبي داشت. بعد از ازدواجش با پدرم، زماني وزير كشور براي پدرم نامه نوشته بود كه اين كارمندت كه خط خوشي دارد را به تهران در وزارتخانه بفرست. پدرم جواب نداد و خلاصه برايش نامه نوشته بود و پدرم را تهديد كرده بود. پدرم از گرگان پيش وزير رفته بود و آنقدر كنار ديوار ايستاده بود كه خلوت بشود و كسي دوروبر وزير نباشد. رفته بود كنار وزير و گفته بود جناب آقاي وزير، اين منشي من، خانم من است، من چگونه او را نزد شما بفرستم؟ گفته بود يك خانم؟ يك خانم خطش اينجوري است و اينقدر قشنگ اين نامهها را مينويسد؟ گفت: بله. دختر ميرپنج است و نخستين نفري است كه ديپلم گرفته.
مادربزرگتان طرفدار حقوق زنان بودند؟
بله. نخستين خانمي است كه مدرسه دوشيزگان را راهاندازي كرد. بعد با وزير آموزش و پرورش آن موقع صحبت كرد و مجوز گرفت كه تابلو بزند «مدرسه دوشيزگان». از آنجايي كه يكي از داييهاي من در اروپا ديده بود كه چطوري مدرسه درست ميكنند مدرسه دوشيزگان را درست شبيه مدارس جديد درست كرده بودند، حتي نيمكتهايش را آن شكلي كرده بودند، آن موقع از اين جور نيمكتها نبود. مادر و خالهام هم معلم اين مدرسه بودند.
جمعيتي به نام زنان حافظ محيط زيست راه انداخته بوديد، الان در چه وضعيتي است؟
از سال 73-72 جمعيت را راه انداختيم، آنقدر در وزارت كشور دوندگي كرديم تا اينكه بهار سال 74 ديگر به ثبت رسمي رسيد. الان در خود شهر تهران شايد بيشتر از يك ميليون و هفتصد هشتصد هزار نفر عضو جمعيت هستند. در كنار جمعيت ما هم، جمعيتهاي ديگري درباره محيط زيست تشكيل شد. در 10 شهرستان هم شعبه داريم. مثلا اصفهان فوقالعاده فعال است.
چند وقت ديگر صد ساله ميشويد.
چند وقت پيش شهريور ماه بود، تولدم را گرفتند. اعضاي جمعيت آمدند، همان جمعيت زنان حافظ محيط زيست. خانم البرزي با بچهها و جوانها آمدند. وقتي كه تولد ميخواستند بگيرند آنهاي ديگر تلفن ميكردند كه كادو برايش چه بگيريم. ميگفتند هيچي نگيريد، همان جلوي تان ميبخشد به يكي ديگر. همه ديگر اخلاقهاي من را ميدانند. تولد 90سالگيام بود، همه آمده بودند، اساتيد دانشگاه هم بودند، دكتر حبيبي هم آمده بودند، يك دفعه ديدم يك عالمه كادو آوردند، گفتم بياييد آقايان برايتان تقسيم كنم. خانمي بود اهل خوزستان، فورا همه كادوها را جمع كرد ريخت توي يك چادر نماز و فورا همه را به يك اتاق ديگر برد. امسال هم كيك بزرگي آوردند.
درباره بازيافت و نحوه استفاده از وسايل به بچهها و اهل خانه هم آموزش دادهايد؟
از سال 52 كه من اطلاعات محيط زيست به دست آوردم، تنها راهي را كه پيدا كردم، آموزش بود. اول هم از خانواده شروع كردم. به خانواده حتي شوهرم آموزش محيط زيست دادم. ميتوانم به شما بگويم 9-8 سال طول كشيد تا به او فهماندم كه محيطزيست چيست و بايد چه كار كرد. همان موقع برايم يك علامت سوال بود كه چه بايد كرد؟ بشر دارد تمام كره زمين را نابود ميكند. فقط بايد اطلاعرساني كرد و آموزش داد. اين آموزش را اول از خانواده شروع كنيم بعد شروع كنيم به گسترده كردن. وقتي داشتم به معلمها آموزش ميدادم، با اجازه وزير آموزش و پرورش كه وزير با درك، فهميده با شعوري بود و من به او احترام ميگذاشتم. سال 73 بود كه برايشان نامه نوشته بودم كه آقاي وزير آموزش و پرورش شما كه در مورد محيط زيست شنيديد، الان ناقوسها دارد نواخته ميشود اميدوارم كه گوشتان را براي شنيدن اين ناقوسها آماده كنيد. وقتي نامه را خواند، فورا دستور داد كه به معلمها آموزش بدهند؛ در هشت سال، 560 معلم از 560 مدرسه را آموزش داديم.