آپارتمان 66 واحدي
چاقو
ليلي فرهادپور
روزنامهنگار
ميآمد توي بالكن. بعد از اينكه بچهها را راهي مدرسه ميكرد. دست ميكشيد به برگهاي پهن من كه رسيده بود به سر بالكناش. بعد دولا ميشد. سرك ميكشيد به بالكن همسايه. بالكنها در اين آپارتمان 66 واحدي مانند 6 كمربند موازي دور تا دور ساختمان را گرفته بود. كمربندهايي كه سگكهايش ديواركهايي هستند كه هر واحد را از هم جدا ميكند. زهره زني 30ساله است با سه تا بچه قد و نيم قد و شوهري كه صبحها كارمند است و عصرها مسافركش. ساكن طبقه چهارم هستند. همسايهشان يك زن و شوهراند همسن سال خودش. اما تازه ازدواج كرده. زهره خم ميشود به خانه آنها را سرك ميكشد. مرد پشت كامپيوترش نشسته و زن رو كاناپه. مرد كتاب مينويسد و زن كتاب ميخواند. خانهشان هميشه برق ميزند. زهره بايد ميرفت خانه را جمع ميكرد. لباسهاي مچاله شده را از زمين جمع ميكند. پاچه شلوار يا آستينهاي توي لباس را بيرون ميكشد. از زير مبل زرورق خالي چيپس و پفك و بيسكوييت را جمع ميكند. خردههاي ويفري كه گوشه فرش را سفيد كرده جارو ميزند. شكلات آب شده چسبيده به موكت را ميشويد. رختهاي شسته شده تو ماشين را تو بالكن پهن ميكند. دوباره دولا ميشود خانم همسايه هنوز رو كاناپه است و كتاب ميخواند. مرد نويسنده ديگر آنجا نيست. رفته لباس بپوشد و برود سر كار. زن هنوز كتاب ميخواند. زهره به آشپزخانه ميرود. در ديگ زودپز را باز ميكند. گوشت پخته شده سبزي و لوبيا را قاطياش ميكند. بوي قورمه سبزي در هوا ميپيچد. به بالكن ميرود. بادمجانهايي كه شوهرش ديروز خريده را از كنج بالكن برميدارد. سرك ميكشد. زن همسايه از حمام بيرون آمده موهايش را خشك ميكند. تلويزيونشان روشن است. كانال عوض ميكند. زهره به آشپزخانه برميگردد. بادمجانها دستش را سياه ميكند. راديو را روشن ميكند. اخبار از همه جا ميگويد. همه جا جنگ است و كشتار. روز گذشته زني كه شوهر و سه بچهاش را با چاقو كشته بود دستگير شده. كارد دستش را ميبرد. خون انگشتش را با آب ميشورد. چسب ميزند. زنگ در به صدا درميآيد. در را باز ميكند و زلزله بچهها پشت سرش به درون خانه ميآيد. شوهرش كه پشت پاكتهاي ميوه و سبزي گم شده است، با پشت پا در را ميبندد و همه بارش را روي دستهاي زهره خالي ميكند. زهره تلو تلو خوران بار ميوه و سبزي را به آشپزخانه ميبرد. چشمش به كاردي ميخورد كه انگشتش را بريده بود. چه جوري ميشه با يك كارد آدم كشت؟