دفترچه يادداشت قرمز
اسدالله امرايي
«ناگهان مثل ديوانهها بلند شد پتويي آورد رفت زيرش قلنبه شد پشتش را كرد به من. جوري خودش را پتوپيچ كرد كه معلوم نبود سرش كدام طرف است. انگار اينجوري بهتر شد. پتو باز بهتر از فاطمه يا سنگ بود. رفتم نزديكتر. دستم را گذاشتم روي پتو. ديدم اصلا حرفم نميآيد. دستم را برداشتم و يك قرن به همان حال ماندم. بعد صداي خودم را شنيدم كه به فارسي ميگفتم مامان تو را سپرده دست من. خجالت كشيدم از صداي فارسيام. چند لحظه بعد صدايي از پتو آمد. پتو به فارسي گفت چي گفته. به تركي گفتم گفته مشمولذمهايد اگر بگذاريد فاطمه من يك ذره غصـه بخورد. پتـو تكان نخورد. به فـارسي گفتـم بلند شـو ديگر. اينجوري روحش را عذاب ميدهي. پتو لرزيد. ذره ذره. پتو داشت گريه ميكرد. فكر كردم اگر اين پتو نبود رويم نميشد فاطمه را بغل كنم. پتو را بغل كردم و بوسيدم. بعد من و پتو زار زار گريه كرديم. » بعد از پايان را فريبا وفي نوشته و نشر مركز ناشر آن است. اغلب آثار وفي با استقبال خوب خوانندگان روبهرو ميشود. بعد از پايان به چاپ ششم رسيده است. از فريبا وفي روياي تبت هم در نشر مركز منتشر است «از تولد بچه محمدعلي كه باخبر شدم پايم را توي يك كفش كردم كه برويم مشهد. پدر جاويد مغازه را سپرد دست شاگردش و رفتيم مشهد. ميترسيدم اگر نرويم توبه را بشكنم و بروم در خانه شان. رفتم توي حرم. گوشهاي نشستم. چادرم را روي سرم كشيدم و گريه كردم. گفتم خدايا محبتش را از دلم بيرون كن.» دفترچه يادداشت قرمز نوشته آنتوان لورن ترجمه شكيبا محبعلي در انتشارات هيرمند منتشر شده است. «از زماني كه هفده سالم شد، ديگر دفتر خاطرات نداشتم. به خاطر دلايلي آن را كنار گذاشتم، مطمئن نيستم به خاطر چي. از سن دوازده يا سيزده سالگي بهطور مرتب خاطراتم را نوشته بودم. (يادآوري: در زيرزمين دنبال دفترهاي خاطراتم بگردم.) يادم هست همه جور چيزي وسط دفترها ميگذاشتم: بليت فيلمها و مسابقههاي ورزشي، برگهايي كه در پياده روي جمع كرده و صورتحساب غذاهايي كه در كافه خورده بودم. آنها درواقع كارهايي بود كه انجام داده و در نزديكترين زمان به آنها ثبت كرده بودم. فكر ميكنم آنها را به عنوان يك جور مدرك نگهميداشتم. به من كمك ميكردند تا جايگاهم را در دنيا پيدا كنم و در معناي وسيعتر به خودم ثابت كنم كه واقعا وجود دارم. به نظرم در زمان خاصي تصميم گرفتهام كه ديگر نيازي به انجام دادن اين كار ندارم، چون خاطره نويسي را كنار گذاشتم، از بيان داستان زندگيام دست كشيدم و به جاي آن سعي كردم، زندگي را فقط زندگي كنم. الان هم قطعا قصد ندارم به نوشتن كارهاي روزانهام برگردم. اولا آن قدرها كار قابل توجهي انجام نميدهم كه بخواهم بنويسم. در ثاني، اگر اشتياق شديدي نسبت به موضوعي در من ايجاد شود، فورا در دفترچه يادداشت قرمزم مينويسم. » آنتوان لورِن، نويسنده، روزنامهنگار، فيلمنامهنويس و كلكسيونر عتيقه در اوايل دهه هفتاد در پاريس به دنيا آمده و آثارش با استقبال نسل جديد روبهرو شده است.