بيدار شو اي ديده كه ايمن نتوان بود
زين سيل دمادم كه در اين منزل خواب است
سيد محمد بهشتي
ايران سرزميني پويا است؛ نه فقط از نظرِ اجتماعي بلكه حتي طبيعت ايران هم طبيعتي پوياست. ايران روي كمربند بياباني كره زمين واقع شده كه از شمال چين و صحاري مغولستان و ختن و تركستان تا عراق و شام و عربستان و صحراي عظيم شمالِ آفريقا و حتي قاره امريكا نواري پهناور را تشكيل داده. اين سطح وسيع كه نزديك به يك سوم مساحت خشكيهاي زمين را پوشانده هرچند به صورت تاريخي در بخش متمدنِ زمين قرار دارد اما تراكم جمعيت در آن به سرزمينهاي سردسير و تازه متمدن تنه ميزند. بيابان معمولا پست و مسطح و خالي از تنوع و پويايي است. مگر آنكه استثنايي قاعده را برهم بريزد؛ چيزي مثل كوهستان. ايران از سوي ديگر بر كمربند كوهستاني كره زمين هم واقع شده؛ سلسله جبالي رفيع معروف به آلپ ـ هيماليا كه از قلبِ اروپا تا دل آسيا را چين و شكن داده است.
بر محل تقاطع كوهستان و بيابان نشستن است كه بيابانهاي ايران را پويا و در نتيجه قابل زندگي ساخته. چينها، شكستها و گسلها منابع حياتي مثل آب و كاني و املاح را به سطح زمين و دسترس بشر نزديك و بدينترتيب صحراي خشك و لميزرع را به مجمعالجزايري از آباديها بدل كردهاند. اينچنين است كه سرزمينِ ايران بر هر دو كمربند مهم و حياتي كره زمين چون نگيني درشت ميدرخشد.
اما از سوي ديگر در اثر همين تقاطع، بداخلاقيهاي طبيعت مثل خشكسالي و زلزله، سيل و شورهزار نيز همواره به صورت دورهاي حيات انسان را جدا تهديد ميكند. البته سيلش مثل مونسونهاي استوا و زلزلهاش به تداوم و شدتِ لرزههاي ژاپن نيست بلكه پشت پردهاي از زمان محجوب است؛ يعني هست اما هميشگي نيست و وقتش هم معلوم نيست.
بدين اعتبار تجربه تاريخي نياكان ما بر اين استوار شده تا همواره در پي كنار زدن از حجاب زمين و حجابِ زمان باشند.
يعني براي رنگين كردن سفره زندگي به پس پرده ظاهر خشك و فقير طبيعت نفوذ كرده و از دل آن باغهاي بهشتآسا و نعمات گوارا بيرون بكشند. در همان حال براي بقا، خود را آماده زندگي ميان دو تهديد در كمين كنند؛ و به همين دليل بر سيل و زلزله نام بلا نهادهاند كه يعني آزمون.
بارش برف در منطقه گيلان و مخصوصا شهر رشت به دليل رطوبت زياد امر نادري است.
اما هر چند دهه يكبار برفي سنگين ميبارد كه از جمله آن بلايا است. در سال ۱۳۸۳ اين بلا باعث شد تا چند روز اهل رشت در وحشت از قحطي و تاريكي ناظر فروريختن سقف ۲۷ هزار ساختمان باشند. وقتي به گذشته رجوع ميكنيم، ميفهميم مشابه همين بلا در ۱۳۲۷ و ۱۳۵۱ هم نازل شد اما معمرين رشتي در خاطرات كودكي خود نه تنها از فروريختن سقف چيزي به ياد ندارند بلكه فقط از خوشيهايش تعريف ميكنند.
جالب اينجاست كه فرهنگ رشتي مردم را به انواع تجهيزات مناسب مجهز كرده بود؛ چه با ابزارهاي معمول و چه با باورها و آيينها. چنان كه هم سازههاي چوبي و پوش سقفها آماده بودهاند و هم در كمال ناباوري جهاز هر دختر رشتي شامل پارو نيز ميشد. در صورتي كه سال ۸۳ دليل اصلي ريختن سقفها اول عدم آمادگي سازه و دوم نبود پارو بود. در واقع مصيبتي كه طي شش دهه گذشته گريبانگير ما شده آن است كه باورمان شده علم و تكنولوژي وارداتي خودبهخود حلال مشكلات ما است و ديگر نيازي به انديشيدن نداريم. بنابراين آموزههاي پيشينيانمان را به بهانه سپري شدن گذشتهها يكسره به فراموشي سپردهايم. در اين دوران آييننامههاي سرزمينهاي ناپويا را وارد كرده و براساس معيارهاي آن عمل ميكنيم. دليل فروريختن سقفها در رشت آن بود كه مقاومت سازهها مطابق آييننامه ساخت و ساز عمومي پايهريزي شد. اين قوانين مبتني بر عدد ميانگين بارش ۷۵ سانتيمتري است و عطف بحراني ۱۶۰ سانتيمتري رشت را ناديده ميانگارد. براي همين در نهايت علت مصيبت نيز بارش برف اعلام شد؛ يعني برف را مقصر قلمداد كردند كه آييننامه را مراعات نكرد.
اين رويه چنان نهادينه شده كه ظرف همين مدت كوتاه كلا فراموش كردهايم كه در سرزميني پويا زندگي ميكنيم و از اتفاقاتي كه ميافتد، دايم تعجبزده ميشويم و حتي آن را «حوادث غيرمترقبه» خطاب ميكنيم.
متاسفانه ميزان نسيان به حدي رسيده كه تدابير ما به زحمت براي شرايط عادي كارآمد است. واقعيتي مثل تبعات زندگي در يك سرزمين پويا به غولي هولناك بدل شده كه از ترس آن همه ترجيح ميدهند نامش را نبرند و حضورش را ناديده بگيرند و از حافظه پاكش كنند. به دور و بر خود بنگريد. ماهي نيست كه يكي از اين غولها از پشتپرده زمان، خودي نشان ندهد و در پياش موجي از هراس و ولوله و دردسر درنيفتد و البته زود فراموش نشود؛ مثل اطلاع همه ما از بحران شديد خشكسالي كه توگويي درباره يك جا و زمان ديگر است.
بازگرديم به گيلان. يكي از بلاهاي دره ماسوله، سيلي است كه هر 8 الي 10 سال يك بار جاري ميشود. ذهن و خاطرات كهنسالان ماسولهاي هنوز مملو از روايتها و باورها راجع به آمادگي براي آن است:
همه از كودكي براي مواظبت از روستا در مقابل سيل آموزش ديده بودند. چوپانهايي كه در ارتفاعات حضور داشتند به محض مشاهده بارقههاي سيل با سوت مخصوصي ديگران را خبر ميكردند.
سنتي وجود داشت كه هركس با شنيدن سوت تكرارش ميكرد و در عين حال به بلندي پناه ميبرد. چون سرعت صوت از سيل بيشتر بود قبل از سررسيدن آن اغلب اقدام به فرار كرده بودند. پل روي رودخانه طوري ساخته شده بود كه در مقابل سيل مقاومت نميكرد و آسان خراب ميشد تا موجب تشديدش نشود.
از همه تاثيرگذارتر صندوق نذوراتي بود كه درآمد آن بعد از هر سيل وقف تعمير پل ميشد و استادكاري كه استادياش در آن بود كه پلي ضعيف بسازد تا مثل خار در چشم سيل فرو نرود.
اهل ماسوله با دانايي تاريخيشان، خود را در مقابل بحران ناشي از پويايي سرزمين بيمه كرده بودند. اين دانايي تاريخي در جاي جاي سرزمينمان و در مقياسهاي مختلف به صورت بالقوه وجود دارد.
كافيست نخوت موهوم ناشي از حلالمسائل پنداشتن علم و تكنولوژي جديد را كنار بنهيم و به موازات بهرهگيري از آوردههاي جهاني، باور سابقمان به اين گنجينهها را نيز بازيابيم.