اخراج
نويد حميدي
نويسنده
نيم ساعت در حال تمام شدن است و هنوز در خانه است و لباسهايش را هم درآورده. با احتساب ترافيك اين ساعت تا محل كارش؛ به اين زوديها به آنجا نخواهد رسيد. افكارش به جاهاي پرت ميرود. به اين فكر ميكند كه در بيست و هشت سالگي چه كاري را ميتواند دوباره از صفر شروع كند و ادامه دهد. سابقه كارياش به او كمك ميكند؟ وقتي دوباره به تمام آن سختيها و شروع كارش فكر ميكند كه براي اثبات خودش، بيوقفه تلاش ميكرد، حالا هيچي ندارد نگران ميشود. اين فكرها بيشتر اذيتش ميكند و تحت فشارش ميگذارد. روي تختخوابش دراز ميكشد. از خستگي چنان آهي ميكشد كه باوركردني نيست او هشت ساعت را كامل خوابيده باشد. بيشتر به كساني ميخورد كه دو، سه ساعت كمتر خوابيدهاند و كارهاي سختتر و فيزيكيتر انجام ميدهند. تصميم ميگيرد حركتي انجام دهد و همين طور نگذارد زمان برود. به منشي شركت زنگ ميزند. بالاخره بعد از چند بار زنگ زدن جواب ميدهد. با خودش فكر كرده الان منشي ميگويد براي تسويهحساب بيايد امور مالي و خداحافظ.
- جلسه شروع شده؟ خودش! باور نميكند خود شفيعي براي اين جلسه آمده. گفتههاي منشي شركت خانم فرهمند غيرمستقيم خبر ميدهد اوضاع خوب نيست. اين پا اون پا ميكند اطلاعات تازهاي بگيرد يا نه. ميترسد سوال ديگري بپرسد و با شنيدن جوابش بيشتر نگران شود. الو الو كردن خانم فرهمند به او ميگويد كه هنوز تلفن را قطع نكرده و در حال فكر كردن بوده.
خانم فرهمند ميگويد بهتر است فردا حضوري به ديدن آقاي شفيعي برود و راجع به اين اتفاق با او صحبت كند. صحبتهاي خانم منشي، كمي او را آرامتر ميكند. خداحافظي ميكند. خيالش راحتتر شد جلسه كنسل نميشود و شركت ضرر نميكند و خود شفيعي امور را به دست گرفت. حالا ترجيح ميدهد كمي بخوابد و كمتر فكر كند. شايد فردا اتفاقهاي بهتري برايش بيفتد.
- اخراجم ميكنند؟