گذر از غرور جامعهشناسي
عدالت يا آزادي، مساله اين است
اين كليشه در انديشه سياسي و اقتصادي سده بيستم ريشه دوانده كه دستيابي به دو آرمان عدالت و آزادي از دو جاده متفاوت امكانپذير است و از قضا اين دو مسير در تضاد با يكديگر قرار دارند. اين كليشه ميگويد آنها كه به دنبال آزادياند، بايد عدالت را فدا كنند و كساني كه عدالت را ميخواهند، چارهاي ندارند جز اينكه از خير آزادي بگذرند. از ميانه سده بيستم اما گروهي از برجستهترين انديشمندان ليبرال اهتمام خود را مصروف بر آن كردند كه عليه اين كليشه و باور رايج موضعگيري كنند و با ارايه راهحلهايي عدالتمحور در چارچوب انديشه ليبرال كه اولويت را بر آزادي ميدهد، نشان دهند كه اين دو آرمان نه تنها نافي يكديگر نيستند كه در نسبت با هم محقق ميشوند. جان رالز (2002- 1921) انديشمند برجسته و فيلسوف سياسي بزرگ امريكايي بيگمان بزرگترين چهره در اين ميانه است كه با نگارش كتابهايي چون نظريهاي درباب عدالت (1971) كوشيد در اين مسير گام بردارد. اما قصه به همين جا ختم نشد. فيلسوفان برجستهاي چون رابرت نوزيك، آمارتيا سن، مايكل والزر، السدير مك اينتاير، فردريش هايك و مارتا نوسبام از ديگر انديشمندان برجسته ليبرال معاصر هستند كه با دغدغههايي مشابه رالز يا متاثر از او در همين مسير گام برداشتند. به تازگي نشر ترجمان كتابي شامل مجموعهاي از مقالات از اين چهرهها را با عنوان ليبراليسم و مساله عدالت منتشر كرده است. مقاله اول با عنوان ارث و آبا اجدادي عدالت اجتماعي نوشته فردريش فون هايك است كه در آن هايك به نقد ريشهاي مفهوم عدالت اجتماعي ميپردازد؛ مقاله دوم عدالت توزيعي نوشته رابرت نوزيك فيلسوف سياسي امريكايي است، برابري چه؟ نوشته آمارتيا سن ديگر مقاله اين مجموعه است. او در اين مقاله معتقد است هر نظريه هنجاري در سازماندهي اجتماعي، نوعي از برابري را در پيشفرضهاي خود دارد. حتي نظريههايي كه در ظاهر، عليه برابري گرايي استدلال ميكنند هم برابري در چيزي ديگر را مفروض گرفتهاند. مقاله پنجم نقدي بر ديدگاههاي آمارتيا سن نوشته مارتا نوسبام فيلسوف اخلاق و ارسطو شناس برجسته معاصر است. ششمين مقاله عقل و احساس در عدالت انديشي نوشته مولر اوكين، استاد دانشگاه استنفورد و از چهرههاي سرشناسي است كه به نقد زن نگرانه نظريههاي گوناگون عدالت دست زده است. ليبراليسم و هنر تفكيك، نوشته مايكل والزر از مشهورترين فيلسوفان سياسي امريكا ديگر مقاله اين مجموعه است. والزر در اين مقاله نشان ميدهد چگونه حوزه بنديهاي جهان امروز، از دل پيش فرضها و تقسيم بنديهاي ليبراليستي زاده شدهاند. او به همراه مك اينتاير و مايكل سندل مهمترين ناقدان رالز محسوب ميشوند. مك اينتاير فيلسوف معاصر اخلاق نويسنده هشتمين مقاله اين مجموعه است. اين مقاله كه فصلي از كتاب حيوانات ناطق به هم وابسته مك اينتاير است، تعريف جديدي از زندگي انساني و روابط فرد در دوران حيات خود با ديگران ارايه ميكند. مقاله نهم كتاب عدالت، حقيقت، صلح نوشته يون الستر نظريه پرداز اجتماعي و سياسي نروژي است. همچنين در اين مجموعه مقالاتي از جرالد كوهن و جان رومر نيز گنجانده شده است.
جامعهشناسي در بحران
در سالهاي اخير برخي استادان جامعهشناسي در ايران و به طور مشخص حسين كچوئيان، استاد جامعهشناسي دانشگاه تهران از مرگ جامعهشناسي و تولد مطالعات فرهنگي سخن گفتند؛ ادعايي كه با واكنش تند و صريح استادان جامعهشناسي مواجه شد. حالا كتاب بحران در جامعهشناسي: نياز به بحران نوشته مشترك جوزف لوپرياتو و تيموتي كريپين كه به تازگي با ترجمه حسين حسني و به همت نشر ترجمان منتشر شده، نشان ميدهد كه حتي اگر نتوانيم همچون كچوئيان سر راست از مرگ جامعهشناسي سخن بگوييم، لاجرم ناگزيريم به وجود بحران در علوم اجتماعي اذعان كنيم و خطر اين رشته علوم انساني را نه فقط در جامعه ما كه در سطحي جهاني تهديد ميكند. البته نويسندگان اين كتاب در مقدمهاي كه بر آن نگاشتهاند، خود اعتراف ميكنند كه همه جامعهشناسان وجود بحران در رشتهشان را نميپذيرند، برخي به دليل اينكه سخت درگير تعهدات روزانه براي تدريس و تحقيق هستند و برخي نيز معتقدند به سادگي ميتوان آن را مرتفع كرد. بگذريم كه برخي جامعه شناسان نيز از اساس آن را منكر ميشوند. با اين همه نويسندگان اين كتاب معتقدند كه بين جهان واقعي و جامعهشناسي هيچ اشتراكي وجود ندارد يا ميزان آن اندك است.
نگراني اصلي ايشان اين است كه بحران در جامعهشناسي به قدري عميق و فراگير شود كه دانش جامعه كه زماني مغرور بود، در معرض خطر حذف از دانشگاهها در 25 تا 30 سال آينده قرار گيرد. ايشان معتقدند كه اين بحران از ناكامي جامعه شناسان در كشف و استفاده حتي يك قانون واحد يا اصلي نشات ميگيرد كه به اندازه كافي كلي باشد تا بتواند شمار بسياري از فرضيههايي را پيشنهاد كند كه بطور منطقي با هم ارتباط متقابل داشته باشند. به باور نويسندگان كتاب جامعهشناسي براي اينكه بتواند از اين خطر رهايي يابد، بايد بتواند كه يك علم به معناي جديد يعني يك science باشد. بدين منظور آنها برنامه پژوهشي زيستشناسي تكاملي را معرفي ميكنند و معتقدند آن شاخه از علم طبيعي كه بيش از ديگر شاخهها به جامعهشناسي نزديكتر است، زيستشناسي تكاملي است. آنها مينويسند: «طي 150 سال اين شاخه از دانش، انقلاب علمي حيرتآوري را پديد آورده است. همچنين در دهههاي اخير زيستشناسي تكاملي گامهاي بلندي را براي مطالعه رفتار از طريق پالايش نظريه داروين، جنبههاي مختلف علم ژنتيك و از جمله برخي علوم اجتماعي مانند رفتارشناسي انسان، نخستيشناسي، زيستشناسي عصبي، درون ريزشناسي عصبي و روانشناسي دارويني برداشته است. امروزه اين رشتهها بيش از هر جاي ديگري، فعاليتهايي در حوزه علوم رفتاري جريان دارد و بر اين مبنا، جامعهشناسي يا بايد در اين انقلاب مشاركت كند يا اينكه از چشماندازهاي فكري حذف خواهد شد.» كتاب بحران در جامعهشناسي سه بخش دارد. بخش اول در سه فصل ابتدا به نويدهاي نخستين بنيانگذاران اين رشته ميپردازد و در فصل دوم نشانهاي بحران را نشان ميدهد و در فصل سوم صورتبندي دقيقي از آنچه بحران كلي اين رشته است، نمايان ميكند. بخش دوم نيز در دو فصل نظريه تكامل و تحول در علوم رفتاري بر مبناي آن را مطمح نظر قرار ميدهد. نويسندگان در فصل سوم در راستاي پيشنهاد مذكورشان، ميكوشند راهحلي براي آنچه بحران جامعهشناسي ميخوانند، ارايه كنند.